• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 46

    جُستار: فرد

    Threaded View

    1. #14
      شناس
      Points: 572, Level: 11
      Level completed: 44%, Points required for next Level: 28
      Overall activity: 5.0%
      آغازگر جُستار
      تعلیق قبل از جهش
       
      دلواپس
       
      r.daramroei آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2013
      نوشته ها
      70
      جُستارها
      2
      امتیازها
      572
      رنک
      11
      Post Thanks / Like
      سپاس
      0
      از ایشان 79 بار در 68 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      1 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی کوشا نمایش پست ها
      اشتباه نشود نگاه ساده تر به معنای نگاه غیر دقیق نیست، اشتباه و غیر اشتباه تنها با تفسیری از هستی که خدا محور آن باشد قابل معناست؛ عقل هم همین حکایت را دارد.


      .
      این فقط یک سلیقه ی شخصی است. اما آنچه جهانشمول است اینست ک زندگی و بقا هستند ک محور و معیار تعیین درست و غلط هستند. هرکسی در زیر سلطه ی این قانون کلی قرار دارد و حتی اگر از مختار بودنش در تنظیم سلیقه استفاده کند و خدا یا مسائلی دیگر را محور قرار دهد ب این معنا نیست ک توانسته از آن قانون کلی فرار کند. او تحت همین قانون "هست". اما آنجا ک از معنا نام بردید بایستی واژه ی انتخاب را استفاده کنید. معنا موجودیت متفاوتی دارد و کاربرد دیگری.
      تا جایی که هر چیزی می تواند خودش باشد چه نیازی به این همه تکلف و زور زدن برای ارائه تصویری دیگر است؟
      .اگر بتواند "خود"ش بود حرف شما درست است. اما گفتم ک باید ساختار منطق را عوض کنید تا بتوانید اینگونه سخن گفت. منطق ما میگوید ک "ماهیت" یعنی کارکرد. یعنی نقش. قدری تعمق کنید و تعریفی ارائه کنید ک اینگونه نباشد. چیزی بیابید ک بدون آن ک بگوئید چه نقش و تأثیری دارد بتوانید آن را تعریف کنید. نیست. نمیشود. هر ذره ای را در نظر بگیرید (بگذریم از این ک خوشبختانه "ذره ی هیگز" ب اثبات رسید و معلوم شد خلاء وجود ندارد و این ذره عامل اولیه ی تشکیل چیدمانهای هستی است. چیزی ک من بطریق منطقی بدان رسیده بودم و تمام فلسفه ام لزوم وجود آنرا درک کرده بود و بر اساس آن میتوانست "بودن" را "توضیح" دهد. ربطش ب اینجای بحث اینست ک نمیتوان گفت هر ذره ای. باید گفت "ذره"... ذره ی هیگز. حتی اگر بلحاظ قامت و اندازه میلیونها بار کوچکترش را پیدا کنند بازهم بلحاظ نقشی ک در هستی ایفا میکند تفاوتی نخاهد کرد. ریشه ی همه ی چیدمانها یک ذره ی واحد است.. و آن ذره ی واحد نیز مرکب از زمان(مکان) و نیستی است. مرکب از هست و نیست. اصلا تمام دیالکتیک هگل براساس همین قضیه شکل گرفته و اثبات «من دیگری است» را بزبان آکادمیک آن میتوانید در دیالکتیک هگل بیابید. تاکنون برای این بخش از سخن او ردیه ای ارائه نشده) آن فقط بلحاظ تأثیری ک از محیط میگیرد و تأثیری ک بر محیط میگذارد معنی میشود. موجود میشود. تکرار میکنم سخن من فقط قدری پیشرفته تر از سخن هگل است اما در بن خیش همان تکرار هگل است.

      قصه همان قصه وجود و ماهیت است فکر نمی کنم بحث پیچیده ای باشد.
      وجود قابل تعریف حقیقی نیست ضعیف ترین موجودات هم درکی از وجود دارند.
      بله اما چه درکی؟ با این درک چه میتوان کرد؟ اگر قرار است فقط باشد ..ک خب باشد. مشکلی نیست. اما اگر قرار است براساس آن نتیجه ای بگیریم باید ابتدا مشخصش کنیم. براساس چیزی ک فقط درک گنگ و غیرقابل تعریف حقیقی از آن موجود است ک نمیتوان استنتاج نمود.
      استفاده از واژه عدم تنها به این منظور است که گوشواره ارزش مند وجود تک لنگه نباشد؛ و الا عدم اسمش همراه خودش است؛ عدم
      شما را حواله میدهم ب نیروی شگرف منفی ک هگل از آن سخن میگوید. آنجا ب تفصیل اثبات میگردد ک ماهیت مرکب است از هست و نیست. نمیتوانید هیچیک از این اجزا را بدون آن دیگری موجودیت بدهید و این سخن شما را بشود در قضیه ای مصرف کرد. و
      جود هیچگاه معلول واقع نمی شود، این ماهیات هستند که نمایی از وجود را به ما نشان می دهند.
      با چنین توصیفی عملا راه را بر حضور "وجود" در قضایای منطقی میبندید. اگر قرار شود منطق صوری را کنار نهاده و وارد واقعیت شویم این جملات درواقع هیچ "کاربرد"ی ندارند و در منطق صوری نیز در هیچ قضیه ای مصرف نمیشوند. وجود چگونه میتواند وجود داشته باشد اگر آنرا موجود نخانیم؟
      گفته شد که وجود قابل تعریف حقیقی نیست هر کسی تنها می تواند برداشت شخصی خود را آن ارائه دهد.
      دقیقا سخن ما را تأیید کردید. برخی تعاریف فقط شخصی هستند اما این ک بخاهید وجود تعریف غیرشخصی را منکر شوید نمیتوانید. وجود یعنی موجود بودنِ چیز. وجود یعنی موجود. وجود یعنی علت و معلول بودن توأمان. = وجود یعنی عدم. پیگیری این قضیه بدون دخالت دادن و ارجاع ب "چیز" ممکن نیست. پس وجود "چیز" است و دارای وابستگی. هر چیزی علت و معلول توأم است. و
      جود همانطور که قابل تعریف حقیقی نیست قابل اثبات نیز نیست تنها قابل درک است یعنی آن قدر بدیهی است که نیاز به اثبات ندارد.
      بواسطه ی همین رابطه بدیهی شده است. هنگام نام بردن از "بدیهی" درواقع از چیزی در اندیشه ی انسان نام میبریم و مقولات کانتی در عین ناقص بودن توانسته اند بخوبی مرکب بودن چیزها در اندیشه را از طریق واکاوی و مشخص کردن اجزای بهم پیوسته ای ک تشکیل عقل محض را میدهد نشان دهند. پس همین بدیهی خاندن موضوع بمعنی چیز دانستن آن است و باقی ماجرا. اگر بتوانید قبلا این را درک کنید ک سخن شما نوعی اندیشه است و اندیشه مرکب از مقولات کانتی است و بدون آن اجزا قادر به موجود شدن نیست.. آنگاه میتوانید از آشفتگی در کلمات بکار برده شده جلوگیری کنید.
      آنچه در خارج وجود دارد تنها آب است، هیچگاه کسی قادر به نشان دادن تری منهای آب به شما نیست و درکی از تری بدون آب قابل فرض نیست.
      این یک آشفتگی دیگر است و در مثالی ک آوردید این گفته ی خود را نقض کردید. آنجا چنان سخن گفتید گوئی ک افلاطون از "مُثُل" (؟؟) سخن میگوید. یک وجودی منهای مقولاتی ک آنرا ساخته اند. اما اینجا ب جدائی ناپذیری آب و تری اذهان میکنید. ما نیز همین را گفتیم. ماهیت یعنی کاربرد. یعنی نقشی ک ایفا میکند. ایفای نقش بر خود ک نیست.. بر دیگری است. چیز برای تأثیرنهادن بر خیش باید دوگانه شود. یک بخش فاعل و بخشی مفعول. پس دیگر یک نخاهد بود. بازهم بر دیگری نقش نهاده است و این یعنی همان ک گفتیم. هر چیزی دیگری است. فرد بدون دیگری وجود ندارد. نه در اندیشه ی محض و نه در حاق واقع. علم و فلسفه در هماهنگی کامل این را تأیید میکنند. ا
      ینکه خدا خالق است و یا دیگر صفات را دارد ربطی به اصل وجود که ذات اوست (البته با کمی اغماض) ندارد.
      ثابت شد ک خدا همان خالق است. چیز با کارکرد آن موجود میشود. پس دیگری بخشی از ماهیت چیز است. هیچ موجودی ک شامل این دو بخش نباشد وجود ندارد. بعبارتی میشود همان ک از ابتدا گفتیم و مهربد خان برآشفت و قهر کرد (نامرد نالوطی) تمام تعاریفی ک از خدا ارائه میشود این را میگوید ک کل هستی ک همان بمعنی نیستی است خدا است. مثل اینست ک بگوئیم خدا و نیستی دوجزئی هستند ک خدا نام دارند.
      فعل خدا وجود او را نشان می دهد همانطور که آب تری را می نماید اگر تری به صورت مستقل قابل نمایاندن باشد وجود خدا نیز قابل نمایش است
      ملاحظه فرمودید؟ آنچه شما میدانید همان سخن ما است. فقط نمیدانید ک با چنین دانسته ها باید نتیجه بگیرید ک "فرد" وجود ندارد و آنچه خدا نامیده شده عقلا نمیتواند خدای ادیان باشد.

    2. یک کاربر برای این پست سودمند از r.daramroei گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      sonixax (10-10-2013)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •