در این زمینه، نقش ایدئولوژیهای جمعگرا در خودویرانگری مردم چه میشود؟ مثل به جان خریدن بردگی و مرگ در راه دین و وطن و سایر «ایسم»هایی که ارزش عینی ندارند و برساختۀ تمدن هستند، یا به قول هراری نتیجۀ «نظمهای خیالی بیناذهانی». به نظر نمیرسد بین آنکس که در ازای «72 باکرۀ بهشتی» به برج دوقلو میکوبد تا آنکه برای «مستدام ماندن سایۀ پیشوای-وعده-دهندۀ-ارض-موعود» در آشویتس یهودی را مصلوب میکند، تفاوتی باشد. هر دو در چیزهایی مشترکند: هم پایان زیستشان را سودمند دیده، هم آینده را روشن، هم وجودشان را مفید و هم رفتارشان را دور از «خودویرانگری» میدانستند. ضمناً با صرف نظر از اینکه اسامی باسمایی مثل «شهید [راه X]» پشت قبالهشان انداختند.
توضیحش را نمیدانم، که اگر میدانستم نمیپرسیدم، اما در این زمینۀ بهخصوص شاید بهتر است اصل لوسیفر را کنار گذاشته و به سراغ فلسفۀ مکس اشتیرنر/Max Stirner برویم:
Sacred things exist only for the egoist who does not acknowledge himself, the involuntary egoist, for him who is always looking after his own and yet does not count himself as the highest being, who serves only himself and at the same time always thinks he is serving a higher being, who knows nothing higher than himself and yet is infatuated about something higher; in short, for the egoist who would like not to be an egoist, and abases himself (i. e. combats his egoism), but at the same time abases himself only for the sake of "being exalted," and therefore of gratifying his egoism. Because he would like to cease to be an egoist, he looks about in heaven and earth for higher beings to serve and sacrifice himself to; but, however much he shakes and disciplines himself, in the end he does all for his own sake, and the disreputable egoism will not come off him. On this account I call him the involuntary egoist.