گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Rationalist نمایش پست ها
@سارا ، پیش تر در اینجا از من خواسته بودید تا تعریفم از شعر و نیاز به سرایش آن را توضیح دهم، که پس از آن گفتگو را ادامه ندادید!
خب این تعریفی که شما از شعر بیان داشته اید تعریفی راستین از شعر به معنای راستین ، نیست!

گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Rationalist نمایش پست ها

نکته‌ی خیلی مهمی را بیان داشتید. لطفا همین چیزی که بیان کردید را بیشتر باز کنید.
راستش در همین تارنما در جستارِ فلسفه ی شعر ، در مورد این موضوع به اختصار صحبت شده است. اینکه این آفرینش در چه عالمی رخ می دهد؟ آیا در همین عالم مادی یا برون است و یا نه در عالم دیگری که آن را درون می نامیم این آفرینش رخ می دهد و این دگرگونیِ معنای واژگان اتفاق می افتد. در حقیقت برای درک بهتر این جنس از آفرینش باید با عالم درون آشنا شد!
فلسفه شعر
گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Rationalist نمایش پست ها
این بیان، خیلی خیلی شگفت آور و بحث برانگیز است! بسیاری از افراد در طول تاریخ، فعالیت خود را شاعری می دانستند و به سبک های ادبی گوناگون سخنانی موزون می سرودند و چه شاید دریافت و شعورشان هم به بالاترین حد رسیده باشد! حال چه هنگامی می توان فهمید شعور در شخصی به بالاترین حد رسیده؟
و یا چه طور می توان براستی فهمید که واژگان به بالاترین چم در کنار هم رسیده اند؟ به این معنا که معیار بالاترین چم دانستن واژه ها در شعر دقیقا چه بوده؟
من در مطالعه‌ی مختصری که در تاریخ ادبیات ایران زمین داشتم، برخی سبک های ادبی چنان پیچیده و درهم بودند که هزاران معنا و برداشت متفاوت می شد از آنها
در ذهن گذراند. و یا برخی از شاعران چنان سروده بودند، که به راستی به هرزه گویی بیشتر شباهت داشتند. متاسفانه اکنون نامهایشان هم در ذهنم نیست که برایتان بنویسم.

از این رو، اگر فراتر از تعریف و جایگاهی که من از شعر برایتان پیش تر نگاشته بودم، خاستگاه و معنای بسیار ویژه ای را برای "شعر" و "شاعر" در نظر دارید، در این صورت به نظرم لازم است خیلی مفصل تر به آن بپردازید.

ما در دنیایی زندگی می کنیم که در آن هم چیز نسبی هست و اصلا اساس و شالوده ی این دنیا و هر آنچه در آن هست بر پایه ی همین نسبتهاست! از اینرو تمام مفاهیم اعم از فلسفی و غیر فلسفی و علمی و غیر علمی و ادبی و غیر ادبی ... همگی نسبی خواهند بود!
بنابراین این تعریف بنده هم نسبی خواهد بود اما نسبت به چه؟ نسبت به خودِ شخص! و این که شعور در فرد متغیر است و فرد در طول دوران زندگیش شعور ثابتی ندارد و بسته به شرایط و پیرامون، شعور و آگاهیش از خویش کم و زیاد می شود! می تواند این تغییر بطور خطی افزاینده باشد و یا کاهنده و یا نه! می تواند سینوسی می باشد! یعنی بعد از آنکه به بالاترین حد رسید دوباره دچار کاهش گردد........ و اینکه مدت زمان ماندن در بالاترین سطح شعور هم از قانون خاصی پیروی نمی کند! یعنی گاهی یک فرد برای دهها سال در بالاترین سطح شعور خود است و فرد دیگر تنها برای دقایقی به بالاترین سطح از شعور می رسد! و گاهی هم اصلا به این سطح شعور نمی رسد! و از اینرو شعر متولد نمی گردد!
اینجا شعور مربوط می شود به همان درک و فهم و اگاهی از عالم درون! اینکه تا چه حد به ادراک از خویشتن می رسد!

پس با این توضیحات مشخص شد که منظور بنده از آن تعریف چه بود! و خب در ادامه هم روشن است که وقتی کسی به آن سطح از درک از خویشتن می رسد پس در حقیقت به عمیقترین معنا در درون دست می یابدکه برآیندش می گردد شعر!

پیشتر هم بنده عرض کردم که تعریف شما را از شعر را درست و راستین نمی دانم:
گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Rationalist نمایش پست ها
جهت بیان پرحرارت سخن و برانگیزاننده ی احساسات در راستای درک عمیق تر آن
شما در این تعریف شعر را شبیه یک کالا معرفی می کنید اینکه باید به مخاطب عرضه شود و در حقیقت هستی اش نیازمند مخاطب (بخوانید مشتری!) هست! و با نه اصلا آن را یک ابزار و وسیله ای می دانید برای برانگیختن احساسات و درک شدن بهتر! برای رد این تعریف تنها می توان به آوردن مثالهای نقض آنهم از شاعران بزرگ اکتفا کرد:

برای نمونه اشعار شاعران نامی ایران از جمله حافظ و مولانا .. هزاران هزار تفسیر شده اند و هرکسی بنا بر اقتضای درونیات خویش به درکی از آن اشعار رسیده است. بنده در همین تارنما دیده ام که گفته شده است که حافظ خیلی روشن است که تفکرات همجنس گرایانه ای داشته و یا شرابخوار قهاری بوده و..... و یک چنین برداشتهای عجیب و غریبی!! و خب چه بگویم که در همان زمان حضرت حافظ شیخ محمود شبستری کتاب گلشن راز را می سراید که در آن می آید و اذعان می کند که منظور از شراب و شاهد و ساقی و .. اینها در اشعار عرفا از مولانا ها گرفته تا حافظ ها چیست!!! و اینکه هم عصر خود حافظ بوده و دیگر آنکه حتی اگر کسی اندکی با ادبیات و عرفان آشنا باشد هرگز به این تفاسیر سطحی دست نمی یابد. در حقیقت تنها پوسته و ظاهر سطحی شعر حافظ را برداشته اند و ملا لغتی تفسیر کرده اند که حتی بازهم اگر نیک بنگریم و اگر بخواهیم ملا لغتی هم شعر حافظ را تفسیر کنیم بازهم نمی توانیم به چنین درکی از شعر او برسیم برای نمونه:
به قرآنی که اندر سینه داری!
یا
عشقت رسد به فریاد ور خود بسان حافظ
قران ز بر بخوانی بر چهارده روایت

یا

حافظا در کنج فقر و خلوت شب‌های تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن، غم مخور

یا

کجاست صوفی دجال فعل ملحدشکل
بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید


واقعا این اشعار یک شرابخوار ِ بی دین و ناخداباور است؟!! و خب اگر کسی فقط به اندازه ی اپسیلونی با صناعات ادبی و نیز با کنایات عارفانه و ادبیات عارفانه آشنایی داشته باشد واقعا به چنین برداشتهای عجیب و غریبی نمی رسد!
ولی !! ولی با اینحال غیر از چنین برداشتهایی ، برداشتهای دیگری هم از شعر حافظ می شود و حتی برداشتهای عارفانه هم یکی نیستند و هرکدام برای خود عمقی دارند و معنایی ...... برای نمونه:

مرید پیرمغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا اورد!

خب از این شعر می توان دهها برداشت عارفانه کرد و اینکه هر کدام از این برداشتها در جای خود بسیار عمیقند ولی خب کدام درست تر است و کدام مد نظر شاعر آن بوده است؟

پس تا اینجا روشن شد که شعر الزاما برای درک بهتر و عمیقتر از چیزی سروده نمی شود! اما یک چیزی !اصلا مگر قرار است که شعر به نمایش در بیاید؟ آیا هدف از سرودن شعر ، ابراز آن در عموم است؟ آیا می توان شعری سرود و هرگز آنرا برای کسی نخواند؟ آیا هستی و ماهیت شعر در گروی ابراز شدن در عموم است؟ یعنی باید آنرا برای دیگران خواند؟ یعنی نمی شود شاعر در درونش به شعر برسد و آن شعر را حتی به زبان نیاورد یعنی حتی دنیای پیرامونش اعم از اجسام و موجودات زنده و غیر زنده هم آن شعر را نشنوند و از تولدش آگاه نشوند؟

در حقیقت همین ویژگی شعر یعنی همینکه جز شاعر کسی آن را در نیابد از ویژگیهای اصلی و اساسی شعر است که آن را به بالاترین و اصیلترین هنر مبدل کرده است! به عبارت دیگر همین بی بعدی اش در دنیای مادی آن را تبدیل به هنری با بیشترین تعداد بعد در دنیای درون (یا همان معنا) کرده است. در حقیقت یک رابطه ای هست بین ابعاد برونی (مادی) و درونی (معنوی). برای نمونه مجسمه سازی یک هنر سه بعدی هست و خالق آن چه بخواهد چه نخواهد هنگامی که دست به آفرینش آن می زند پیرامونش و موجودات زنده و غیر زنده از این هنر آگاه می شوند و یا بهتر است بگویم که در عالم برون نمود می یابد و اما نقاشی که دو بعدی هست و خب این هنر عمیقتر از مجسمه سازی است و می رسیم به موسیقی که تک بعدی است و خب آن بسیار والاتر از نقاشی و مجسمه سازی هست... در حقیقت باید رابطه ی بقای ابعاد چه مادی چه معنوی در هنر مطرح باشد یعنی با افزایش ابعاد مادی از ابعاد معنوی آن کاسته شود و بالعکس.

از اینرو شعر والاترین و اصیلترین هنری است که می توان به آن دست یافت.