• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    برگ 2 از 2 نخستیننخستین 12
    نمایش پیکها: از 11 به 11 از 11

    جُستار: اندیشه‌های خاموشی

    1. #11
      دفترچه نویس
      Points: 83,861, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.8%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      آغازگر جُستار
      HE
       
      Empty
       
      Dariush آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2012
      ماندگاه
      No man's land
      نوشته ها
      3,040
      جُستارها
      30
      امتیازها
      83,861
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      3,020
      از ایشان 8,977 بار در 2,888 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      60 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      یکی از قطعاتِ کتابِ چنین گفت زرتشت که بسیار گمنام مانده و کمتر کسی را دیده‌ام که حتی آن را بشناسد، قسمت «پیشگو» است.
      اما این یکی از شاخص‌ترین و به باور من حیرت‌انگیزترین قطعاتِ این کتاب و احتمالا تمام نوشته‌های فلسفی-ادبی است.
      پیرامون این قطعه سخن گفتن بسیار دشوار است، چرا که چنان سترگ و گران است که تنها باید آن را خواند و به آن اندیشید و باز خواند و باز اندیشید و باز ...

      «پیشگو» چنین آغاز می‌شود:
      «و دیدم که اندوهی گران بر بشر فراز می‌آید.بهترینان از کارهاشان آزرده شدند.
      «آموزه‌ای پدید آمد و باوری در کنارش : همه چیزپوچ است؛ همه چیز یکسان؛ همه چیز رو به پایان!
      «آری، خرمن کرده‌ایم، امامیوه‌هامان چرا همه سیاه و تباه شدند؟ دوش از ماه بدخواه چه فروافتاد؟
      «کارِمان همه بیهوده بوده است وشرابِ‌مان زهر گشته است و چشمِ بد بر کِشت‌ها و دل‌هامان داغ زردی زده است
      «چنان خشکیده‌ایم همه که اگر آتشدر ما افتد {در دمی} خرد و خاکستر خواهیم شد. آری، آتش نیز از ما به تنگ آمده است!
      «چشم‌هامان همه خشکیده‌اند. دریانیز پس رفته است. زمین همه می‌خواهد از هم دهان باز کند، اما ژرفنا نمی‌خواهدفروبلعد!
      «دریغا، کجاست دریایی که باز در آنغرق می‌توان شد : زاریِ ما این‌گونه بر فرازِ مرداب‌هایِ کم‌ژرفا طنین‌افکن است.
      «به‌راستی، خسته‌تر آن‌ایم که تنبه مرگ دهیم. هنوز بیداریم و زنده - اما، در گورخانه‌ها! »



      تا اینجا، نیچه از زبان یک پیشگوی ظاهرا دوره‌گرد و خانه‌بردوش که گذرِ زرتشت و شاگردان‌‌اش اتفاقی به او افتاده، چندی جملاتِ هشدارآمیز
      و نکوهش‌بار پیرامون سرگذشت و سرنوشتِ آدمیان، بیان می‌کند. اما ناگهان چرخشی در این روایت رو می‌دهد؛ زرتشت پس از اینکه چند جمله
      پیرامونِ پیشگو و پیشگویی‌اش با شاگردانِ خود سخن می‌گوید، ناگهان آواره شده و سه روز نه چیزی می‌خورد و نه چیزی می‌‌نوشد؛ و سپس به
      خوابی دراز می‌رود. پس از مدتی نامعلوم زرتشت از خواب برمی‌خیزد و از رویای خود با شاگردانش می‌گوید.

      تصاویر و فضایی که در این رویا تصویر می‌شوند، حقیقتا بی‌نظیر و حیرت‌انگیز هستند. با هر بار خواندنِ این بخش، در من حالاتی عجیب پدید آمد و
      مدتی را ناگزیر مشغول اندیشیدن به آن ماندم.
      این متنِ بسیار کوتاه، به خوبی و تمامی نشان می‌دهد که چرا نیچه غیرقابل ِ تشریح و توضیح است؛ چرا باید خود او را صرفا بطور مستقیم خواند و
      به حس و شهودی درونی تبدیل ساخت. کدام تفسیر و تشریح آثار نیچه قادر است، حس گران‌سنگ و سترگِ نفهته در این فضای وهم‌گونه را که
      با قاطعیت می‌توان گفت هرگز در هیچ کتاب فلسفی، نمونه‌ای شبیه به آن پیدا نمی‌شود، به مخاطب منتقل کند؟

      به باور من این متنِ کوتاه، نشان از عظمتِ غریبِ اندیشه‌ی نیچه دارد. روایتِ زرتشت از رویای خود:


      «خواب دیدم به زندگی یکسره پشت کرده‌ام : من در کوه-کوشکِ تَک‌افتاده‌ایِ مرگ شَبپا و گوربان شده بودم.
      من آنجا نگهبانِ تابوت‌هایِ او بودم. دخمه‌هایِ نَمور آکنده از این نشانه‌هایِ پیروزی {مرگ} بود و زندگیِ شکست‌خورده از درونِ تابوت‌های شیشه‌ای مرا می‌نگریست.
      بوی ابدیت‌های غبارآلود در نَفَس‌ام بود و روان‌ام دم کرده و غبارآلود افتاده بود. کجا کسی هرگز در چنان جایی روا‌ن‌اش را هوای تازه داده است!
      به پیرامون‌ام همه کورسوی نیم‌شب بود و تنهایی گوژیده در کنارش؛ و سومین و بدترین همنشین‌ام سکوتِ زنگدارِ مرگ بود.
      با خود کلیدها داشتم؛ از آن زنگ‌خورده‌ترین کلیدها! و می‌دانستم که با آنها چه‌گونه جیغ‌زن‌ترین دروازه‌ها را باید گشود.
      چون بال‌هایِ دروازه از هم بگشود. صدا چون سخت خشم‌آلوده در دالان‌های دراز پیچید. این مرغ وحشیانه فریاد کرد. زیرا نمی‌خواست بیدارش کنند.
      اما ترسناک‌تر و دل‌آزارتر از آن بازآمدنِ خاموشی بود و در سکوت فروشدنِ پیرامون. و من در آن سکوتِ شرارت‌بار تنها نشستم.
      این‌سان زمان خزید و بر من گذشت، اگرکه هرگز زمانی در کار بود! من چه می‌دانم؟ اما سرانجام چیزی روی داد که بیدارم کرد.
      تندرآسا سه کوب بر دروازه کوبیده شد و دخمه‌ها سه بار صدا را بازتافتند و غریدند. آنگاه من به سوی دروازه رفتم.
      فریاد کردم : هلا! کی‌ست که خاکستر خویش به کوهستان می‌آورد؟ هلا! هلا! کی‌ست که خاکستر خویش به کوهستان می‌آورد؟
      کلید را در قفل فرو کردم و در را چسبیدم و به زور کشیدم. اما هنوز یک انگشت هم باز نشده بود که ...
      بادی خروشان بال‌هایِ آن را از هم گشود و صفیرزنان، نفیرکشان و بُران تابوتی سیاه سوی من افکند؛
      و در میانِ خروش و صفیر و نفیر، تابوت از هم شکافت و از درون‌اش قهقه‌ای هزارتوی برآمد و با هزار شکلکِ کودک و فرشته و جُغد و
      دیوانه و پروانه‌هایی همچندِ یک کودک، بر من خندید و خروشید و خندستان‌ام کرد.

      این مرا سخت هراساند و بر زمین زد. و من از هول چنان نعره‌ای زدم که هرگز نزده بودم.
      اما همان نعره مرا بیدار کرد و من به خود آمدم.»

      من تفاسیر روانکاوانه‌ی شخصی خودم را از این متن و ارتباطش با بخش‌های دیگر کتاب دارم، اما قصد ندارم اینجا چیزی از آن بگویم. فارغ از همه‌ی
      مطالبی که پیرامون این متن می‌توان گفت، آیا این بخش بولدشده به تنهایی حیرت‌انگیز نیست؟
      Confusion will be my epitaph
      As I crawl a cracked and broken path
      If we make it we can all sit back
      And laugh
      But I fear tomorrow I'll be crying,
      Yes I fear tomorrow I'll be crying
      .Yes I fear tomorrow I'll be crying

    2. یک کاربر برای این پست سودمند از Dariush گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      iranbanoo (11-07-2018)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •