من میخواهم از این اشارهی شما استفاده کرده، پیشنهادی دوستانه به سونیاکس بدهم. هرچند این منبر رفتنها را آفت گفتگو میدانم و مایهی ِ شرمساری، اما نگفتن ِ آنها را هم روا نمیبینم.
به باور من حتی اگر او ادعاهای ِ خود را اثبات هم بکند، باز اتخاذ ِ چنین شیوهای(جدا کردن ِ خود از ملت و فحش دادن به آن)به سود ِ هیچکس و هیچ چیز نیست. اگر قصد تغییر ِ این همه فضاحت و نکبت را داریم باید به جای پرخاش آنهم با این حجم ِ تأسفبرانگیز از کلیگویی(90% و «همه مردم» و «ایرانی ها» و غیره که دوست عزیزمان سونیاکس زیاد بکار میبرد)تلاش بکنیم دلایل، ابعاد حقیقی و روشهای بُرونرفت از این منجلاب را پیدا و مطرح بکنیم. چندبار گفتهام که انسان ذاتا مایل به باقی ماندن در موضع ذهنی خود است، و ما به هنگام هجمهی ِ بیمهابای ِ دیگری حتی به زشتترین و ناپسندترین عادات و عقاید ِ خود سفتتر از قبل میچسبیم. ما ایرانیان عادات بسیار بدی داریم، شکمپرستی، عرفانزدگی، فرهنگ ِ شفاهی ِ مبتنی بر شعر و رندی، مذهبزدگی ِ عمومی که قبل و بعد از اسلام وجود داشته و دهها نقص فرهنگی ِ بزرگ دیگر. یکی از آنها، طلبکاری ِ دائمی از جامعه است. جامعهای که صدها سال سرکوب شده، ستم دیده، بیسواد و احمق نگهداشته شده، در کشور ِ خودش به بردگی رفته اما هنوز آدمهای پیشتازی مثل سونیاکس تولید میکند. مرزی بسیار باریک وجود دارد میان ِ انتقاد به قصد تغییر و اتخاذ ِ روش «خاک بر سر ِ خرتان، لایق ِ همین هستید»..
سونیاکس نمیتواند متعجب باشد که چرا عدهی پرشماری از چند خط اول ِ نوشتهی ِ او پریشان شده و بدون ِ خواندن کامل ِ آن به او حمله کردهاند، لحنی که مقاله دارد(جدا از محتوای ِ آن)، لحن ِ خدایان اولمپ است! همینجا چندبار گفته که چرا مردم ایران اینقدر ابلهند، گویی او ایرانی نیست، از این مجموعه جداست، آدمی وارسته و خودآگاه است با بیزاری ِ اشتیرنر واری نسبت به جامعه، که تودهای ابله و کمشعور از آدمهای ملالآوری هستند که ارزش وقت طلف کردن ندارند. شخصا شک ندارم که او نمیخواهد چنین باشد، حتی چه بسی به احتمال بسیار زیاد چنین ادعایی را باور هم ندارد، او عصبانیست، و برای عصبانی بودن حق هم دارد، اینکه هنوز اکثریتی قاطع از ایرانیان دست ِ قاتلان خود را میبوسند، اینکه بسیاری مثلا در مسهیستریای ِ مُحَرَم شرکت میکنند، اینکه به کسانی که هزار بار به آنها خیانت کردند دوباره اعتماد میکنند و اینکه در کلام از شیر شرژهتر و در عمل از موش بزدلترند همگی خشمبرانگیز است. آدمی که عصبانی نشود مشکل دارد. اما این عصبانیت به ما پروانهی اتخاذ مواضع نیهیلستی یا الیتیستی را نمیدهد، آدم انقلابی در اوج خستگی و درماندگی، وقتی هزار بار چیزی را بازشکافت در تفهیم ِ آن به جامعه شکست خورد، بجای وادادن و دندان به دندان فشردن، برای بار هزار و یکم شروع میکند. میبینید که من استیصال او را میفهمم، به او حق میدهم، در عصبانیت ِ او شریکم، اما از او هم توقع دارم که رفتار از روی ِ استیصال و عصبانیت مردمی دلمرده را که حتی به تیرخلاصزن ِ سابق و قاضی ِ شرع اسبق و تدراکاتچی ِ پیشین نظام دل میبندند و هر مار زهرآگینی را به جای ِ ریسمان چنگ میزنند بفهمد و آنها را بخاطر این رفتار احمق و مختعطیل تلقی نکند.