این فکر کنم یک مساله مهم باشه برای افرادی که مذهبی بودند و بعدا اعتقاد و ایمان خود را به هر دلیلی از دست دادند، و حالا نمیتوانند این موضوع را با اطرافیان خود در میان بگذارند و این قضیه مشکل روحی برای آنها ایجاد کرده است. البته قضیه برای کسانی که خارج از ایران هستند و حداقل خطر جانی آنها را تهدید نمیکند راحت تر است ولی باز هم شاید ساخت باشد. من قصه خودم را میگویم ، بقیه هم امیدوارم داستان خودشان را که چگونه جریان بی ایمانی خود را ابراز کردند بین کنند، فکرمیکنم بسیاری در ایران باشند که این مشکل را داشته باشند و از روی ترس یا خجالت این قضیه را پنهان کنند.
من خودم مشکل آنچنانی نداشتم ، چون خانواده من تقریبا نصف نصف مذهبی و بیخدا هستند ، یعنی یک سری شدیدا ارتدکس که مثلا روز شنبه رانندگی نمیکنند یا تلویزیون نگاه نمیکنند و گروه دیگر بیخدای از نوع چپ گرا و نئوبیخدا از کسانی که با کتابهای داوکینز و هیچنز بی اعتقاد شدند. تنها چیزی هم که یک کمی من رو اذیت کرد بعد از اینکه بی اعتقاد شدم این بود که دوستان و فامیلهای مذهبی من همه میگفتند تو از اول هم بی ایمان بودی و این همه سال فیلم بازی میکردی و دروغ میگفتی ، که اینگونه نبود ، چون زمانی که من مذهبی بودم واقعا اعتقاد داشتم که مثلا خدا جهان رو خلق کرده و مثلا برای دفعه اول که sex داشتم احساس گناه شدیدی بهم دست داده بود ، یا اینکه دعا میکردم زیاد و اینها ، خلاصه اینکه نقش بازی کردن نبود و اینکه این تهمت رو به من میزدند اعصابم رو خورد میکرد اوایل که بعدا دیگه برام مهم نبود.
حالا این موضوع برای دوستان داخل ایران مهمتر است ، تجربیات شما چی هست و چگونه توصیه میکنید که یک شخص این بی اعتقادی خودش رو با خانواده و اطرافیان در میان بگذاره؟