داستانهای خاله صنم....فهرست هم داریم
Sep 13, 2008, 10:07 PM
نویسنده: sanammmmmm
کوتاهیدهیِ داستان
طعم تلخ عسل
نور افتاب ظهر از لابلای درزهای افقی کرکره خودشو به زور تومیکشید و ولومیشد روتن لخت زن. ذره ذره لمس میکرد و زن گرم میشد. اما این گرما در مقابل حرارتی که از درونش بلند میشد هیچ بود.
اندامی بدون هیچ عیب و نقص با زیبائی خدادادی . فاصله بین باسن برجسته و بالاتنه سفیدش مثل هلال ماه نو با فرو رفتگی قوسی شکل.
در باز شد و مرد سینی به دست تواومد.
لیوان ابو به لبهای خشک زن نزدیک کرد : بخور جیگرم.
و لیوانوگذاشت روی میز.
مرد روی زمین نشست و صورتشو به صورت زن نزدیک کرد: چقدر معصوم میشی وقتی چشاتومیبندی.
و لبهاشو روی لبهای داغ زن گذاشت. با فشاری اندک لبها در هم گره خوردن و زبون داغ و اتشین مرد میون دهان زن جا خوش کرد. مرد دستشو رو قوس کمر زن کشید . و دستشو پائین برد. پائین و پائینتر تا به فرو رفتگی مابین دو لپ برجسته باسنش برسه.
اههای شهوانی که زن نیکشد مردو شهوتزده کرده بود. باسن تپل و سفیدشو میون مشت فشار داد. اونقدر که صدای اخ زن بلند شد.
: اوفففف چیکار میکنی؟
: هیچی عزیزم . میخوام انار ابلمبودرست کنم.
زن به پهلو شد و موهای ریخته توصورتشوکنار زد: ابلمبوواسه چی؟
: تا بخورم.
مرد هیکل درشت و عضلانیشو روی تخت کشید و زنو به رو بر گردوند.ما بین پاهای کشیده و صیقلی زن نشست و خیره شد به وسط رانهای تراشیده شده و تمیزش.
عزیز میخوامت.
زن نیم خیز و از شونه مرد گرفت و توهمین حالت موند.
: چی میخوای؟
: میخوام داغیتو حس کنم. میخوام تواتیشت بسوزم. میخوام یکمین تجربه م با توباشه.
: یکمین؟
: میدونم باور نمیکنی. اما تو یکمین تجربه منی.
زن بلند شد و نشست.
پاهاش دو طرف کمر مرد حلقه شد و سرشو رو شونه پهنش گذاشت: و تو یکمین تجربه منی...غیر از شوهرم.
مرد صورت زنو از خودش کمی دور کرد: به این فکر کردی که من باید بعد از این چطور تو چشاش نگاه کنم؟
: تو قرار نیست تو چشای کسی نگاه کنی. من باید فکر اینجاشو بکنم که نمیکنم. ای بابا. ولش دیگه. میشه از این حرفا نزنیم؟
مرد کمر باریک زنو به طرف خودش کشید. حالا نوک کیر ش کنار کس صاف و سفید زن بود.
همیشه ارزو داشت هر چیزی رو امتحان کنه.
وقتی از یکنواختی زندگیش خسته میشد دلش میخواست با یه تنوع عجیب برای مدتها کسالت و یکنواختی رو از زندگیش پاک کنه.
هر دو خیره شده بودن به اتفاقی که لای پاشون در شرف انجام بود. کیر مرد به بزرگترین و داغترین حالنت خودش رسیده بود.
زن ، بی تابانه روی تخت افتاد و موهای اشفته شتوی صورتش ریخت. اشفتگی زیبائیشو صد چندان میکرد: بکن دیگه.
روزی که تو یکی از امتحانهای پایان ترم دبیرستان نتونست نمره قبولی بگیره همه حیرت کرده بودن. اما اون به خوشحالی کارنامه شو دستش گرفته بود و به این پیروزی میخندید: من بالاخره تو یه درس رد شدم.
من همه چیزو باید امتحان کنم. طعم هر چیزی رو باید بچشم.
مرد روی زن خیز برداشت: میخوام بکنمت اما میترسم. میخوای تا همینجا تمومش کنیم؟ نذارم تو...
زن گردن مردو به طرف خودش کشید و با زبان نرم و گرمش شروع به لیسیدن صورت و گردنش کرد.
:
واای تو چه شوری.
: بدت میاد؟
: نه عزیزم. عاشقشم. بذار بخورمت.
و با ولعی سیری ناپذیر ذره ذره صورتشو لیسید.
روزی که براش خواستگار اومد عادیترین ازدواج انتظارشو میکشید.همسری ایده ال مهربون زیبا و دوست داشتنی. مردی که خیلی از زنا ارزوشو میکشیدن. زن هم عاشق همسرش بود. هر روز صبح با هم میرفتن سر کار . یکم زن پیاده میشد.یه بوسه هوائی و خدا حافظ تا ظهر. که همسرش میرفت دنبالش تا با هم برن خونه. تو خونه هم عشق و مهربونی و ....روز از نو روزی از نو.
مرد خم شد و کیر بزرگ شده شو نگاه کرد. میون دستش گرفت و چشمشو بست. و بعد به کس ملتهب زن نزدیکش کرد.
اما هنوز تردید داشت. زن سینه مرد و نوازش میکرد و اه میکشید با هر اه زن انگار گدازه های اتشفشان درونش بیرون میریخت .
همه چیز خوب بود. تا اینکگه یک روز زن از کسالت و یکنواختی زندگیش خسته شد. و اون روز روزی بود که تصمیم گرفت چیزی تازه رو امتحان کنه. نه زیاد...فقط یک بار. به خودش قول داد یکباره..یکبار برای همیشه. میخوام بدنم سکس با مردی غیر از همسرم چه طعمی داره....
و او روز برای چشیدن طعم سکس با مردی که یک روز فقط همکارش بود بی طاقت شده بود. باسنشو از زمین بلند کرد و کسشو به کیر مرد چشبوند. و لحظه ای بعد هرو در هم پیچیده بودن. مرد روی زن افتاده بود . اه میکشی...بیشتر شبیه فریاد بود: ااااااخ تو چی بودی عزیزم...تو چه تنگی...چه داغی...
مرد میگفت و زن زیر فشار بدن مرد لذت میبرد.
کمی بعد مرد فشار بدنشوکم کرد و بلند شد. و رفت و امدی لذت بخش برای هر دوشون ....با هر تکان که مرد به بدن زن میاورد اندام ظریف زن لحظه ای از تخت کنده میشد و دوباره سر جاش بر میگشت. زن ناله میکرد. ناله هایی که از لذت بیش از حدش خبر میداد.
لحظه ای بعد مرد کیرشو بیرون اورد و سرشو برد پائین و چشم دوخت به جائی که تا لحظه ای پیش مشغول ضربه زدن بهش بود. سوراخی خیس و متورم و صورتی. سرش رو نزدیک برد و بو کشید: هوووم ...چه عطری...میذاری بخورمش؟
زن دستشو زیر سرش گذاشت و با ناله ای خفیف موافقتشو اعلام کرد. مرد رانهای پر زنو از هم باز کرد و سرشو میون پاهاش فرو کرد. خیسی لزجی از مسون کس زن بیرون ریخته بود و رانهاشو مرطوب کرده بود. مرد رطوبت روعاشقانه لیسید تا به مرکز حرارت رسید زبانش رو لوله کرد و فرو کرد تو کس داغ زن.
حس شهوت تمام وحجود زن رو پر کرده بو. صدای ضربان قلبش اونقدر نزدیک بود که انگار قلبش توی گوشش میزد. دستش رو از زیر سرش برداشت و خودشو کمی بالا کشید.حالا دیگه به دیوار تگیه داده بو.د. دستهاش روی سینه های متناسب و برجسته ش بود و پاهاش بر روی شانه مرد. و صورت مرد تقریبا لای پاهاش مخفی شده بود.
میلیسید و با اصوات خفیفی که از حنجره شبیرون میومد رضایت خودش رو نشون میداد.
زن دست کمی از مرد نداشت. اما دهانش ازاد بود و صدای ناله شتبدیل به جیغهائی ممتد شده بود. سینه هاشو چنگ میزد و فریاد میکشید: اخخخ بخور عزیزم...بخور....بکنش...
مرد لحظه ای سرشو از روی کس زن بیرون اورد و گفت: تو چه داغی...اون تو چه خبره؟ مثل کوره اتیشی.
و چوچوله برجسته و صورتی زن رو میون دو لبش گذاشت و فشار داد. با این کار رعشه ای خفیف تو تندام زن پیچید. لرزشی که از رانهاش شروع میشد و مانند موجی تمام وجودشو در بر میگرفت. ابی گرم و غلیظ از کس زن بیرون ریخت.
مرد با نوک زبان رطوبت بیرون اومده رو لیسید و انگشتشوگذاشت میون کس گرم زن: خوشت میاد؟
: اوهووووم...بازم بخور.
حالا انگشت اشاره مرد توکس زن بود و شستش به دنبال راهی که بتونه سوراخ دیگه ای رو پر کنه میگشت.
باسن زنو کمی بلند کرد و لای دو لپ کپلشو از هم باز کرد. و سوراخی صورتی با گوشه هایی ور امده و متورم جلوی چشمش ظاهر شد. مرد دهانش رو باز کرد و گرداگرد حلقه ص.رتس رنگ رو میون لبهاش فرو برد و مکید. و بعد باز به جلو برگشت و لبه های کس زن رو با لبش مکید و رها کرد. انگشت شصت مرد اندک اندک توکون زن فرو میرفت و برای خود جا باز میکرد صدای فریاد زن هر لحظه بلندتر میشد .
: دردت اومد خانومی؟
: نه...بکن...بکککن...
: جوووووووون برگرد . برگرد عزیزم.
زن چار دست و پا شد و حالا باسن برجسته و سفیدش مقابل چشمان شهوت زده مرد بود. مرد با کف دست ضربه ای ارام به لمبرهای کپل زن زد.موجی ارام ایجاد شد و باز دل مرد لرزید. کیرشو که شق و رق اماده بود تو دست مرطوبش گرفت و کمی به کس زن مالید و بعد به سمت سوراخ متورم عقب نزدیک کرد. با اندک فشار کلاهک سرخ و ملتهب کیر مرد وارد سوراخی تنگ شد . مرد دستاشو روی کمر باریک زن گذاشت و ذره ذره فشارش رو بر روی کیرش بیشتر کرد. زن فریاد میزد و مرد در سوراخ تنگ زن جلوتر میرفت. تا جائیکه نیمی از کیرش درون سوراخ جای گرفت.
و کم کم ضربه های اهسته و پیوسته شو شروع کرد. با هر ضربه که به باسن زن میخورد تمام اند امش تکون میخورد . سینه هاش که حالا ازادانه زیر بدنش اویزوون بودن با هر تکان تلو تلومیخوردن و زن از تماشاشون بیشتر تحریک میشد. در لحظه ای حساس شدت تکانها بیشتر شد. مرد به شدت ارضا شد و با خستگی ، دمر بر روی تخت افتاد.
*****************************
کمی بعد زن لباسهاشو پوشیده بود. مقنعه سورمه ای رنگ فرمشو با دور دوزی طلائی سر کرد و پا گذاشت تو کوچه. و قبل از اینکه کاملا خارج بشه بر گشت و بوسه ای هوائی برای مرد فرستاد.
دیر شده بود و هر لحظه ممکن بود همسرش به اداره بیاد تا همراه هم برگردن خونه.
سر کوچه که رسید برای یکمین تاکسی خالی دست بلند کرد و سوار شد. ادرس رو داد و با تاکید اینکه خیلی عجله داره به صندلی تکیه داد. اهی کشید و شادمان از تجربه ش اینه کوچک جیبی رو از توکیفش بیرو.ن اورد و ارایش ملایمی رو روی صورتش پیاده کرد.
ساعتی بعد سر خیابان اداره ش بود. موبایل زن صدا کرد. زنگ پیامک بود. کرایه رو داد و در حالیکه مشغول خوندن پیامک بود با عجله در عقب سمت راننده رو باز کرد.
اتومبیلی که برای رسیدن به همسرش عجله داشت تا با هم پنجمین بهار زندگیشون رو جشن بگیرن با پیاده شدن ناگهانی زن از اتومبیل کنترلش رو از دست داد و با شدت به زن خورد. زن فریاد زد و روی زمین افتاد. خون اسفالت رو به رنگ قرمزی خوشرنگ در اورده بود.
مرد با حیرت از ماشینش پیاده شد و زن رونگاه کرد. با دست بر سرش زد . مردی اورزانس خبر کرد و دیگری دستهای راننده خاطی رو که با شدت هر چه تمامتر بر سرش میکوفت نگه داشت.
مرد فریاد زد: این زن منه...
کودکی گلفروش که متاثر از این این حادثه گوشه ای ایستاده بود گوشی موبایل زنو اهسته توجیب کت مرد گذاشت.
********************
بیمارستان شلوغ بود . و مرد در سالن ، افسرده و بی رمق کناری نشسته بود . منتظر خبری از همسر بیچاره ش بود. بدنش از شدت ناراحتی سرد بود. دستهاش کرختشو توی جیب کتش فرو کرد. نوک انگشتاش به جسم سردتری برخورد. موبایل زن رو بیرون اورد و چشمش به پیامکی افتاد که هنوز روی برگه موبایل بود: عزیزم...کست خیلی باحال بود. ممنونم که دعوتم رو قبول کردی تا جنده ناز من باشی. اگه یه بار دیگه زندگیت یکنواخت شد و بهت فشار اومد کیر من انتظارتو میکشه.
قربانت....
****************
در گوشه ای از بیمارستان تویکی از اتاقها زنی بر روی ویلچر نشسته بود. نگاهش بر روی پیامکی که روی برگه موبایل بهش نیش خند میزد ثابت شده بود: همسرم....اگه نیومدم کنارت نم به این دلیل بود که نمیخوام همسرمو که از کمر به پائین فلج شده ببینم از روی بی مهری...و نه به این دلیل که عذاب وجدان گرفتم که فلج شدنش تقصیر منه...تنها به این دلیل که وقتی در سمت راننده رو باز کردی و با عجله از ماشین پیاده شدی وقتی که مشغول خوندن پیامک دلداده ت بودی و من به خاطر عجله ای داشتم تا به تو برسم ندیدمت و بهت زدم تو فرصت نکردی اون پیامک لعنتی رو پاک کنی.
همسرت...
نور افتاب عصر خودشو از لابلای درزهای عمودی کرکره به زور تو میکشید و بی رمق بر روی پاهای زن که اندک اندک به تحلیل میرفت ولو میشد.
این منم.. این منم... این منم..... بغضمو تو گلو میشکنم
.............................. مرده شور...................................
: رباااااااااب. مرده شور ریختتو ببره. باز کدوم گوری مردی؟
اصغر عمو صدای نخراشیده شو رو سرش گذاشته بود و داد میزد. اخرین عکسو از رو اخرین قبر ورداشتم...
***
نکته: فرآیند چاپ این نوشته ١٠٠% خودکار بوده است. اگر درونمایهیِ این داستان را نااخلاقی/نافراخور میبینید با دکمه «گزارش» ما را بیاگاهانید.
بایگانیده از avizoon.com
<!--
[stats]
Mirrored by AvizoOooOoOOn Copier v1.2
Total time: 0:00:24.813000
-->
<!--
[LOG_DATA]
URL: http://avizoon.com/forum/2_71135_0.html
Author: sanammmmmm
last-page: 46
last-date: 2008/11/24 13:49
-->