نقی در بیابانی سرش را درچاه خلا كرده بود و زارت زارت گریه میكرد ابولاشی كه درجستجوی مكان ، حضرت را تعقیب كرده بودپرسید ذوالنعوذك فی حلقی شما را چه شده است: نقی جواب داد: به همان قسم نه از بی اعتنایی شیعیانم هنگام نذر و دعا و تهنیت و صلوات ناراحتم و نه از دشمنانم هنگام دشنام و ناسزاگویی به اجدادم كه مرا از یاد میبرند و قبل از رسیدن به پله دهم از نفس میفتند به بچه های كمپینم بگویید حداقل شما یه كم بیشتر مرایادكنید.