لختی بدرنگ که ما روزی با یکدیگر همنشین خواهیم شد اینجا چه کلمه ی دیگری میتوان جایگزین "بدرنگ " کرد؟ + و نظرتون رو در مورد موضوع اخیر مطرح شده ؟؟
لختی بدرنگ که ما روزی با یکدیگر همنشین خواهیم شد اینجا چه کلمه ی دیگری میتوان جایگزین "بدرنگ " کرد؟ + و نظرتون رو در مورد موضوع اخیر مطرح شده ؟؟
شکیبیدن[1] = صبر کردن
درنگیدن = مکث کردن
آرامیدن —> لختی بیارام
بازایستادن
آسودن —> لختی بیاسای
ماندن
برتافتن[2]
...
واژگان "لختی" و "درنگ" با یکدیگر همبستگی بالایی دارند که گوشنواز میکند, ولی آمایشهایِ[3] دیگر هم بیگمان شدنی و خوب میشوند.
----
1. ^ Šakiftan <— Šakibidan || شکیفتن: شکیب کردن; صبر نمودن to wait
2. ^ bar+tâftan::Bartâftan || برتافتن: تحمل کردن; Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-En, Ϣiki-En to endure; to tolerate; to bear
3. ^ âmây+eš{pasvand}::Âmâyeš || آمایش: ترکیب combination
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
Anarchy (04-06-2013)
درسته که واژگان "لختی" و "درنگ" با یکدیگر همبستگی بالایی دارند که گوشنواز میکند,ولی اضافه شدن "ب " یکجور ناهماهنگی بوجد میاره که گوش نواز نیست "بدرنگ" البته شاید بخاطر غریبه بودن پارسی هست که چنین فکر میکنم
«لختی بدرنگ» دربرابر «لختی درنگ کن» به گوش من اندکی خوشآواتر میاید که شاید کوتاهی اش هم در آن بی پیوند نیست,
هر آینه در دستور زبان پارسی میدانیم که be بیشتر کارکرد "تاکید"
یا همان stress دارد و میتوان در گزارهیِ دستوری آنرا بسادگی انداخت:
رو = برو
گو = بگو
..
پس:
لـَـختـی دِرَنـْگـ.
نیز میتوان آورد و هم be هم kon را با هم انداخت (:
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
Anarchy (04-06-2013)
بگوش من "لـختی دِرنـگْ " بهتر از هر دو ئه. be باید جایی به کار برود/رود که بخواهیم اندکی "تاکیدِ" افزوده کنیم/بکنیم.
درنگیدن هم یک کارواژهیِ[1] کهنه: درنگیدن | لغت نامه دهخدا
این "کردن/نمون/گشتن" و .. گزارهها را بیخود دراز و بدریخت میکنند. به دید من باید تنها به گاه نیاز یا برای رساندن چم[2] ویژهای کاربرد اشان. در ادبسار[3] پارسی نیز بنگرید یا
هتا[4] نوشتههایِ نیاکان امان را بخوانید از هر چیزی کارواژهیِ 'خودسر' میساختهاند و هتا یک دوستی میگفت که از "پل" هم کارواژهیِ "پُلیدن" داشتهایم که معنی "از پل گذشتن" میدهد!
----
1. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل verb
2. ^ Cam || چم: معنی; چرایی Ϣiki-En, MacKenzie meaning
3. ^ adab+sâr{pasvand}::Adabsâr || ادبسار: ادبیات Ϣiki-En literature
4. ^ Hattâ || هتا: حتی; این واژه پارسیکه و نیازی به نوشتن آن بریخت حتی نیست; ساییدهیِ هاتا (اوستا) Ϣiki-En even
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
کمی پیچیدست ولی چون گاهی در برخی متون تاکید را میخواهیم نشان دهیم بی شک بهتر است بگونه ای حق مطلب را ادا کنیم و در این قسمت اگر بخواهیم پارسی شود بهتر هست ظاهرا "بدرنگ " را انتخاب کنیم چون بهترین گزینست. + "تکرار نمیشوند روزهائی که از آن هراس داری آسوده باش ! اینجا هیچ گاه حرفی از دلخوشی نخواهد بود آرام و بیخیال،غمهایت را چون لقمه ای فرو بر .... همه چیز آرام است تنها چیزی که ویرانت میکند نگاه سرد مردمانیست که بر هیچ، منزل گزیدند"
—>
'تکرار نمیشوند' روزهایی که از آن 'هراس'/ترس/بیم/پَروا داری آسوده باش!
اینجا هیچگاه سخنی از دلخوشی نخواهد بود آرام و 'بیخیال', اندوهانت را چون 'لقمه'ای فروبر
همه چیز آرام است تنها چیزیکه ویرانت میکند نگاه سرد مردمانیست که بر هیچ, خانه/سرای گزیدند.
نمیهَمارند[1] روزهایی که از آن ترس/بیم/پَروا داری آسوده باش!
اینجا هیچگاه سخنی از دلخوشی نخواهد بود, آرام و بیپندار اندوهان ات را چون گُراسی[2] فروبر
همه چیز آرام است تنها چیزیکه ویرانت میکند نگاه سرد مردمانیست که بر هیچ, خانه گزیدند.
«فروبر» بجای "ببلع" بسیار زیبا بود, در کنار آن میشود "اوبار[3]" را هم کاربرد (و کارواژه[4] اش «اوباشتن» را کم کم زنده کرد).
"هراس" را دلاستوار نیستم, ولی انگار پارسی نیست, بجایش ولی کم واژه نداریم: ترس, باک, بیم, پروا, ...
همچنین "لقمه" هم عربی است, بجای آن دو واژه داریم: نَواله[5], گَراس/گُراس
"غم" هم گمانهزنی میشود خود پارسی باشد, با این همه «اندوه» همیشه گزینهیِ همتراز و در دسترستری است.
----
1. ^ Hamârestan || همارستن: کاری را چندباره انجام دادن. تکرار کردن. این کارواژه در گویش گرکویه ای “هَمارستِمُن” آمده است که ریخت پارسی نوین آن «همارستن» می شود. Ϣiki-En to repeat
2. ^ Gorâs <— Garâs || گراس: تکه و نواله و به عربی لقمه باشد Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ morsel; mouthful
3. ^ u+bâštan::Ubâštan || اوباشتن: بلع کردن; بلعیدن; فروبردن Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-En to ingurgitate; to swallow; to devour
4. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل verb
5. ^ Navâle || نواله: لقمه Dehxodâ, Ϣiki-En morsel; mouthful
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
Anarchy (04-06-2013)
سپاس بخاطر وقتی که میگذارید و راهنماییتون من اصلا نشنیدم واژه ی "اوبار" رو و حقیقتش نمیتونستم معنیش رو ربط بدم به بلعیدن از اون کلماتی هست که معناش در خودش نهفته نیست و ایضا گراس. همچنین ولی این خیلی بهتر هست از " نَواله" این یکجوری بود + (بجای ایضا /همچنین. چه واژه ای پارسی تر ست؟)
Anarchy (04-06-2013)
از خویشکاریهایِ[1] شما که دستی در ادبسار[2] دارید اینه که این واژگان و کارواژگان[3] کمتر به گوش آشنا را به کار گرفته و زنده کنید اشان! (:
«اوباشتن[4]» چنانکه از پینوشت زیر و پیوند به "Dehxodâ" میبینید کارواژهیِ نابِ پارسیکه و بر ما است که آنرا بجای واژهیِ زمختِ "بلع" به کار بگیریم.
----
1. ^ xwiš+kâr+i{pasvand}::Xwiškâri || خویشکاری: وظیفهشناسی; انجام کار درست MacKenzie proper function
2. ^ adab+sâr{pasvand}::Adabsâr || ادبسار: ادبیات Ϣiki-En literature
3. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ verb
4. ^ u+bâštan::Ubâštan || اوباشتن: بلع کردن; بلعیدن; فروبردن Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-En to ingurgitate; to swallow; to devour
5. ^ ham+â{miyânvand}+niz::Hamâniz || همانیز: ایضاً Ϣiki-En, Ϣiki-En ditto; idem
6. ^ ham+â{miyânvand}+niz::Hamâniz <— Hamuniz || همانیز: ایضاً Ϣiki-En, Ϣiki-En ditto; idem
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)