اولین و مهمترین نکته در برسی روانشناسی فرگشتی این هست که خود پژوهشگران فعال در این عرصه اون رو یک "دانش" میدونند.
البته ممکن هست دوستانی آشنایی کلی یا حتی دقیق با خود روانشناسی فرشگتی داشته باشند ولی توضیح مختصر برای آغاز بد نیست.روانشناسی فرگشتی چند تا فرض مهم داره که بدون اونها دیگه نمیشه این نام رو بهش داد:
1-مغز انسان تا حد زیادی شبیه بدن کار میکنه.برای دست، پا، چشم، شش و... کارکرد فرگشتیک وجود داره پس برای همه یا بخشی از فرایندها و گرایشات ذهنی هم باید کارکرد فرگشتیک وجود داشته باشه.
2-روانشناسی فرگشتی فقط به گرایش های که مدعی فرگشتیک بودن اونها هست نمیپردازه بلکه رفتار انسان رو هم تا حد زیادی ناشی از این گرایش ها میدونه.
3-اگر ویژگی یا رفتاری در فرهنگ های زیادی مشاهده شده باشه باید ریشه فرگشتیک داشته باشه.
انتقاداتی که به روانشناسی فرگشتی میشه از زاویه های مختلفی هست ولی ایراد نوام چامسکی بهش مشابه ایرادی هست که کارل پوپر به روانکاوی داشت، دیدگاه چامسکی این هست که روانشناسی فرگشتی دانش نمایانه هست، اگر ببینیم مردم با هم همکاری میکنند این رو به برنامه ریزی ژنتیکیشون نسبت میدند،اگر ببین با هم ستیز دارند باز هم این رو به برنامه ریزی ژنتیکشون نسبت میدند و در واقع برای هر رفتاری میشه داستانی پیدا کرد حتی اگر این رفتارها متناقض باشند!
پوچش ناپذیری روانشناسی فرگشتی در این هم نمود پیدا میکنه که برای فرض هاش معمولا شواهدی از ژن شناسی یا حتی نوروبیولوژی نداره(که حتی در موارد یافته هاشون با فرض هاش در تناقضه) و اینها رو به آینده واگذار میکنه در صورتی که داشتن شواهدی از سوی این علوم بهترین اثبات برای درست بودن روان شناسی فرگشتی میتونست باشه.
ایراد دیگه ای که مطرح میشه این هست که برای تغییر ژن ها(و طبیعتا تاثیرشون بر روی رفتار)زمان زیادی لازم هست ولی فرهنگ به سرعت میتونه تغییر بکنه.حتی اگر تاریخ مکتوب رو هم برای بررسی فرهنگ ها بخوایم وارد معادله کنیم(که نقض های زیادی داره)نسبت به زمان لازم برای تغییر ویژگی های ژنتیکی ناچیز هست و باقی فرض های روانشناسی فرگشتیکی به بخشی از تاریخ بشر میپردازه که عملا هیچ راهی برای بررسی فرهنگش نیست.
در ادامه باید گفت که به خاطر این محدودیت روانشناسی فرگشتی مجبور هست که ابتدا فرض کنه(در صورتی که ابتدا باید ثابت بشه) که یک پدیده فرهنگی ریشه فرگشتی داره و بعد به دنبال شواهد بگرده که روش سفسطه آمیز اثبات پیامدها هست.برای نمونه ترس از عنکبوت و مار رو در نظر بگیرید،اینها برای بقا نسان خطرناک هستند،روانشناسی فرگشتی فرض میکنه که اگر ما ترس گسترده از اینها رو مشاهده کنیم بنابراین باید ریشه فرگشتیک برای این ترس موجود باشه(به جای اینکه این ریشه فرگشتیک رو در درجه اول اثبات بکنه)
البته ایراداتی دیگه هم هست که در اگر فرصت بشه میگم ولی بزرگترین ایراد از دید من این هست که روان شناسی فرگشتی مدعی میشه به این خاطر که ذهن انسان حداقل بخشیش تحت تاثیر فرگشته(که درست هست) پس روان شناسی فرگشتی تنها راه برای برررسی ذهن از دیدگاه فرگشتی هست(که از دید من نادرسته)