کسی معنی این شعر داریوش رو میدونه ؟
منظور از گلهای سرخ و گل نصرانی چیست ؟
آیا به واقعه خاصی اشاره میکنه ؟
ما که هر چه گشتیم نفهمیدیم .
کسی معنی این شعر داریوش رو میدونه ؟
منظور از گلهای سرخ و گل نصرانی چیست ؟
آیا به واقعه خاصی اشاره میکنه ؟
ما که هر چه گشتیم نفهمیدیم .
ویرایش از سوی sonixax : 10-30-2010 در ساعت 02:46 PM
همیشه قبل خواب دو تا شات بزن راحت بخواب!
دکتر ساسی
Anarchy (11-01-2010)
تو بخش ادبیات میزدی بهتر بود منم هر چی گشتن پیدا نکردم البته شاید تو سایت شعر نو بشه معنیشو پیدا کرد ولی از متن کل معلومه که شعر سیاسی است.
سیصد گل سرخ، یک گل ِ نصرانیما را ز سر بریده می ترسانی؟!ما گر زسر بریده می ترسیدیمدر محفل عاشقان نمی رقصیدیم!...در محفل عاشقان خوشا رقصیدندامن زبساط ِعافیت برچیدندر دست سر بریده ی خود بردندر یک یک کوچه کوچه ها گردیدن...سیصد گل سرخ، یک گل نصرانیما را ز سر بریده می ترسانی؟!ما گر زسر بریده می ترسیدیمدر محفل ِعاشقان نمی رقصیدیم...هرجا که نگاه می کنم خونین است!از خون پرنده ای، گُلی رنگین استدر ماتم گل پرنده می موید و گلاز داغ دل پرنده داغ آجین استفانوس هزار شعله اما در بادمی سوزد و سرخوش است و چین واچین استیعنی که به اشک و مویه خود گم نکنیاز عشــــق هر آنچه می رسد شیرین است...سیصد گل سرخ، یک گل نصرانیما را ز سر بریده می ترسانیما گر زسر بریده می ترسیدیمدر محفل عاشقان نمی رقصیدیم...در آتش و خون پرنده پر خواهد زدبر بام بلند خانه پر خواهد زدامشب که دوباره ماه بالا آمدمی آید و باد پشت در خواهد زدیک ساقه ی سبز در دلم خواهد کاشتمهتـــاب بر آن شبنم تـر خواهد زدصد جنگل صبح در هوا می شکفدخورشیـــــد به شاخه ها شرر خواهد زد...سیصد گل سرخ، یک گل نصرانیما را ز سر بریده می ترسانی؟!ما گر زسر بریده می ترسیدیمدر محفل عاشقان نمی رقصیدیم
ریشه های تاریخی ترانۀ جدید داریوش (سیصد گل سرخ)
نویسنده : احمدعلی وحیدی
خرداد ماه امسال، یعنی همین چند روز قبل، «داریوش اقبالی» عزیز و دوست داشتنی، که همیشۀ خدا همراهیش رو با مردم ایران نشون داده، ترانه ای رو منتشر کرد به اسم «سیصد گُل سرخ، یک گل نصرانی» که با توجه به شرایط کنونی کشور ما، با استقبال خیلی زیادی هم مواجه شد و در مدتی کوتاه به گوش خیلی ها رسید.
البته مدتی قبل، داریوش عزیز، ضمن یک مصاحبه، خبر انتشار قریب الوقوع این ترانه رو داده بود و توضیحاتی هم دربارۀ اون ارائه کرده بود. توضیحاتی که حکایت از اون داشت که این ترانه مضمونی مرتبط با دوران مشروطیت داره و از اشعار آن روزگار وام گرفته شده است. مضمونی که البته با توجه به اوج گیری دوبارۀ فرآیند رویارویی آزادیخواهی و استبداد در کشور ما (رویارویی بی امانی که حدود یکصد و پنجاه سال است که در کشور ما ادامه داره و خونهای بسیار در راه آن بر زمین ریخته شده) انتخاب شده بود.
عین گفتۀ داریوش نازنین در اون مصاحبه، این بود:
«دارم یک کار بسیار پر انرژی را اجرا می کنم که شعری و مضمونی است از دوره مشروطیت که آن را به عنوان ترجیعبند استفاده کردهام و بعد شعر دیگری ادامه می دهد با این مضمون که:
سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی
ما را ز سر بریده میترسانی؟
ما گر ز سر بریده می ترسیدیم
در محفل عاشقان نمی رقصیدیم
در محفل عاشقان خوشا رقصیدن
دامن ز بساط عافیت برچیدن
در دست، سر بریده خود بردن
در یک یک کوچه ها گردیدن
سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی
ما را ز سر بریده میترسانی؟......»
شعر این ترانۀ زیبا رو، شاعری به اسم «محمّد اصفهانی»، با الهام از شعر یک ترانۀ عصر مشروطیت و با تکرار شاه بیت اون ترانۀ قدیمی بعنوان موتیف (ترجیع بند) ترانۀ جدید سروده و «هومن دپارس» برای اجرای اون توسط «داریوش اقبالی» آهنگ مناسب و شنیدنی ساخته که اگر کسی از خواننده های «متولد ماه دی» هست که هنوز این ترونۀ فوق العاده رو نشنیده، میتونه از اینجا اونو دانلود کنه و بشنوه.(ویدئوش رو هم از اینجا میشه تماشا کرد)
امّا من درست از همون لحظه ای که این ترانۀ داریوش دوست داشتنی رو، ساعاتی اندک پس از انتشارش شنیدم، تصمیم داشتم که سر فرصت مطلبی دربارۀ اصل این ترانه در مشروطیت و نحوۀ شکل گیری اون بنویسم. مطلبی که یادآور تکرار تاریخ باشه و نشون بده که چگونه بحث رویارویی آزادی با دیکتاتوری و مشروطیت با استبداد، هنوز بعد از گذشت بیش از یکصد و پنجاه سال از مبارزات خونبار ملّت ما و بعد از بیش از یک قرن که از امضای «فرمان مشروطیت» توسط مظفرالدین شاه قاجار میگذره، تازه است؟ و چطور هنوز أختاپوس هزارپای استبداد تشنۀ خون فرزندان ایرانه و هنوز جوانان ایران، ناچارند که برای آزادی کشورشون، رادمردانه جونشون رو کف دستشون بگیرن و به جنگ این أختاپوس مخوف برن!....
البته من از صمیم قلب امیدوارم که این بار، مردم ما و جوونهای ما، بر خلاف تمام برهه های تاریخی گذشته، ناچار به خون دادن بیش از این نشن و تلاششون برای آزادی از راه مبارزات بدون خشونت (و بدون نیاز به سر بُریدن آزادیخواهان) به نتیجه برسه... چراکه تاریخ به ما نشون میده که مبارزات خونبار و خشونت آمیز، نه فقط برای مردم، بلکه برای دیکتاتورها هم هزینه های بسیار سنگینی بدنبال خواهد داشت و دیکتاتورهایی که دستشون به خون مردم و جوانانشون آلوده شده، همیشه سیه روزگارترین و نفرت انگیزترین آدمهای تاریخ شدن.... پس با این امید به سراغ شرح اصل و منشاء جدیدترین ترانۀ داریوش میرم:
اصل و منشاء اصلی ترانۀ «سیصد گُل سرخ» به یکی از تصنیف های قدیمی و عاشقانۀ عصر مشروطیت، که نزد محققین تاریخ موسیقی ایرانی و موسیقیدانان قدیمی با عنوان «تصنیف عاشقانۀ آفتاب به سر درخت ناربندان» مشهور است، بازمی گردد. تصنیفی که گرچه مضمونی عاشقانه دارد، امّا بدون تردید از اوضاع سیاسی عصر مشروطیت هم تأثیر پذیرفته است.
اساساً یکی از ویژگی های هنر ایرانی و از جمله بخصوص هنر موسیقی این بوده که به خاطر رواج و سیطرۀ مخوف و ویرانگر استبداد در اغلب دورانها، ناگزیر بوده که مفاهیم سیاسی و اجتماعی منتقدانه را، در قالبهای به ظاهر خنثی و بی خطری مثل همین قالب عاشقانه بریزد و در پوشش سخن گفتن از «زلف یار و طرّۀ دلدار»، در واقع نوک تیز پیکان انتقاد را متوجه مستبدین و دیکتاتورها سازد. این ویژگی که نمونۀ آن را در دوران خودمان، به کرّات و مثلا در قالب آثار هنری به ظاهر عاشقانه و در باطن سیاسی هنرمندانی چون «استاد شجریان» در آلبومهایی همچون «بیداد همایون» ایشان دیده ایم، در دوران مشروطیت نمونه های بی شماری دارد و این تازه غیر از آثار موسیقیدانانی همچون «عارف قزوینی» است که در همان دوران تصنیفهایی می ساختند که در آنها، پس از چند بیت عاشقانه، ناگهان مضامین سیاسی به صراحت و وضوح مورد اشاره قرار می گرفت.
امّا در تصنیف «آفتاب به سر درخت ناربندان» ، مضامین تند سیاسی و منتقدانه خود را به طرز ماهرانه ای، پشت کلماتی عاشقانه نهان کرده و ماهیت ضد استبدادی این تصنیف، در جملاتی مخفی شده که یک عاشق از جان گذشته خطاب به محافظان و بستگان معشوق یا معشوقه که تهدید به «بریدن سر» او کرده اند، می گوید. برای آگاهی از این جملات بهتر است که توجه خوانندگان عزیز «متولد ماه دی» را به متن اصلی این تصنیف صد و چند سالۀ قدیمی و عاشقانه جلب کنم.
البته لازم است که قبل از نوشتن متن این تصنیف، اشاره کنم که این تصنیف نخستین بار توسط «ژوكوفسکی» (موسیقی پژوه روس) در سال 1885 میلادی (برابر با سال 1264 خورشیدی) در شهر اصفهان ضبط شده است، و براین اساس حتی اگر ضبط نخست این تصنیف در سال ساخت آن انجام شده باشد، باید گفت که حدود یکصد و بیست و پنج سال از زمان ساخت این تصنیف می گذرد. گواینکه مطمئنا این تصنیف از قبل هم موجود بوده و بعدها خوانندگان ترانه با سلیقه های بعضاً کوچه بازاری و مبتذل خود، چیزهایی را بر آن افزوده بوده اند.
به هرحال، متن تصنیفی که ژوکوفسکی ضبط کرده است، چنین است:
«آفتاب به سر درخت ناربندان است
عاشق به میان كوچه سرگردان است
سیصد گل سرخ و یك گل نصرانی
ما را ز سَر ِ بُریده می ترسانی؟
گر ما ز سر بریده میترسیدیم
در كوچۀ عاشقان نمیگردیدیم!
ای خدا حبیبم نیومد!
ای خدا طبیبم نیومد!
ای خدا دلبرم نیومد!
ای خدا سرورم نیومد!
تا تو را دیدم ندادم دل به كس
عاشقم كردی به فریادم برس!»
گفتنی است که در این تصنیف عاشقانۀ قدیمی، که معنای تقریباً تمام کلمات و عبارات آن واضح است، کلمۀ «ناربندان» به درخت ناربند یا ناروند اشاره دارد، که همان «درخت نارون» می باشد. هرچند که ژوکوفسکی در ترجمۀ روسی این ترانه، آن را به «درخت زبان گنجشك» ترجمه كرده است.
البته از همان زمان برخی ابیات این ترانۀ قدیمی با تفاوتهای مختصری خوانده می شده و مثلا مصرع دوم از بیت سوم این ترانه را چنین نیز خواندهاند، که به برداشت امروزی داریوش اقبالی از آن شبیه تر است:
«در مجلس عاشقان نمیرقصیدیم» (به جای: در کوچۀ عاشقان نمی گردیدیم)
امّا قبل از آنکه به مفاهیم سیاسی مرتبط با این تصنیف عصر مشروطیت بپردازم، لازم است اشاره ای به منشاء مضمون عاشقانۀ آن داشته باشم. مضمونی که در ادبیات عاشقانۀ فارسی، قصه ای کُهن و مرتبط با «تاریخ اجتماعی ایران» دارد و از قرنها قبل از شکل گیری این مضمون در شهرها و روستاهای ایران سابقه داشته است.
اگر شما خوانندگان عزیز هم مثل من(=متولد ماه دی) اهل «حافظ»خوانی باشید، لابد این بیت او به چشم و گوشتان خورده است:
ای که از کوچۀ معشوقۀ ما می گذری!
بر حذر باش که سر می شکند دیوارش
امّا منشاء این بیت از آنجاست که در گذشته اگر خانواده ای صاحب پسر یا دختر زیبا و مقبول و خواستنی بوده اند که عاشقان فراوان پیدا می کرده، برای جلوگیری از مزاحمت های عشّاق سینه چاک، افرادی تنومند و قوی و آشنا به فنون رزمی و شمشیربازی و... را استخدام می کرده اند که این افراد، معمولا در کوچه ای که منزل آن خانواده در آن قرار داشته یا بر فراز دیوار آن خانه مستقر می شده اند و هر عاشقی را که قصد نزدیک شدن به خانۀ معشوق یا معشوقه را داشته، به زور سنگ و چماق و دگنک و گاهی حتی بوسیلۀ شمشیر از آنجا دور می کرده است!... به همین دلیل هم هست که حافظ می گوید: موقع عبور از کوچۀ معشوقه، بر حذر باش (یا: باخبر باش!) که : «سر می شکند دیوارش»، یعنی این خطر هست که پهلوانی که در کوچۀ معشوقه یا بالای دیوار منزل او مستقر است، موقع نزدیک شدن عاشق به کوی معشوقه، سر او(سر عاشق) را بشکند!...
البته کار نداریم که موارد بسیاری هم پیش میامده که پهلوان بالای دیوار تمامی عاشقان را از کوچۀ معشوقه می رانده، امّا ناگهان کار خود او با آن دختر یا پسر زیبا (همان معشوقه) به عشق و عاشقی می کشیده!؟ ....(حتما ماجرای «داش آکُل، مرد لوطی» با مرجان، «دختر حاج آقای شیرازی» رو که یادتون هست!)
به هر حال اسم کوچه ای که منزل معشوقه یا معشوق در آن قرار داشته، در ادبیات ایران (به تأسّی از تاریخ اجتماعی این کشور)، «کوچۀ عاشقان» نیز نامیده می شده و گاه در همین کوچه اتفاقات خونین بسیار (از شکستن سر عاشق بینوا گرفته تا شمشیر کشیدن روی او توسط پهلوان محافظ معشوقه و....) می افتاده است.
بر این اساس روشن می شود که مضمون عاشقانۀ تصنیف مورد بحث ما، از کجا آب می خورد: پهلوان محافظ معشوقه یا بستگان او، عاشق را تهدید کرده اند که: «اگر یک مرتبۀ دیگه... فقط یک مرتبۀ دیگه... این دور و برا آفتابی بشی، سرتو میبریم!...پدرسوختۀ بی سر و پا!؟...»
و عاشق از جان گذشته، در واقع در پاسخ چنین تهدیدی است که می گوید: «....ما را ز سر بُریده میترسانی؟!...ما گر ز سر بُریده میترسیدیم، در کوچۀ عاشقان نمی گردیدیم و....»
یک فقره سر بُریده!... شاید سر یک عاشق!
امّا همانطورکه گفتم، رواج این تصنیف و احتمالا شکل گیری آن در عصر پُرهیاهوی مشروطیت، به سادگی از این قالب سرراست و سادۀ عاشقانه خارج شده و مفهومی کاملا سیاسی به خود گرفته است. اتفاقی که گرچه در هر کجای ایران ما، و بسته به اوضاع و شرایط سیاسی و اجتماعی جاری در آن منطقه تا حدودی ماهیتی متفاوت داشته، امّا در مجموع همواره به گونه ای با رویارویی میان «آزادی و استبداد»، ارتباط می یافته است.
بعنوان نمونه ، در حوالی سال 1909 میلادی (1288 خورشیدی)، هنگامیکه «هاوارد. کانکلین. باسکرویل»، جوان آزاده و پاکباز آمریکایی در جریان نبردهای مجاهدین مشروطه خواه تبریز، با عمّال استبداد (قزّاق های روسی و سپاهیان محمدعلی شاه و عبدالمجید میرزا عین الدوله) به نفع آزادیخواهان تبریز وارد عمل می شود و به ضرب گلولۀ قزاقها به شهادت می رسد، این تصنیف با تأکید بر ابیات پاکبازانه و قهرمانانه و شورانگیز آن، در سرتاسر ایران به یاد این جوان رشید و پاک فطرت آمریکایی به کرّات خوانده می شده است. بخصوص که این جوان آمریکایی مسیحی مذهب (نصرانی) بود و تأکید بیت نخست این تصنیف بر «یک گل نصرانی» می توانست مناسبتی تام و تمام با سرگذشت این جوان آمریکایی پاکباز برقرار کند که در کنار صدها گل سرخرنگ ایرانی (سیصد گل سرخ) و در راه آزادی ایران جان داده بود.
یک گل سرخ... شاید هم همون گل نصرانی!!
گزارش هایی در دست است که نشان می دهند این تصنیف شورانگیز یا بخشهایی از آن، در دوران مبارزات ملت ایران در راه آزادی و مشروطیت حتی در جنوبی ترین نقاط ایران و در سواحل «خلیج تا ابد فارس» رواج بسیار داشته است و از جمله «دلیران تنگستان» در بوشهر، آن را در قالب «خیام خوانی»های خود مورد استفاده قرار می داده و به کرات می خوانده اند.
گفتنی است که خیام خوانی، عبارت از خواندن اشعار و ترانه های کوتاه (مثلا رباعیاتی شبیه رباعیات «خیام») با مضامینی وجدآور و هیجان انگیز بوده که در مراسم و گردهم آیی های مختلف، از مراسم سوگواری و عزاداری گرفته تا مراسم عروسی و جشن و سرور و... انجام می پذیرفته و علاوه بر جوهر شعری، بر عنصر شجاعت و شهامت نیز، در آن تأکید بسیار می شده است.
دلیران تنگستان
محققی جنوبی بنام «عبدالمجید زنگوئی»، ضمن اشاره به مطالب فوق، برخی از نمونه های خیام خوانی های جنوب ایران را چنین ذکر کرده است:
“امشب چه شبی برای دزدیدن یار/ این قصر بلند و پاسباناش بسیار
خنجر بکشم رخنه کنم در دیوار/ یا سر بدهم یا که به دست آرم یار”
و یا:
“سیصد گل سرخ، یه گلیش نصرانی/ ما را ز سر بریده میترسانی؟
گر ما ز سر بریده میترسیدیم / در مجلس عاشقان نمیرقصیدیم”
چنانکه واضح است، تصنیف معروف عاشقانۀ مورد بحث ما، از عصر مشروطیت به بعد حتی در سواحل جنوبی ایران کاربردی کم و بیش حماسی و در قالب خیام خوانی های شجاعت آمیز پیدا کرده و جالب اینکه این کاربرد به حدّی گسترده بوده که برخی گمان گرده اند که اصل و اساس این تصنیف از بوشهر و سواحل جنوب منشاء گرفته و به دیگر نقاط ایران رفته است. حال آنکه منشاء اصلی این تصنیف و خالق اولیۀ آن ابداً مشخص نیست و همانطور که گفتم احتمالا یکی از عاشقان گذرکننده از کوچۀ معشوقه، بی آنکه متوجه باشد که ترنّمات عاشقانۀ ذهن او و لاف زدن هایش در زمینۀ نترسیدن از سر بُریده، در آینده تا چه حدّ در مبارزات سیاسی و آزادیخواهانۀ مردم ایران الهام بخش خواهد شد، به سرودن این تصنیف اقدام کرده است.
امّا از جملۀ دیگر کاربردهای سیاسی این ترانه در عصر مشروطیت، می توانم به موضوع قتل و سر بُریدن دو نفر از همشهری های کرمانی ام اشاره کنم که خون آنها از مؤثرترین عوامل پاگیری درخت مشروطیت در ایران بود.
«شیخ احمد روحی» و «میرزا آقاخان کرمانی»؛ دو آزاد مرد ایرانی و کرمانی که تنها به جرم حق طلبی و آزادیخواهی، مدتی پس از قتل بزرگترین جُرثومۀ فساد و استبداد، ناصرالدین شاه قاجار، بدست یک کرمانی دیگر یعنی «میرزا رضا کرمانی» و به بهانۀ تأثیرشان بر این امر، در تبریز پس از شکنجه های رنج آور بسیار، توسط محمدعلیشاه و در برابر چشمان او (که البته در آن زمان ولیعهد بود)، سر بُریده شدند و همین موضوع ابیات اصلی تصنیف مذکور را، به طرز بسیار مناسبی بر احوال آنان منطبق نمود.
میرزا آقاخان کرمانی!... اولین سری که در راه آزادی ایران بریده شد
در واقع، مبارزات طولانی و دامنه دار میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی علیه استبداد قاجاریه و نقش پیشتازی و پیش کسوتی آنان در این مبارزات، در کنار تهدیدهای مکرری که عوامل استبداد برای کُشتن و سر بُریدن آنها کرده بودند، پس از سر بُریده شدن آنان (در کنار «خبیرالمُلک») و بعد از اینکه مستبدین، سرهای بُریدۀ آنان را از کاه انباشته کردند و به طهران فرستادند و....، همه و همه عواملی بودند که مضمون اصلی تصنیف مذکور را، وصف الحال آنان کرده بود و از این جهت، این تصنیف، مکرر در مکرر، به خصوص در تهران و نیز در زادگاه و مسقط الرأس آنان یعنی کرمان، به یاد آنها خوانده می شد و توده ها را تحت تأثیر قرار می داد و بر تداوم راه خونبار آنان تحریک می نمود.
به عبارت دیگر، در تاریخ مشروطیت ایران، تعبیر سیاسی تصنیف مورد بحث و بویژه ابیاتی از آن که بر «سر بُریده» تأکید می کنند، بیش از هر شهید یا غیرشهید دیگری از زبان این دو مبارز راه آزادی (که از اولین شهدای راه آزادی در تاریخ ایران محسوب می شوند) بیان شده است و انگار در اصل این تصنیف، این دو سر بُریدۀ راه مبارزه با استبداد هستند که خطاب به مستبدین تکرار می کنند:
سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی
ما را از سر بریده می ترسانی؟
گر ما ز سر بریده می ترسیدیم
در کوچه عاشقان نمی گردیدیم
در دورانهای نزدیکتر به ما نیز، بارها و بارها این ترانه در مفهومی صد درصد سیاسی توسط مبارزان و اندیشمندان ضدّ استبداد به کار گرفته شده و اساساً می توان گفت که اندک اندک، کاربرد سیاسی اجتماعی این ترانه یا تصنیف، به حدّی رایج و همه گیر شده که ماهیت اصلی و عاشقانۀ آن را به کلی از یادها برده است!... یعنی حتی تکرار کلمۀ «عشق» در آن به مفاهیمی همچون «عشق به وطن»، «عشق به آزادی» و در مواردی «عشق به مذهب و دیانت» و.... منتسب گردیده و اصل عاشقانۀ آن را، که در فوق بدان پرداختم، در هاله ای از فراموشی فرو برده است.
بعنوان تنها یک نمونه از دورانهای نزدیک به عصر کنونی، باید از به کارگیری مکرر بخشی از مطلع و شاه بیت این تصنیف (ما را ز سر بُریده می ترسانی؟!)، توسط نویسندۀ مبارز، زنده یاد «غلامحسین ساعدی» معروف به «گوهرمُراد»، اشاره کنم که نه فقط آن را در پایان تمامی صفحات داستانها و نمایشنامه ها و نوشته های سیاسی خود می نوشت، بلکه در نهایت نیز کتابی با همین عنوان به رشتۀ تحریر کشید، که گرچه این کتاب به دلایلی هرگز بدست نماید و چاپ و منتشر نشد، امّا به هر حال، همین که بخشی از ترانه ای با آن پیشینۀ ضد استبدادی به عنوان کتاب برگزیده شده بود، کافی بود تا خبر از محتویات جنجالی و دیکتاتورستیزانۀ آن بدهد.
غلامحسین ساعدی (گوهرمراد)
با این اوصاف، تا حدودی روشن می شود که انتخاب این بار «داریوش» بسیار عزیز، و ارائۀ نسخه ای کاملا جدید و متفاوت از تصنیف عاشقانۀ بسیار قدیمی «آفتاب به سر درخت ناربندان» با عنوان «سیصد گل سرخ»، که با همکاری ترانه سرا، آهنگساز و ارکستر جوانی (که برخی از آنها، از جمله عوامل اصلی خلق این عصر هنری، ساکن داخل ایران هستند) انجام پذیرفته است، چه پشتوانۀ ضدّ استبدادی غنی و ریشه داری دارد و چگونه این ترانۀ چند دقیقه ای داریوش فرزانه و دانای ما، یک تاریخ طولانی یکصد و پنجاه ساله از مجاهدات خونبار و مبارزات رادمردانۀ ملت پُرافتخار ایران را در خود جای داده است.
داریوش اقبالی
از وبلاگ "http://deybirth.mihanblog.com/post/24]متولد ماه دی"
Anarchy (11-01-2010)
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)