من روی بچه خواهرم تحقیق کردم متوجه شدم که فطرت الهی که میگن هیچ نمودی در کودکان نداره
یعنی اینطور بگم که بچه ها اصلا دربارهء خدا هیچ ایده و گرایشی ندارن.
و متوجه شدم که این بیشتر حاصل تلقین از همون سنین پایین هست، تا اینکه گرایش و شناخت درونی خاصی در این زمینه در کودکان وجود داشته باشه.
بقول ریچارد داوکینز کودکان زودباور هستن که این امر دلایل فرگشتی داره و برای بقا مفید بوده. اما حتی با این وجود من متوجه شدم که مفهوم خدا برای یک کودک میتونه چیز غریب و کاملا غیرمنطقی باشه، چون بچه خواهر من هم در قبال این مسئله چنین حالت بی تفاوت و غیرجدی و ناباورانه ای داشت، اما فکر میکنم به مرور این رو میپذیره و باور میکنه.
راستی یک گرایش دیگر هم که در بچه ها میشه دید، گرایش به عریانی و گریز از لباس و تشریفات اجتماعی اونه.
خلاصه هردوی این مسائل بیشتر با بی خدایی و عدم وجود فطرت و گرایش درونی نسبت به این مسائل جور در میان تا عکسش.
البته من یادم نمیاد که مذهبیون جایی گفته باشن که این فطرت لزوما بطور پیشفرض و از ابتدا و طبیعی فعال و آشکاره. شاید منظور اونا این باشه که با آگاهی رسانی و تحریک و تربیت فعال میشه!