• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    برگ 6 از 27 نخستیننخستین 12345678910111213141516171819202122232425 ... واپسینواپسین
    نمایش پیکها: از 51 به 60 از 266

    جُستار: چرا و چگونه به باورهای امروز خود رسیدید؟

    1. #51
      سخنور یکم
      Points: 21,740, Level: 92
      Level completed: 39%, Points required for next Level: 610
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      مرد تنهای شب
       
      ریلکس
       
      mamad1 آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Jul 2012
      نوشته ها
      914
      جُستارها
      12
      امتیازها
      21,740
      رنک
      92
      Post Thanks / Like
      سپاس
      1,725
      از ایشان 3,184 بار در 911 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      0 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی mahtab71 نمایش پست ها
      خوشبحالت
      من که هر بارکه بابامو میبینم یه عالمه نصیحت میشم که توبه کنم و برگردم به صراط مستقیم.
      همیشه هم این جمله رو بهم میگه که: "نمیدونم کجا لقمه ی حروم خوردم که تو اینجوری شدی.والا منکه از آب شب مونده هم پرهیز کردم"
      حساسیت نشون نمیدم.خب واقعا توی سنی که پدرم هست تغییر خیلی سخت و ناممکنه.
      البته انقدر که فکر میکنی راحت نبود
      یه مشت به لبام (و پاره شدن لب) رو هم تحمل کردم تو اون مراسم گربه کشون

      بابای من میگه خیلی زود خودتو لا دادی
      تقریبا 3 4 ماه میگفت پسر من نیستی
      ولی خب اوضاع عادی شد

    2. 8 کاربر برای این پست سودمند از mamad1 گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Anarchy (12-10-2012),iranbanoo (12-10-2012),mahtab71 (12-15-2012),Russell (12-11-2012),Soheil (12-15-2012),sonixax (12-10-2012),undead_knight (12-10-2012),کافر_مقدس (12-11-2012)

    3. #52
      دفترچه نویس
      Points: 83,861, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.8%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      HE
       
      Empty
       
      Dariush آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2012
      ماندگاه
      No man's land
      نوشته ها
      3,040
      جُستارها
      30
      امتیازها
      83,861
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      3,020
      از ایشان 8,977 بار در 2,888 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      60 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      خب انگار من از همه آخرتر به این تاپیک رسیدم.
      من در محیطی بزرگ شده بودم که باورها به کسی تزریق نمیشد.یعنی محیط خانواده ام بسیار باز و راحت برای جلب هر عقیده ای بود.مادرم یک زن خانه دار بسیار ساده و مهربان و البته یک مسلمان معمولی بود.پدرم با اینکه سواد بالایی نداشت، اما خیلی مطالعه داشت و البته بی دین بود!از روزهای کودکی ام، شوخی ها و مسخره کردن باورهای دینی توسط پدرم را به یاد دارم:مثلا یک بار که من حدود 12 ساله بودم با پدرم به مراسم ترحیم یکی از اقوام رفته بودیم و طبق معمول صدای بلند و کرکننده تلاوت قرآن به گوش میرسید.ناگهان پدرم که صدای بلند قرآن از ان بلندگوهای منو و قراضه اعصابش را به هم ریخته بود، در گوش دوست بقل دستی اش گفت:"هیچ بی ناموسی این جوری کتاب میخونه آخه؟میخای کتاب بخونی مثل آدم بزار جلوت بخون دیگه، این داد و هوار دیگه واسه چیه!" همین جمله باعث خنده های بی پایان آن دو شد و در نهایت محبور شدیم برای حفظ آبرو مسجد را ترک کنیم.اما حضور من در یک کلاس موسیقی سنتی و آشنایی من با جمعی از "عرفا" باعث شد که من به عرفان و جست و جوی معنویات در زندگی گرایش پیدا کنم.
      معمولا داستان همه ما از اسلام شروع میشود.من هم از این قاعده مستثنا نیستم، اما آنچه من از ابتدا در دین میجستم، نه عاقبت به خیری، بلکه معنویت و عرفان بود.شیفته رمز و رازها و سیر و سلوک های عارفانه بودم.خب میدانید کسانی که افکار اینچنینی دارند چگونه آدمهایی هستند:انسانهایی از جامعه به دور افتاده، گوشه گیر،همیشه لاغر و مریض،همیشه در حال تعظیم و تشکر وهمیشه فروتن و بی ادعا و بی توجه به جامعه و سیاست و همیشه دچار سوء هاضمه و سوء تغذیه به خاطر روزه های مداوم و.... .من نیز چنین بودم.نمیدانم اولین بار کی کتاب "چنین گفت زرتشت" را دیدم.به نظرم هشت سال پیش بود.چند قطعه اش را خواندم، اما چنان که باید در من تاثیر نداشت با اینحال تلگنری بود بر من.میدانید، شما وقتی باور دینی دارید، میپندارید دنیا در همین چارچوب باید تعریف شود و مفاهیم شما یونیورس است.برای من شگفت آور بود که چگونه میشود در این دنیا،انسانی چیزهایی مثل شر،جنگجویی،غرور و تکبر،خشم،گردن فرازی و... را تبلیغ کند و از فروتنی و ساده زیستی و نیکی و صلح و آرامش و... را پست و فرومایه بداند؟با اینحال همچنان راه خودم را میرفتم.اما چند سال بعد، دوباره این کتاب به همراه کتاب فراسوی نیک و بد به دستم رسیدند.این بار، این کتابها همچون پتکی بر سرم فرود آمدند.نمیدانم تاکنون چنین چیزی برایتان پیش آمده است یا نه و آیا میتوانید تصورش را بکنید.مثل آدمی شده بودم که پس از سالها زندگی، ناگهان و کر و لال شده باشد.با جهان پیرامون خود نمیتوانستم ارتباط برقرار کنم و گوشه اتاق تاریکم همچون انسانی مفلوج کز کرده بودم.انگار من به این جهان تعلق نداشتم و همه برایم غریبه بودند و از همه کس و همه چیز میترسیدم.چند ماهی چنین گذشت.میدانید وقتی باورهای دینی در ذهن تان جذب شده باشند،هر چیز را در همان حوزه تعریف میکنید و همیشه خود را در معرض امتحان و آزمایش و ... میبینید و خروج از آن وضعیت به معجزه میماند و این تازه آغاز راه است.درد و عذاب و رنجی که برایتان میماند، جانکاه است.خود را یک قربانی یک توطئه بزرک میبینید.جهان انتزاعی شما نابود شده است ئ اکنون تنها و سرگشته در گوشه ای از جهان رها شده اید.چنین بود که سرسام عظیمی مرا فراگرفته بود و رهایم نمیساخت.اما به هر حال هر چه بود،شاید بدترین دوران زندگی من همان دوران بود که با زمستانی سرد و تیره و تار همزمان شده بود. پس از آن اندک اندک به زندگی بازگشتم و اینبار غذایم شده بود کتاب.عمده مطالعه ام پیرامون تاریخ و فلسفه بود.از تاریخ فلسفه ویل دورانت شروع کرده بودم.کتابخانه ای در شهر ما هست که پر است از کتاب عتیقه تاریخ و فلسفه(این کتابخانه اولین کتابخانه ملی ایران است و تاسیس 1306 است).آنجا خانه ی دوم من بود.انگار دوباره متولد شده بودم.انگار پس از سالها نابینایی، بینایی ام را بدست آورده بودم.جهان برایم گرم و زیبا شده بود ، انگار همه چیز رنگ گرفته بودند.زندگی را دوست میداشتم و آموختن بزرگترین لذتم شده بود.و اینچنین بود که در دفتر خاطراتم نوشتم:
      از آسمان به زمین صعود کردم.آمدم ،چون از کتابهای آسمانی بیزار شده بودم و دلم میخواست کتابهای زمینی را بخوانم.اکنون زمین را میپرستم.راستی کاش جاده ی بین زمین و آسمان یک طرفه نبود تا میشد چند کتاب زمینی را به آسمان برد.
      نیچه پدر معنوی من بود و هست و من همیشه او را خواهم ستود.پس از او شوپنهاور فیلسوف بزرگ زندگی من بود.در این راه همچنان در حال آموختن هستم و در حال مطالعه.
      راستی راسل گرامی مرا همدرد خود بدانید.بزگترین افسوس زندگی من این است که در رشته ای که مورد علاقه ام نبود تحصیل کرده و هنوز تحصیل میکنم.رشته ای مرتبط با ریاضی و تکنولوژی!وحشتناک است!

      اینهم از داستان من.

    4. 13 کاربر برای این پست سودمند از Dariush گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Anarchy (12-11-2012),iranbanoo (12-11-2012),ixzee (01-17-2013),mahtab71 (12-15-2012),mamad1 (12-11-2012),Mehrbod (12-11-2012),nirvana (12-11-2012),Russell (12-11-2012),Soheil (12-15-2012),sonixax (12-11-2012),undead_knight (12-11-2012),viviyan (12-11-2012),yasy (12-14-2012)

    5. #53
      دفترچه نویس
      Points: 83,861, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.8%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      HE
       
      Empty
       
      Dariush آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2012
      ماندگاه
      No man's land
      نوشته ها
      3,040
      جُستارها
      30
      امتیازها
      83,861
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      3,020
      از ایشان 8,977 بار در 2,888 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      60 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      یک چیز دیگر.این تاپیک بی نظیر است.بعضی از خاطرات دوستان را که میخوانم، ناخودآگاه گریه ام میگیرد.تصور نمیکردم افرادی که تجربه ای مشابه تجربیات من داشته باشند اینقدر زیاد باشند.میدانید من در دوره ای از زندگی همه دوستان خود را از دست دادم.تنهایی خرد کننده ای مرا در بر گرفته بود.از آسمان و خدا که رانده شده بودم، در زمین هم تنهای تنها بودم.در حسرت یک هم کلام و دوست میسوختم!بارها و بارها تصمیم جدی برای خودکشی گرفته بودم.هنوزهم وقتی گاهی به آن دوره مینگرم، باورم نمی شود که زنده مانده ام.

    6. 13 کاربر برای این پست سودمند از Dariush گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Anarchy (12-11-2012),iranbanoo (12-11-2012),ixzee (01-17-2013),mahtab71 (12-15-2012),mamad1 (12-11-2012),Mehrbod (12-11-2012),Russell (12-11-2012),Soheil (12-15-2012),sonixax (12-11-2012),undead_knight (12-11-2012),کافر_مقدس (12-11-2012),viviyan (12-11-2012),yasy (12-14-2012)

    7. #54
      نویسنده یکم
      Points: 8,560, Level: 62
      Level completed: 37%, Points required for next Level: 190
      Overall activity: 3.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      بدون وضعیت
       
      خالی
       
      nirvana آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Dec 2012
      نوشته ها
      381
      جُستارها
      3
      امتیازها
      8,560
      رنک
      62
      Post Thanks / Like
      سپاس
      802
      از ایشان 1,455 بار در 383 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      1 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی iranbanoo نمایش پست ها
      خصوصا زمانی که با اعتقاد مادرم بازی میکنم
      من و پدرم همیشه اعتقادات مادرم رو به بازی میگیریم مخصوصا وقتی خوابهاشو تعریف میكنه

    8. 7 کاربر برای این پست سودمند از nirvana گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Anarchy (12-11-2012),iranbanoo (12-11-2012),Mehrbod (12-11-2012),Russell (12-11-2012),Soheil (12-15-2012),sonixax (12-11-2012),کافر_مقدس (12-11-2012)

    9. #55
      سرنویسنده دوم
      Points: 45,990, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      ضد و نقیض
       
      سر به زیر
       
      iranbanoo آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Nov 2012
      نوشته ها
      1,545
      جُستارها
      25
      امتیازها
      45,990
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      2,572
      از ایشان 3,738 بار در 1,364 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      30 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی nirvana نمایش پست ها
      من و پدرم همیشه اعتقادات مادرم رو به بازی میگیریم مخصوصا وقتی خوابهاشو تعریف میكنه
      بی چاره مادرا ...
      مظلوم واقع شدن...:)))
      البته نمیدونن که تمام این کارا فقط به خاطر خودشونه.... فقط

    10. 6 کاربر برای این پست سودمند از iranbanoo گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Anarchy (12-11-2012),mahtab71 (12-15-2012),nirvana (12-11-2012),sonixax (12-11-2012),undead_knight (12-11-2012),Waffen (02-28-2013)

    11. #56
      نویسنده یکم
      Points: 8,560, Level: 62
      Level completed: 37%, Points required for next Level: 190
      Overall activity: 3.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      بدون وضعیت
       
      خالی
       
      nirvana آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Dec 2012
      نوشته ها
      381
      جُستارها
      3
      امتیازها
      8,560
      رنک
      62
      Post Thanks / Like
      سپاس
      802
      از ایشان 1,455 بار در 383 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      1 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی iranbanoo نمایش پست ها
      بی چاره مادرا ...
      مظلوم واقع شدن...:)))
      البته نمیدونن که تمام این کارا فقط به خاطر خودشونه.... فقط
      خب البته همیشه هم فقط به خاطر خودشون نیستا:))
      مثلا نمونه ای از دیالوگ های روزعاشورا بین پدرومادربنده :

      با:انقد این روزا نرو بیرون
      مامان:من میرم یه چیزی یاد بگیرم
      بابا:حالا بت مكانیكی یاد میدن یا بافتنی؟
      مامان:انقد كفر نگو
      بابا:50ساله داری میری ماكه ندیدیم چیزی یاد بگیری
      مامان:انقد كفر بگو دهنت كج شه
      من::))))))))))))))))))))))))))))

    12. 7 کاربر برای این پست سودمند از nirvana گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Anarchy (12-11-2012),iranbanoo (12-11-2012),Soheil (12-15-2012),sonixax (12-11-2012),undead_knight (12-11-2012),viviyan (12-11-2012),yasy (12-14-2012)

    13. #57
      سخنور یکم
      Points: 21,740, Level: 92
      Level completed: 39%, Points required for next Level: 610
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      مرد تنهای شب
       
      ریلکس
       
      mamad1 آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Jul 2012
      نوشته ها
      914
      جُستارها
      12
      امتیازها
      21,740
      رنک
      92
      Post Thanks / Like
      سپاس
      1,725
      از ایشان 3,184 بار در 911 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      0 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی iranbanoo نمایش پست ها
      بی چاره مادرا ...
      مظلوم واقع شدن...:)))
      البته نمیدونن که تمام این کارا فقط به خاطر خودشونه.... فقط


      مادرا رو اذیت نکنید
      عوضشون که نمیتونید بکنید فقط دلشون رو میشکنید

    14. 9 کاربر برای این پست سودمند از mamad1 گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Anarchy (12-11-2012),Dariush (12-11-2012),iranbanoo (12-11-2012),nirvana (12-12-2012),Russell (12-11-2012),Soheil (12-15-2012),sonixax (12-11-2012),Waffen (02-28-2013),yasy (12-14-2012)

    15. #58
      سرنویسنده دوم
      Points: 45,990, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      ضد و نقیض
       
      سر به زیر
       
      iranbanoo آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Nov 2012
      نوشته ها
      1,545
      جُستارها
      25
      امتیازها
      45,990
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      2,572
      از ایشان 3,738 بار در 1,364 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      30 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی mamad1 نمایش پست ها
      مادرا رو اذیت نکنید
      عوضشون که نمیتونید بکنید فقط دلشون رو میشکنید
      همینطوره.
      باید گنجایش و انعطاف پذیری طرف مقابل رو هم در نظر گرفت.خصوصا کسی که چندین و چند سال به چیزی معتقد بوده و با اون زندگی کرده با از دست دادنش نمیتونه باور دیگه ای را جایگزین کنه.
      ...
      من نادمم....

    16. 6 کاربر برای این پست سودمند از iranbanoo گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Anarchy (12-11-2012),mamad1 (12-11-2012),nirvana (12-12-2012),Soheil (12-15-2012),sonixax (12-11-2012),yasy (12-14-2012)

    17. #59
      نویسنده یکم
      Points: 48,822, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.5%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      بدون وضعیت
       
      Empty
       
      yasy آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Nov 2012
      نوشته ها
      364
      جُستارها
      4
      امتیازها
      48,822
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      2,327
      از ایشان 1,184 بار در 344 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      5 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی mahtab71 نمایش پست ها
      توی یه خانواده ی بسیار مذهبی بزرگ شدم.پدرم از اون مذهبی ها بود که حتا از خوردن مواد پروتئینی مثه سوسیس و کالباس هم پرهیز میکرد.(الان هم همون طوره.از موقعی که بازنشسته شده از بس که قرآن میخوره مجبور شده عینک بزنه)از همون اول هم همیشه از خدا و پیغمبر برای ما حرف میزد نتیجه این بود که من هم تحت تاثیر این تلقینات شبانه روزی دختری مذهبی بار اومده بودم اما خوشبختانه یک امتیاز مثبت که پدر من داشت این بود که متعصب نبود.یعنی هیچوقت بما اجبار نمیکرد که حتما مثه خودش باشیم.در این وضعیت من شناخت کاملی از دین پیدا کردم.
      کمی که بزرگتر شدم حدود سوم دبیرستان ،حس کردم که یکسری از اوامر دینی هرگز نمیتونه آسمانی باشه و این تضاد ذهنم رو به خودش مشغول میکرد.
      از یکطرف من پیش زمینه ی مذهبی داشتم و ذهنم در مقابل تغییرات مخالفت و مقاومت میکرد،از طرف دیگه هم نمیتونستم خودمو فریب بدم.
      با مطالعه کتاب و بحث با اطرافیان شهامت تغییر در من پیدا شد.الان هم هر وقت میبینم که افراد مذهبی در مقابل نظرات مخالف مقاومت میکنن برام عجیب نیست.تا حدی هم بهشون حق میدم.از بس ترسوندنشون دیگه جرات تفکر ندارن.
      مهتاب جان من هر چی فكر كردم دلیل نخوردن مواد پروتئینی و ارتباطش با مذهب و متوجه نشدم

    18. 3 کاربر برای این پست سودمند از yasy گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Anarchy (12-14-2012),mahtab71 (12-15-2012),sonixax (12-14-2012)

    19. #60
      نویسنده سوم
      Points: 7,260, Level: 56
      Level completed: 55%, Points required for next Level: 90
      Overall activity: 99.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      بدون وضعیت
       
      خالی
       
      mahtab71 آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Nov 2012
      نوشته ها
      179
      جُستارها
      1
      امتیازها
      7,260
      رنک
      56
      Post Thanks / Like
      سپاس
      871
      از ایشان 590 بار در 175 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      0 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی yasy نمایش پست ها
      مهتاب جان من هر چی فكر كردم دلیل نخوردن مواد پروتئینی و ارتباطش با مذهب و متوجه نشدم
      بعضی از مذهبیون باورشون اینه که خوراکی هایی مثه سوسیس یا کالباس و نظایرش از قسمتهای دور ریختنی حیوانات تهیه میشه که حلال نیست.
      این اعتقاد بیشتر زمان شاه ترویج میشد و به مردم میگفتن که اینا از گوشت خوک تهیه میشن.(حالا چرا اینطور حرفهایی رو تبلیغ میکردن جای خود دارد.)
      پدر من هم از کسانیه که این باور رو قبل از 57بهش القا کردن و هنوز هم بگفته ی خودش احتیاط میکنه.

    20. 7 کاربر برای این پست سودمند از mahtab71 گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Anarchy (12-15-2012),iranbanoo (12-15-2012),mamad1 (12-15-2012),Russell (12-15-2012),Soheil (12-15-2012),sonixax (12-15-2012),yasy (12-15-2012)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    جُستارهای همانند

    1. پاسخ: 24
      واپسین پیک: 01-22-2018, 09:46 PM

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •