سكس گروهی
Sep 26, 2008, 09:42 PM
نویسنده: alipalang
کوتاهیدهیِ داستان
سكس گروهی
این داستان كه میخوام تعریف كنم یك سال پیش برام اتفاق افتاده یه روز اومدم از خونه بزنم برم بیرون تو شهر كاری داشتم اما نمیدونم چه طور شده بود كه موتور روشن نمیشد مجبور شدم كمی هلش بدم موتور موگرفتم به دست وشروع كردم به دویدن از در خونه تا سركوچه اما موتورم روشن نمیشد دیگه خسته شده بودم گفتم موتورمو میزار م درخونه پیاده میرم داخل شهر وقتی داشتم برمیگشتم كه موتورو بزارم دم دربا پای پیاده حركت كنم دیدم از خونه همسایه داره صدای چندتا دختر میاد فهمیدم بابا مامانشون نیست كه اینطور دارن صدامیكنن موتورمو زدم كنار دیوار آهسته آهسته رفتم سمت در خونه همسایه یه كم درو هل دادم دیدم درنیمه بازه كم كم درو باز كردم دیدم چندتا دختر همسایه دارن رو حیاط خونه فوتبال باز میكنن اونقدر مشغول بازی كردن بودن كه حواسشون به من نبود كه دارم نگاهشون میكنم كم كم رو همون چهارچوپ در نشستم و نگاهشون میكردم پاهاشون كاملا تخت بود یه دامن كوتاه تنشون بود سرشون هم لخت بود تا حالا اینجور ندیده بودمشون البته اینها چهار تا دختر از همه همسایه های اطراف ما بودن كه برای بازی اومده بودن خونه این یكی همسایه یه چند ثانیه ای كه گذشت یكی از دخترها متوجه من شد به دیگران اشاره كرد كه ببین علی داره مارو نگاه میكنه وقتی دیدم متوجه من شدن كمی ترسیدم گفتم نكنه الان شروع كنن به جیغ وداد ولی دیدم دخترها بیخیال من شدن وشروع كردن به بازی كردن منم یه كم اروم شدم یه دفه نمیدونم چی شد كه راضیه كه از همه قشنگ تر بود به من اشاره كرد گفت بیا جلو كارت دارم به هر حال بلند شدم رفتم طرف اونها راضیه گفت علی گفتم چیه گفت ببینم فكر میكنی ما چی پامون باشه گفتم نمیدونم دامن كوتاشو بلافاصله بالا زد دیدم شلورشونو تا بالا بالا كشیدن كمی نفسهام تند تند شد داشت قلبم از تو سینه ام داشت میزد بیرون دست پاچه شدم نمیدونستم چكار باید كنم گفتم خوب كاری نداری من باید برم
یه دفه دیدم دخترهای دیگه رفتن تو ساختمون فقط راضیه موند بهم گفت علی كجا بیاتو هم با من تو ساختمون چندروزه لامپ اتاقم سوخته برام عوضش كن بعد برو گفتم باشه رفتم تو ساختمون رفتم تو اتاق راضیه دیدم یه صحنه دیدم داشت چشمان از تو كاسه میزد بیرون وااااااااااااااااا اون چندتا دختر لخت لخت رو تخت راضیه نشسته بودن اب دهنمو قورت دادم گفتم راضیه اینها چرا این جورین راضیه گفت اخه من بهشون گفتم من به علی علاقه دارم میخوام باهاش از دواج كنم حالا هم بیاباهم یه عقد سوری كنیم اونهاهم بشن ناظرعقدمون گفتم خوب چرا اینها لخت هستن گفت خوب قراره شب زفاف رو باهم انجام بدیدم باید اونجا می بودید واین صحنه رو میدید همه جور دختری اونجا بود اونم لخت یكی قدبلندو لاغر یكی چاقو تپلی راضیه هم رفت لخت شد باور نمیكنید چه بدن توپی داشت سینه های قشنگ كسو كون سفید یه كم بالی كسش مو داشت موهاش بور بود راضیه گفت خوب حاضری باهم عقد صوری كنیم گفتم باشه گفت خوب توهم باید لخت بشی یکم یه كم خجالت میكشیدم اما دخترهای دیگه اومدن كمكم تا لباسهارو دربیارن نمیدونم یه كم اضطراب داشتم به خاطر همین تو این همه دختر كیرم راست نمیشد نشستم كنار راضیه سفره بادوتا كله قند اوردن یكی از دخترها شروع كرد به قند سابیدن یكی دیگه یه خطبه عقدو میخوند یكی دیگه میگفت عروس رفته كاندوم بیاره یكی دیگه میگفت عروس رفته حموم تا اینكه عروس بله رو گفت بعد از اونم منم بله روگفتم یه چند لحظه كه از عقد سوری منو راضیه گذشت وبعد از اینكه ذوق ذوق همدیگرو نگاه كردیم یكی از دخترها بنام نازنین گفت خوب نمیخواهی شب زفاف رو انجام بدی منم كه دیگه حالا روم باز شده بود گفتم اگه عروس خانم اجازه بدن راضیه گفت من كه از خدامه رفتیم رو تخت راضیه اوناهم نشستن روزمین وشروع كردن به نگاه كردن ما من شروع كردم به بوسیدن راضیه بعد هم شروع كردم به خوردن سینه های راضیه سینه هاش كوچك و مثل سنگ شده بوددیدم كم كم چشماش داره قرمز میشه نگاه كردم به دخترهای دیگه دیدم اوناهم دارن باهم سكس میكنن اومدم پاینتر سرمو گذاشتم لای پاهای راضیه و شروع كردم به خوردن اخ وجیغ راضیه بلند شد اون دختره هام وقتی این صحنه رو دیدن حمله كردن به طرف من یكی منو میبوسید یكی برام ساك میزد یكی از دخترها رفت بیرون دوباره برگشت یه كم بهش شك كردم ولی اهمیت ندادم مثل یه جنازه افتاده بودم روی تخت اودخترها باهام حال میكردم كه یه دفه دیدم چند تادختر دیگه هم اومدن گفتم اینها دیگه كی هستند فهمیدم اون دختری كه رفته بود بیرون اوتاق به اونها هم زنگ زده بود كه بیان اینجا دخترها رو شمردم یه هشت نفری بودن اینقدر با من بازی كردن كه من ابم اومد سر ابم بین دخترها دعوا بودهمه یه كمی بر میداشتن به سینه خودشون میمالیدن سست شدم بهشون گفتم بهتره شما باخودتون بازی كنید تا من دوباره بتونم تجدید قوا كنم یه 10دقیقه نگذشته بود كه گفتم كی راه جلوش بازه هیچ كس جواب نداد گفتم كی دوست داره از كون بكنمش هر هشت نفرشون گفتن من گفتم خوب اونكه از همه گشتاد تره بیاد جلو من بكنمش اوناهم با هر چی دستشونه همدیگرو گشاد كنن تا من بتونم به راحتی همتونو بكنم نگین گفت من یه چند باری از عقب دادم میخوایی بكنی گفتم پس بیارو تخت دیگه حالا راضیه هم رفته بود پایین تا بتونه یه طوری خودشو گشاد كنه اونهاهرطور كه میتونستن باهم ور میرفتن تا زودتر بتونن خودشونو به من برسونن من شروع كردم به كردن نگین از كون باورتون نمیشه چه كون عالی داشت برای اینكه ابم قبلا یه دفه اومده بود به راحتی ارضا نمیشدم كم كم اون دخترهام یكی یكی اومدن جلو ومن شروع كردم به كردنشون گفتم میخوام راضیه رو اخر بار بكنم پس همه شون یه صف شدن و كون هارو قلنبه كردن من بعد از نگین رفتم روی شایسته كار كنم ولی هنوز كونش تنگ بود سر كیرمو گذاشتم در كونه شایسته فشار دادم جیغ كوچكی كشیذ دوبار تلمبه زدم نوبت بعد ی شد همه رو چند بار تلمبه زدم تا رسیدم به راضیه گفتم راضیه حاضری اینقدر بكنمت تا ابم بیاد گفت اره ومن شروع كردم به كردن راضیه از شانس بد راضیه هنوز یه بار جلو نرفته بود كه دوباره ابم اومدهمشو خالیش كردم تو كون راضیه راضیه چشماش پراز اشك شد گفت ببین من این كاررو به تو پیشنهاد دادم اما اصلا به من حال نداد بوسیدمش گفتم طوری نیست یه چند دقیقه صبر كن من دوباره تجدید قوا كنم این بار فقط تو رو میكنم به دخترهای دیگه گفتم اگه شما میخواید برید بلند شید برید من فقط راضیه رو دوباره میكنم اون هام نامردی نكردن و گفتن ما داریم میریم رو حیاط فوتبال بازی كنیم تو با راضیه تنها باش یه 10 دقیقه ای گذشت گفتم راضیه دوست داری بكنمت گفت اره گفتم من دوبار تا حالا ابم اومد حالا برای كیرم مشكله بالا بیاد برام ساك میزنی راضیه گفت اره گفتم پس توهم برعكس روی من بخواب تا منم برات ساك بزنم اونم همین كار رو كردو شروع كرد كیرمو خوردن حالا هردوتا منو داشتیم ساك میزدیم كه راضیه گفت امروز باید منو جربدی گفتم خر نشو دختر گفت بادا باد گفتم خودت خواستی گفت باشه تو فقط بكن توش كه دارم از شهوت میمیرم پاهاششو از هم باز كرد كیرمو گذاشتم در كسش یه كم فشار دادم یه جیغ كوچولو كشید دیدم كیرم خونی شده فهمیدم پرده راضیه خانم پاره شده با دستمال كاغذی كیرمو پاك كردم دوباره كیرمو گذاشتم در كسش هلش دادم داخل راضیه خودشو عقب كشید دیدم نمیشه همانطور كه پاهاش روشونه هام بود دستامو گذاشتم لب شونه هاش تا نتونه خودشو از زیرم خارج كنه بعد كم كم كیرمو هل دادم تا كاملا رفت داخل دیگه حالا جیغ های راضیه تبدیل به گریه شده بود داشتم میكردم كه باهمون چشمای اشك الودش فقط میگفت بكن بكن خیالم راحت شد كه خودشم راضیه دیگه حالا داشتم راضیه رو میكردم كه دیدم دخترهای دیگه دارن از پنجره نگاه هون میكنن نگین به راضیه گفت خاك برسرت دختر چرا پردتو پاره كردی راضیه فقط ناله میزد میگفت برید گم شید دلم میخواست كه یه دفه دوباره ابم اومد دیگه توانایی بلند شدن از روی راضیه رو نداشتم تمام ابی كه باقی مونده بود خالی شد تو كس راضیه ترسیده بودم دیگه از بس سكس كرده بودم داشتم میخوردم زمین به زور لباس هامو پوشیدم اومدم بیرون نفهمیدم راضیه چكار كرد حال اینكه موتورمو تادر خونه بیارم نداشتم خسته امدم خونه خودمون خوابیدم وقتی بلند شدم دیدم یه سه چهار ساعتی خوابیده بودم هنوز سرم درد میكرد یه قرص سردرد خوردم اومد بیرون موتورمو از جلو در خونه راضیه بیارم دیدم بابا مامانش اومدن موتورو برداشتم ترس برم داشته بود كه اگه راضیه بچه داربشه چكار كنم ولی بعد از گذشته یك سال هنوز بچه دار نشده اخه دیگه برام ابی نمونده بود از اون روزفقط با كاندوم سكس میكنیم قول دادم باهاش ازدواج كنم اخه میدونم كه اون فقط منو دوست داره
***
نکته: فرآیند چاپ این نوشته ١٠٠% خودکار بوده است. اگر درونمایهیِ این داستان را نااخلاقی/نافراخور میبینید با دکمه «گزارش» ما را بیاگاهانید.
بایگانیده از avizoon.com
<!--
[stats]
Mirrored by AvizoOooOoOOn Copier v1.2
Total time: 0:00:18.610000
-->
<!--
[LOG_DATA]
URL: http://avizoon.com/forum/2_71889_0.html
Author: alipalang
last-page: 1
last-date: 2008/09/30 19:26
-->