عنوان گویا هست اما لطفا برای پاسخ دادن بزرگتر و جهانی فکر کنید دیگه مثلا نگید مشکل من با همکارم یا اختلاس های ایران.
عنوان گویا هست اما لطفا برای پاسخ دادن بزرگتر و جهانی فکر کنید دیگه مثلا نگید مشکل من با همکارم یا اختلاس های ایران.
I am a degenerate
ویرایش از سوی Mehrbod : 08-15-2015 در ساعت 08:35 PM
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
Agnostic (08-18-2015),Anarchy (08-18-2015),Nilftrondheim (08-16-2015)
Agnostic (08-18-2015),Anarchy (08-18-2015),Moshref (08-19-2015),Nilftrondheim (08-16-2015)
نظر دیگه ای نبود؟
I am a degenerate
مغز آدم برای اندیشیدن به مشکلات نزدیک و دم دست فرگشته, نه برای همچو دوراندیشیها.
اگر هم امروزه یک شماری ولکار بیکار میبینید که راه افتادهاند جنبشهایِ نمیدانم سبز و زیستبومدوستی و جانوردوستی و
... راه میاندازند برای این است که این گونه کنشورزیها مایهیِ فراموشی همان مشکلهای اصلی و بزرگتر, یعنی
همان مشکلهایِ شخصَ میشوند; یارو در زندگی خودش مانند خر گیر کرده, ولی میرود جانوردوست میشود چون
اینجوری یک احساس کنترل دروغین روی زندگی اش پیدا میکند که آره دارد یک کارهایی هم میکند و خر در گل گیر کرده نیست.
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
Nilftrondheim (08-26-2015),Ouroboros (09-12-2015)
به نظر من آنکه فکر میکند مشکل بزرگ جهان اختلاف با همکارش هست به مراتب درک عمیق تری از مشکلات جهان پیدا کرده تا کسی که به بمب اتم به طور خاص فکر میکند.
بر همین مبنا از نظر من بزرگترین مشکل جهان روابط بین انسانهاست که در ریز ترین تا وسیع ترین جریانات اثر میگذارد .این مسئله به نظرم چنان مهم است که جهان امروز را بیماری میبینم که از کمبود آن رنج زیادی میکشد
شراب اولی تر ...
Nilftrondheim (08-26-2015)
درسته, ولی همچنان این گرفتاریها ویژهیِ کسانیست که کنترلی روی زندگی اشان ندارند. برای نمونه شما
در مردمسالارترین کشور جهان هم که زندگی کنید, در سرانجام روز چیزی بیشتر از یک دانه رای در برابر بگوییم
صد میلیون! رای دیگران در دست ندارید و ازینرو نمیتوانید شرایط و ضوابط زندگی خودتان را راستا بدهید و خواه
ناخواه پیروی همانی میشوید که به شما از سوی دیوانسالاران (بوروکراتها) و فندسالاران و ناشناسان دیگر دیکته میشود.
ازینرو, این ناتوانی در کنترل زندگی و بر روی سرنوشت خویشتن را برخی یا بسیاری از مردم, بویژه آنهاییکه در
کشورهای پیشرفتهتر اند وگرفتار نیازهای نخستینی همچون خوراک و نوشاک و پوشاک و ... نیستند, میکوشند از
راه چسباندن خود به یک گروه بزرگتر برآورده بسازند. برای نمونه میشوند «گیاهخوار» و با پتیاره بازیهایِ
گوناگون و گیر دادن به چیزهای نه چندان باارزش ناکامانه میکوشند این کمبود کنترل را از راهی دیگر برآورند.
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
Anarchy (08-20-2015),Nilftrondheim (08-26-2015)
بزرگی مشکلات یک چیز سنجیدنی است و ازینرو بمب اتمی مشکلی بزرگتر از ستیز دروندفتری با همکار به شمار میرود.
نکتهیِ سخن اینجا این است که کنترل روی زندگی و سرنوشت خویشتن یک نیاز راستین است و نمیتواند در جامعه
برآورده بشود. هر چه جامعه پیشرفته میشود, کنترل شخصی روی سرنوشت خویشتن کاسته میشود; برای نمونه
بمب اتم نوآوری میشود و کس بسیار شدنیست که در یک جنگ اتمی که خود او نه سر پیاز بوده نه ته پیاز, کشته بشود
و این همان آگاهیای است که همه در ترازی خودآگاه و ناخودآگاه دارند; به دیگر زبان میدانند که کارهای نیستند.
اکنون کسانیکه تا اندازهیِ خوبی میدانند کارهای نیستند در چند دسته میافتند, برخی از آنها با سرگرم کردن خود در همین پیچ و خم
نردبانهایِ پیشرفت و ترقی و با همین ستیزهایِ دروندفتری و زد و بندهایِ گوناگون نیاز را برآورده میکنند و این احساس
دروغین را در خود پدید میآورند که نه, کارهای هستند! ولی این احساس دروغین است چون این دسته چه
بخواهند بپذیرند چه نه, در راستادهی به زندگی خود در چهرهیِ کلان و راهی که جهان میرود (و آنها را با خود میبرد) ناتواناند.
برخی دیگر هم اینجا پیدا میشوند که همان فعّالهایِ اجتماعی (activistها) میباشند و این دسته با چیزهای کوچکتر
مانند نردبان پیشرفت خوشنود نمیتوانند بشوند و نیاز دارند که به چیزی بزرگتر و مهمتر گیر بدهند, برای نمونه به اینکه چرا دیگران
گوشت میخورند گیر بدهند, یا چرا بمب اتم ساخته میشود گیر بدهند, یا چرا جنگلها نابود میشود گیر بدهند و ...
نکتهیِ مهم دیگر اینجا این است که اینها به خودی خود بی ارزش نیستند, برای نمونه نابودی جنگلها یک چیز
بسیار مهم و در جایگاه خود پرارزش و نگرشپذیر است, ولی در نگاه کلان همهیِ اینها بیهودهاند چون مشکل اصلی در سیستم است.
به زبان سادهتر, این فعّالهایِ اجتماعی به پزشکانی میمانند که سرطان بیماریکه رو به مرگ است را نادیده گرفته,
انگار که نباشد, و برای سردرد (روابط میان مردم) یا پادرد (دار و درخت) یا کمردرد (روابط جنسی) بیمار دنبال راهکار میکردند.
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
Nilftrondheim (08-26-2015)
Nilftrondheim (08-26-2015)
هماکنون 3 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 3 مهمان)