آری! اما چنانچه خودتان هم واقف هستید، مکاتب عرفانی بسیار گسترده و متنوع هستند. و مشکلی که هست، هر شخص و گروهی در این وادی نیز همچون
فلسفه، و حتی بیقیدوبند تر از آن، صرفا راه و روش خودشان را عرفان نامیده اند و روش دیگران را مردود! خصوصا تا آنجا که من در تاریخ فلسفه و عرفان مطالعه داشته ام، چنین چیزی در شرق و به ویژه در اهالی عرفان و فلسفهی اسلامی به گونه ای مضحک قابل مشاهده است.
از این رو، به باور من کسی که بخواهد براستی بیطرفانه و به طور گسترده و جامع در این مبحث دست به پژوهش بزند، نمی بایست باورهای پیشین و پیش زمینه های دینی، فرهنگی و بومی زادگاهش را در پژوهش لحاظ کند.
تا انجا که من در منابع مختلف کنکاش کرده ام، اسناد تاریخی چندانی از آن دوران باقی نمانده و اتفاقا بر سر فیثاغورس و مکتب فیثاغوریان بحث و اختلاف نظر
بسیار است. پس لطفا بفرمایید بر چه اساسی چنین چیزی نگاشته اید؟! خصوصا در مورد بخش دوم سخنتان!
امکان دارد کمی در مورد ابن عربی و دلیل جایگاهاش نزد عرفای شرقی توضیح دهید؟ و اینکه چرا کتاب او را بهترین کتاب در وادی عرفان می دانید؟
من فکر می کنم این خطای بزرگی باشد! ببینید گاهی ممکن است شما فرهنگ ها، تاریخ ها، آیین ها و... سراسر جهان را به طور گسترده و عمیق مورد مطالعه و پرداختن قرار می دهید و آنگاه ضمن نقد و رد آنها، مکتب فکری خودتان را تبیئن می کنید. اما چیزی که من در دیدگاه های فلسفی ابن سینا خواندهام و اکنون نیز شما در مورد عرفان از او بیان داشته اید، چیزی دیگر را نشان می دهد. و کسی که براستی دغدغهی حقیقت را داشته باشد، گمان نمی کنم اینچنین راحت تیغ تیز خرد را
در لفافهی باور دینی قرار دهد. اتفاقا در مورد عرفان سرخپوستی سالها پیش با دوستی گفتگو میکردم که در حیرت عرفان سرخپوستان آمریکا بود و عرفان شرقی را در برابر آن چندان بلندمرتبه نمی دانست. حال بماند مکاتب عرفانی هند و چین که هر یک نیز گستردهگی خودشان را دارند...
آیا منش پهلوانی چنین حکم میکند که به سادگی اشتباه کنید؟ و سپس بدتر از آن به سادگی عذرخواهی کنید؟!
شمایی که دغدغهی عالم درون و بیرون را دارید، به جز اینکه فورا در پی پاسخ به سخن من بربیایید، آیا توانایی این را هم دارید که از خودِ یک سال پیشتان جایگاهی عمیق تر در خویشتن کاوییده، و نوشتارها و رفتارهای خود را در این انجمن از آن تراز نیز نقد کنید؟
در اینجا هم تلاش کردم بیشتر برایتان توضیح دهم که گفتگوی فلسفی فقط به صحبت یا مکاتبه محدود نمی شود. چنانچه اساسا فلسفه و فلسفیدن به نظرورزی محدود نمی شود. بلکه عرصهی اصلی زیستن عملی آن در همهی سطوح و جنبه های زندگیست.
بسیار خوب! در اسرع وقت گفتگو پیرامون زندگی و فلسفهی نیچه را دوباره از سر میگیریم. سپس می توانیم به هر یک از فلاسفهای که نام بردید نیز جداگانه بپردازیم.