Warning: preg_replace(): The /e modifier is deprecated, use preg_replace_callback instead in ..../includes/class_bbcode.php on line 2958

Warning: preg_replace(): The /e modifier is deprecated, use preg_replace_callback instead in ..../includes/class_bbcode.php on line 2958

Warning: preg_replace(): The /e modifier is deprecated, use preg_replace_callback instead in ..../includes/class_bbcode.php on line 2958

Warning: preg_replace(): The /e modifier is deprecated, use preg_replace_callback instead in ..../includes/class_bbcode.php on line 2958
نگارش داستان
  • Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 7 از 7

    جُستار: نگارش داستان

    Threaded View

    1. #1
      شناس
      Points: 2,580, Level: 30
      Level completed: 87%, Points required for next Level: 20
      Overall activity: 0%
      بدون وضعیت
       
      سر به زیر
       
      doubt آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Dec 2010
      نوشته ها
      75
      جُستارها
      2
      امتیازها
      2,580
      رنک
      30
      Post Thanks / Like
      سپاس
      509
      از ایشان 179 بار در 70 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      1 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)

      نگارش داستان

      اگر داستانی نوشته بودید یا مینویسید یا به داستان جالبی برخوردید این جا بذاریدش لطفا.

      ---------- ارسال جدید اضافه شده در 07:42 pm ---------- ارسال قبلی در 07:33 pm ----------


      این یک قسمت از داستانی هست که چندین سال پیش نوشته بودم(زمانی که هنوز خداباور بودم)با عنوان «پایان گر»


      .......................................


      دیگر نامم آشنا نبود.


      هیچ کس نیز توانایی شناختم را نداشت.


      حالا شنیدن پایان تنها آرزویم بود.


      می دانستم که نخواهم شنید ولی سعی میکردم.


      آهسته آهسته میگفتند ولی این ها ارزش شنیدن نداشتند.


      پاسخی نیز برای گفتن نبود.


      نتها پاسخ خلاصه ای بود.


      خلاصه ای که میگفت هر چه بود تمام شد جز من.


      و خود را کمتر از خلاصه ای میدانستم.


      در این حال بایستی چه میکردم؟


      هر چه خواست بود،انجام شد و جایی برای مبارزه باقی نمانده بود.


      و من مجری اجباری آن بودم.


      ولی همچنان توانایی سکوت نداشتم و در همین حال میخواستم صدا را بشنوم.


      جنگی که مدت ها در دل من بر پا شده بود منتظر پیروز بود.


      و این جا مکان انتخاب بود و من جرات انتخاب هیچ یک رانداشتم.


      تسلیم یا عدم.


      در هر سو بازنده من بودم ولی انتخاب پیروز با من بود.


      میدانستم انتخاب صحیح کدام است.


      ولی ترس،قدرت عملی ساختنش را از من دور میساخت.


      ترس ،یار قدیمی، سگ با وفای او شده بود.


      کسی که باعث شد این احساس نفرین شده در دل برخیزد باید از من جدا میشد.


      و راهی جز عدم برای تحقق آن باقی نمانده بود.


      پس خواستم ندای پایان را بخوانم که


      این چنین شنیدم...
      ویرایش از سوی Mehrbod : 08-09-2012 در ساعت 01:39 AM

    2. 4 کاربر برای این پست سودمند از doubt گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Anarchy (04-25-2012),kourosh_bikhoda (01-31-2011),sonixax (01-31-2011),کافر_مقدس (04-25-2012)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •