همان طور که خودتان بیان داشتید، فاصله ی میان واژگان تا معنا و مفهوم مورد نظر آنها در میان گفتگوهای آدمیان می تواند بسیار دور و گمراه کننده باشد!
و البته به نظر من این یک موضوع بسیار مهم است برای فردی که به طور جدی با فلسفه درگیر می باشد. مباحثی همچون معناشناسی[Semantics]،
زبان شناسی[Linguistics] و فرهنگ شناسی[Ethnography] مواردی هستند که به باور من در فعالیت جدی فلسفی باید به آنها هم توجه داشت.
به همین خاطر فکر می کنم یکی از دغدغه های فلسفیدن همین باشد که از محدودیت ها و خطاهای زبان و واژگان تا جای ممکن دوری کنیم; از چشم انداز شناخت شناسی مناسب، به مباحثی چون حقیقت،عقل،منطق، سفسطه ها، احساسات و... بپردازیم و قسمت بسیار مهم تر موضوع یعنی عمل کردن و زیستن فلسفی را بتوانیم لختِ لخت در زندگی ببینیم!
از این رو بر اساس مقدمه ی کوتاهی که اشاره کردم، باید بگویم که مکاتب عرفانی و اهالی عرفان که تا به حال من با آنها روبه رو شده ام، در همان سطح واژه های مفاهیم چه از جنبه ی نظری و چه عملی خودشان را سرگرم کرده بودند. و با اندکی دقت در رفتار و نحوه ی زیستن آنها، همان نیاز ها و اثر غرایز طبیعی انسانی نمایان می شد!
شور و احساسات عرفانی که از آن سخن به میان می آورند(که بعضا با تحریکات روان شناختی یا حتی مخدرها و روان گردان ها) همراه هستند، با علوم تجربی به خوبی قابل توضیح و بیان می باشند.
آن جنون در نهایت عقلانیت که من از آن سخن گفتم، هیچ معنای عرفانی و شهودی آنچنانی ندارد! خیلی کوتاه و کلی اگر بخواهم مقصودم را بیان کنم: میزان گستردگی و عمقی از آگاهی نسبت به خود و جهان می باشد که در این تراز، بهترین راهگشایی های عقل برابر است با اندیشه های خطرناک و جنون آمیز در تراز عقل سلیم.
پیرامون افرادی چون شیخ اشراق و نیچه هم مشخص است که برداشت ها، تحلیل ها و بحث ها بسیار فراوان است. بیشتر افراد از ظن خود و توانایی فهم خود برداشتی از آنها داشته اند.
من هم تلاش می کنم با دقت و رویکردی فلسفی، این اشخاص، عرفان، فلسفه و زیستن آنها را عمیق تر درک، دریافت و نقد کرده و بهره جویم.