• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 35

    جُستار: فلسفه ی هنر

    Hybrid View

    1. #1
      سخنور یکم
      Points: 17,184, Level: 83
      Level completed: 67%, Points required for next Level: 166
      Overall activity: 99.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      آغازگر جُستار
      !More Extreme
       
      Empty
       
      Rationalist آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Aug 2012
      ماندگاه
      اتاق قرمزم!
      نوشته ها
      632
      جُستارها
      16
      امتیازها
      17,184
      رنک
      83
      Post Thanks / Like
      سپاس
      586
      از ایشان 1,202 بار در 511 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      13 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی سارا نمایش پست ها
      همانطور که پیشتر گفته شد موسیقی دارای یک بعدِ مادی است و شعر بی بعد است در عالم مادی! و گویا شما اشتباه برداشت کرده اید و گمان کرده اید بنده موسیقی را کلا تک بعدی خوانده ام! خب با این حساب مجسمه سازی (یا بهتر است بگوییم معماری) و نقاشی باید برتر از آن باشند که!
      منظور بنده این بود که موسیقی دارای یک بعد است در عالم مادی یا همان برون! و هر چه که از ابعاد مادی هنری کاسته شود بر ابعاد معنوی آن افزوده می گردد! در حقیقت همانطور که پیشتر عرض کردم یکجور رابطه ی بقای بعد ما در اینجا داریم چیزی شبیه همان قانون بقای ماده و انرژی و بار و یادش بخیر در دوران مدرسه هم قانون بقای نمره :))

      پس در حقیقت موسیقی دارای ابعاد غیر مادی بیشتری نسبت به هنرهای دیگر است البته به غیر از شعر! و دلیلش هم روشن است موسیفی محدود به زمان است شما برای خلق یک اثر موسیقیایی در زمان محدود می شوید گامها و... و البته تکرار پذیر هم نیست و بازهم از این لحاظ در دام ِ زمان است! یعنی شما نمی توانید یک آهنگ و نوایی را عینا تکرار کنید! برای نمونه شما صدای آبِ رودخانه را می شنوید و در یکماه بعد هم صدای آبِ رودخانه را می شنوید اما آیا این صدا همان صدا هست ؟ بهتر است اینجا با پارمنیدس همراه و هم رای گردیم!


      اینکه بازآفرینی به معنای واقعی کلمه یعنی عینا در موسیقی وجود ندارد! و البته تا پیش از اختراع ضبط کننده های صدا، هیچ اثری از آواها و صداها و نغمه ها و موسیقی ها به جا نمانده است پس پایداری آن هم زیر سوال می رود! هرچند که امروزه می گویند که می توان برای نمونه اصوات هزاران سال پیش را بازیابی و تفکیک کرد و ... ولی تاکنون که موفق نشده اند! و از اینرو تا پیش ازآنکه برای موسیقی خط پدید آید از دیرباز از طریق گوش کردن و یا همان روش گوشی اهل موسیقی ، آهنگها را یاد می گرفتند و به خاطر می سپردند. امروزه هم برای نمونه برای ساز تنبور ترجیح می دهند که بجای نت نویسی از همان گوشی بهره گیرند چرا که نت نویسی برای ساز آسمانی تنبور را توهین به آن می دانند!

      پس امروزه ما به خیل کثیری از آهنگها و اصوات زیبایی که در هزاران سال پیش توسط باربدها ساخته و نواخته شده است دسترسی نداریم ولی به معماریها و نقاشی ها چرا! هرچند که ساز ها هم به خاطر همان فیزیکی بودنشان باقی مانده اند!

      و البته لازم به ذکر است چون موسیقی هنر والایی است که به عالم درون ِ هنرمند وصل است از اینرو هر بار یک قطعه ی موسیقی به گونه ای دیگر نواخته می شود یعنی یک قطعه ای که نتش را داریم در دستان ِ نوازندگان گوناگون رنگ و بویی دیگر می گیرد و خب این ویژگی آن را از هنرهای دیگر چون نقاشی و معماری برتر می دارد چرا که در هنرهای دیگر تنها یک هنرمند دخالت دارد اما در موسیقی نوازندگان زیادی می توانند یک قطعه ی خاص را با رنگ و بویی و احوالاتی دیگر اجرا کنند اما شعر یعنی آینه! یعنی به اندازه ی تمام مخاطبانش رنگ و بویی دارد و تفسیری!
      از این چیزی که شما نوشته‌اید مشخص می شود که من هرگز موفق نشده ام مقصود مورد نظرم را به طور شایسته انتقال دهم. طوری که توانسته باشم ادراک کافی از آنچه موردنظرم بود، حاصل شود.

      من منظور شما را از بعد مادی متوجه شده بودم! اگر شما بخواهید از آن تراز هستی/شناخت شناسی موسیقی را مورد تحقیق قرار دهید که اصلا موسیقی چیزی جز امواج صوتی در اثر حرکتهای مولکول های هوا نخواهد بود! سازهای موسیقی هم به جز تکه هایی از چوب و فلز سرد و... نخواهند بود!
      بر اساس تراز نگاهتان به موسیقی، دیگر ابراز سخنانی چون وصل بودن آن به عالم درون هنرمند و هنر والا دانستن موسیقی هم، به نظر نمی رسد مفهوم پرمغزی
      در اندیشه تان داشته باشند.

      من در حال حاضر خیلی کوتاه مطلبی در این مورد می نویسم، و در صورتی که گفتگویمان به عمق و تراز هستی/شناخت شناسی مناسبی رسید، آنگاه
      در آن زمان به طور مفصل به این موضوع خواهم پرداخت:

      برای بررسی و پرس‌و جو قرار دادن مفاهیم مختلف، ابتدا باید ببینیم خود در چه نقطه ای از عالم هستی قرار گرفته ایم و می خواهیم از چه موقعتی مفهومی را مورد بررسی قرار دهیم.
      در موقعیتی که من از آنجا به عالم هستی می نگرم، هر تجربه و یا دریافتی از جهان مادی اطراف، نمود و نمایشی است از حقیقت هستی عالم. هدف تمام
      فلسفه‌ورزی ها، هنر، مطالعات دانشیک، گفتگوها و... برای من در نهایت امر چیزی جز رهایی از این جهان وهمی به سوی حقیقت واحد مستتر در آن نیست! و البته برای شکستن این توهم و عبور از این دنیای وهمی، می بایست با گونه ای از زیستن و با اخلاقی خاص در این دنیا زیست/مرد. در این راستا در مورد هنر و به ویژه
      موسیقی، معنا، ارزش و جایگاهی همراستای موقعیت راستینمان در نظر گرفته می شود. از آنجاییکه گوش نواختن عمیق، نواختن ساز و در عالی ترین سطح مراقبه‌ی خالصِ آگاهانه بر موسیقی می تواند به طور شگفت اوری روزنه ای به سوی حقیقت هستی بگشاید، نقش آن همچون پنجره ای است در سلول اسارت ما در این جهان!
      تاکید می کنم، برای درک قدرت و ارزش موسیقی، می بایست ابتدا موقعیت راستین خود را در تمام هستی شناخته، و بر اساس آن با هر پدیده ای(در اینجا موسیقی)
      روبه‌رو شویم. آن هنگام ویژگی هایی مادی همچون زمان و مکان فقط در تراز مادی می توانند ما و موسیقی را محدود کنند. موسیقی در موقعیتی که من با آن روبه‌رو می شوم، دیگر تنها صوت و شنیدن آن امواج صوتی نیست! بلکه بیانگر معانی ژرف و توصیفات گسترده و جامعی از تمام عالم است...با عمیق ترین هسته وجودی ام می تواند یکی شود و روزنه ای به سوی حقیقت خودم ایجاد کند.


      وگرنه، اگر خویشتن خود را بر اساس تجربیات و موقعیت اجباری آن در همین جهان مادی ارزیابی کنیم، صرفا موجودی هستیم بیولوژیکی، خودآگاه همچون میلیاردها
      انسان و یا حیوانات تکامل یافته‌ی دیگر... گم در میان میلیون ها سیاره و کهکشان... و کاملا بی ارزش در دستان کور طبیعت! بر اساس این دیدگاه، موسیقی در بهترین جایگاه، چیزی جز لذتی گذرا حاصل از فعالیتهای شیمیایی یاخته های مغزی نخواهد بود.


      اینکه چرا به راستی موسیقی چنین قدرتی دارد و چه طور چنین تجربه‌ی شهودی را می تواند رقم بزند، برای من نیز شگفت آور است! ولی در تلاشم از وجوه و زوایای دیگر به این موضوع بپردازم و چگونگی آن را بهتر درک کرده و توضیح دهم.

      پس لازم است اذعان کنم که دیدگاهم در مورد ارزش و تجربه‌ی مراقبه در موسیقی، آنچنان عجیب و غیرقابل باور است، که حتی برای شما که باورمند به متافیزیک و جایگاه حقیقت فراتر از این جهان مادی هستید نیز، موفق نشده ام به طور شایسته مفهوم مورد نظرم را انتقال دهم. پس کاملا محتمل است که این تجربه‌ی من از موسیقی برای خوانندگان دگراندیشِ احتمالی دیگر، با برداشتی بیشتر از توهم و شوخی همراه نباشد! پس این کاستی در بیان تماما متوجه من بوده و
      در تلاش خواهم بود تا در آینده در صورت نیاز، به طور گسترده و به گونه‌ای قابل درک تر به این موضوع بپردازم.




      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی سارا نمایش پست ها
      همین شعر وقتی با موسیقی می آمیزد آن را هزاران بار ارزشمندتر می سازد و گویی به آن جان تازه ای می بخشد.....
      خیر! تجربه‌ی من چیزی کاملا برعکس آن را نشان می دهد...
      در ادامه‌ی جریان گفتگو، عمیق تر به این موضوعات خواهم پرداخت.
      ...و به این موجودات دوپا بگو: آن اراده‌ای است مهیب که قدرت آن مهلک است!!

    2. یک کاربر برای این پست سودمند از Rationalist گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      سارا (08-21-2016)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •