امیر جان، من منظور شما را اینجا به طور کلی نگرفتم! شما یک سری چیزهایی را نفی میکنید و وجود ِ موثرشان
را انکار میکنید که آدم براستی میماند از کجا شروع بکند به حرف زدن! اول معلوم نیست که قرار است به چه
برسیم؟ آن ایدهآل، آن دروازهی رستگاری و آن آموزهی رهاییبخش کدام است؟ دیگر اینکه این ایرادهایی که
گرفتهاید، واقعا ایراد هستند از نظر شما؟ اینکه ما نمیتوانیم «مواضعی همیشه درست» داشته باشیم و در
دادن ِ اطلاعات به خواننده اشتباه میکنیم، ایراد ِ ماست؟ یا اینکه .... (نمیخواهم آن جملهی کلیشهای
اما درست را بگویم). شما از یک طرف ایراد میگیرید که کسی نیست به حرفها گوش کند و بعد پائینتر ایراد
میگیرید که ما بیآنکه صلاحیت داشته باشیم، حق سخن گفتن نداریم!
(به کجا میرویم؟!)
یک لحظه هم نمیتوان درنظر گرفت که کسانی هستند که به شکلی خودخواسته نمیخواهند دست به چنین کاری بزنند
و قدرت را از راههای دیگری جز «عضویت در بسیج و سپاه ِ پاسداران» کسب بکنند؟
تمام ِ آن چیزهایی که من الان میخواهم بگویم البته تا حد بسیار زیادی کلیشهای و ملالآور است، اما کاملا درست است.
من به دنبال ِ آن تعادلی هستم که میتوانم میان ِ امورات ِ زندگی شخصی خودم و آگاهیبخشی به دیگران بر قرار کنم (که
موفق هم بودهام). من از اینکه نسل بعدی من در محیطی بزرگ شود که بهتر از آنچیزی باشد که من در آن بودهام، خوشحال
خواهم شد و از اینکه فردا مادر پسرم را به جرم زنای محصنه در زندان نکنند، پسرم (یا نوهام) را ختنه نکنند، برادرم را به جرم
شرابنوشی شلاق نزنند و ... . من نمیدانم براستی اگر همهی آن گذشتگانی که من و دیگران (و خود ِ شما) از بینش والایشان
بهره بردهایم، همچون شما به این وضع میرسیدند و به این نتیجه میرسیدند که هر کار ِ سودمندی تنها همانیست که در راستای
سوددهی شخصی باشد، ما در چه جهانی بودیم، اما حدس میزنم هنوز ما را با شاش گاو داشتند استحمام میدادند! مهربد
(و شما) میگویند که در برابر ِ نوشتن در اینجا ما هیچ کسب نمیکنیم، گویی قرار است من برای هر کاری که میکنم مزدی طلب
کنم، این مهم نیست، چون من وقتی میبینم که زندگی شخصی مطلوبی دارم و از آن راضی هستم، هیچ ایرادی ندارد که بخشی
از انرژی ِ مازاد ِ خویش را در جهت ِ کمک به بهبود ِ وضع زندگی دیگران صرف بکنم.
من در زندگی بیرونی خودم شاید به اندازهی شما خودخواه نباشم، اما همچنان از 90 درصد آدمهای پیرامونام خودخواهتر هستم (
چنانکه هتا یک بار هم به خاطر ندارم که کسی را پند کرده باشم یا نصیحتی داده باشم)، اما یک نقطهای هست که خودخواهی
من بیمعنا خواهد شد و آنجا خرج کردن ِ خودخواهی هرز دادناش خواهد بود. من اگر نمیخواهم با آن باند ِ دزدها و قاچاقچیان که قبلا
حرفاش را زدم همدست بشوم، به این خاطر نیست که نمیتوانم، به این خاطر است که نمیخواهم، و این به آن معنا که شما
میگویید هم نیست (این امید که به اموال ِ من رحم شود و کسی آنها را ندزدد)، بلکه یک دلیلاش این است که من زندگی وارستهی
خودم را ترجیح میدهم. قدرت ِ شما زمانی میتواند قدرت محسوب شود که شخص شما بتواند با آن احساس قدرت بکند! دلیل ِ دیگرش
این است که زندگی در محیطی سالم را ترجیح میدهم (این نابود کردن ِ جریان ِ قدرت و برهم زدن ِ بازی، آنطور که شما میگویید
نیست).
ما نمیتوانیم نتیجهی عینی آنچه که پیشینیان ِ ما کردهاند را نادیده بگیریم. اگر یک زمانی پدران ِ بیگناه ِ مرا گردن زدند و به الله
تقدیم کردند ، اگر یک زمانی مادر من را از خانه بیرون کردهاند به این خاطر که نمیتوانستهاند دلیل نازاییاش را برطرف کنند،
اگر یک زمانی بوده که دوستم در زنجیر شرم از اینکه در کودکی مورد ِ تجاوز واقع شده فشرده میشده و ... به این خاطر بوده که
یک زمانی و یک جایی، کسانی از ما(از جمله همان آخوند ِ با صلاحیت ِ شما)، چرندیاتی را با موفقیت رواج دادهاند. اکنون زمانیست
که ما میبینیم تا حد زیادی نسلهای گذشتهی ما درغرب توانستهاند این زنجیرها را از پای نسلهای آیندهی خویش باز کنند. من
هم اگر بتوانم با آن مازاد ِ انرژیای که اینجا و گاهی جاهای دیگر صرف میکنم، بندی را از پای کسی باز بکنم، به خودم افتخار خواهم
کرد.
سادگی ِ یک امر گاهی غیرقابل ِ باور است، خصوصا برای شخص ِ اندیشمند، چرا که او عادت کرده همیشه یک ایرادی در
آنجا که مینگرد پیدا بکند و اگر پیدا نمیکند، به تصور خودش، موضوع آنقدر پیچیده است که هنوز نتوانسته آن را پیدا کند!
ویرایش از سوی Dariush : 11-06-2014 در ساعت 05:14 PM
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
Anarchy (11-07-2014),Mehrbod (11-06-2014),Nikzad Mehrazmanesh (11-06-2014),Rationalist (11-07-2014),sonixax (11-06-2014),undead_knight (11-06-2014),کافر_مقدس (11-09-2014)
undead_knight (11-06-2014)
من هم همین سوال رو دارم امیر جان!!
البته کتاب رو هم نمیفهمم چرا براش پول خرج نمیکنی! کتاب (نه داستان هری پاتر و ننه قیسی) بهترین گزینه برای پول خرج کردن است به خصوص اگر چیزی از آن یاد بگیری که بعدن بتوانی ازش پول در بیاوری. مثلن یک کتاب آموزش زبان برنامه نویسی C نوشته دنیس ریچی از صد تا کُس و کباب بهتر است (کباب رو زیاد مطمئن نیستم)
همیشه قبل خواب دو تا شات بزن راحت بخواب!
دکتر ساسی
Russell (11-06-2014),undead_knight (11-06-2014)
ما هر چه میخواهیم که نباشیم، یک اتفاقی میافتد... قرار نبود این تعطیلات برای من تعطیلات باشند وگرنه من اینجا نبودم... .
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
Anarchy (11-07-2014),Russell (11-07-2014),Soheil (11-07-2014),sonixax (11-07-2014),undead_knight (11-08-2014)
داریوش گرامی من چندبار باید به شما بگویم که مهم نیست من و شما چه میخواهیم؟ مهم نیست من و شما چه میخواهیم مهم آنست که من شما اولاً توان چه کاری را داریم، ثانیاً «دیگران» از ما چه نیاز دارند. یعنی چه؟ یعنی شما حداکثر آنچه میتوانید به دست بیاورید همان تعالی شخصیست، زیستن آنچنان که گمان میکنید برازنده است. بیش از این در قدرت هیچکس نیست. پس از این، بلکه جدا از این، اگر میخواهید تعالی فردی خود را بیرون از خودتان متجلی بکنید، راهش تبدیل شدن به چیزیست که دیگران از شما انتظار دارند، یا دیگر دست بالا، عظیمترین کاری که هر مردی در این جهان به آن قادر است، کاری که شاید از هر صد هزار مرد امروز یکی در آن موفق میشود، تبدیل شدن به چیزیست که دیگران به راستی نیاز دارند. «من جامعه را عوض میکنم» و نمیدانم «من حکومت را عوض میکنم» و «من نشانشان میدهم چه خبر است» و «بگذار صد هزار نفر را با خودم همراه بکنم»... خیلی ساده چندشآورست. شما قادر به بهبود وضع خودتان و از آن طریق ، و فقط از آن طریق، بهبود نسبی وضع دیگران هستید، باقی داستان است.
بهرهکشی از دیگران خودخواهی نیستند، ۹۹٪ آدمها آرزو میکنند مورد بهرهوری قرار بگیرند و چهار دست و پا قلادهی خود را به دستان کسی میدهند که فقط حاضر است آنرا به دست بگیرد! آزادی برای گله همیشه یعنی آزادی از مسئولیت، و اگر نتوانید آنها را به بردگی بکشید از شما کینه میگیرند و نابودتان میکنند، این ژست «گور پدر خرشان» و روشنفکر خسته از جفای عوام نیست، خود منهم همینطور هستم، این میل به رهایی از مسئولیت در همه نهادینه است و انگشتشمار کسانی هستند که اراده و قدرت غلبهی کامل بر آن را دارند. وانگهی من و شما بدشناس هستیم از این نظر که باهوشتر از عدهی زیادی از آدمهای آن بیرون هستیم و هیچوقت کسی را پیدا نمیکنیم که بخواهیم قلادهی خود را به دستان او بسپریم. نتیجتا، بهرهکشی یک فداکاری عظیم و بیبدیل است که قدرشناسی بهرهده بابت آن بیاندازه خواهد بود(بهرهدهی)، زیرا در مرحلهای از خودآگاهی کمابیش همه میدانند که رهایی = خودویرانگری. پس من وقتی به کسی قلاده میزنم و به او اجازه میدهم بابت سواری دادن به من از هرگونه انتخابی محروم بشود و فضایی را برای او بوجود میآورم که گویی از انتخاب دربارهی هر چیز(و مسئولیتی که به همراه میآورد)معاف است، او از من قدر دان است، عاشق من است، به معنی تحتالفظی کلمه رفیق جان. متوجه هستید؟ «انقلابی» و «شورشی» و «سلطهستیز» و … کسانی هستند که نتوانستهاند وارد این روابط انگل و میزبانی بشوند. نتوانستهاند، نه آنکه نخواستهاند، چون باهوشتر از آن بودهاند که به آسانی ارباب بیابند، و ضعیفتر از آن بودهاند که بار عظیم و سنگین پذیرفتن مسئولیت زندگی دیگران را به دست بگیرند.
شما فقط و فقط در یک صورت مخاطب پیدا میکنید: یافتن پاسخ به سؤالی که وجود روانی فرد را به چالش کشیده. پرسیدن سؤالات هوشمندانه و نقد پاسخهای دیگران برای جذب مخاطب کارساز نیست، و مهربد، با اینهمه بند و بساط، مخاطبانش کمتر از فلان رمال جاهلی میشود که پنج شش خط کُسشعر مطلق را از بر کرده و برای هر مشتری بازگو میکند. و بله، جوابهای شما باید قاطع باشند، فقط همین! نیازی نیست درست باشند، نیازی نیست دقیق باشند، حتی نیازی نیست که معنا بدهند! فقط کافیست وانمود بکنید برای فلان پرسش مهم یک پاسخی دارید، کافیست حاضر باشید مسئولیت دشوار پاسخ دادن را بپذیرید.
ببینم جدیجدی الان گفتید برای سپاس و مخاطب و «نفع» … مطلب نمینویسید؟
اشتباه شما این است که کارکرد منحصر به خودفریبی فعالیت در اینجا را در نمییابید، اشتباه مهربد آنست که میخواهد این خودفریبی را بزداید به این خیال که مانعیست در راه پیشرفت، یعنی هنوز آنرا «موثر» میداند(فقط فکر میکند اثرش منفیست)!
خب پس ببینید تلاش شما هم در میان شلاقخوردهها و تودهنیخوردهها و .. نبودن است، یعنی از موقعیت بازندگی خارج شدن است، یعنی ذاتاً خودخواهانه است. وانگهی میخواهید این کار را به جای آنکه با حرکت از جمع بازندهها به جمع برندهها از طریق آموختن و به کار بستن قواعد بازی یک سیستم و از درون انجام بدهید، از طریق نابود کردن نظم موجود و جایگزین کردن آن با یکی که در آن شما و الگوهای رفتاری شما بازندگی محسوب نمیشود عوض بکنید، در این میان وانگهی وانمود میکنید عمل شما «نوعدوستی» و میزان پایبندی اخلاقی آن بیشتر از همان آخوندیست که آموخته چگونه تحت سیستم و قواعد موجود برنده باشد، من به شما میگویم که نیست. اما از آن مهمتر، به شما میگویم که امکانپذیر نیست. مسأله این نیست که «همهی سیستمها بازنده دارند»، مسأله این است که بازندههای هر سیستم در سیستمهای آلترناتیو نیز بازنده باقی میمانند! هیچ روشی برای دور زدن پروسهی سوار شدن بر دیگران به جای تلاش برای نجاتشان نیست.
همهی تمدن بشری محصول تلاش کسانیست که به این قواعد پایبند بودند، و به جای آنکه جهان را با خودشان منطبق بکنند، همه چیز خود را با جهان منطبق کردند بجز یکی. آن یک چیز را ما همواره به خاطر میسپریم و به خاطر میآوریم و فراموش میکنیم که این فرد انقلابی، در همه چیز دیگر زندگی خود همچنان پایبند تمام نرمها، ارزشها، نهادها و پیوندهای اجتماعی و فردی خود بود. تا با خودتان رحیم نباشید رحم به دیگران ریاست، و همهی آنها که با خودشان رحیم هستند در ارتباط با دیگران بیرحم میشوند. تا عاشق خودتان نباشید عشق به دیگران ممکن نیست، و کسی که عاشق خودش است انرژی و علاقهای به عشقورزی به دیگران نشان نمیدهد. این قواعد را من مشخص نکردهام، صرفاً دارم به آنها اشاره میکنم. اولویت اول، دوم، ... صدم شما باید نجات خودتان باشد، اولویت صد و یکم باید نجات عزیزانتان باشد، اولویت هزارم باید نجات «دیگران» باشد. نه به این خاطر که «خودخواهی خوب است هر هر»، بلکه چون شخصی فاقد این میزان از خودخواهی فاقد توانایی کمک به دیگران نیز هست. تا این اندازه خودخواه نباشید، تحت قراردادهای اجتماعی جامعهی مدرن، چراغی در خانهی شما روشن نخواهد شد، و چراغی برای فرستادن به مسجد گیرتان نخواهد آمد.
در این جهان یا بنده هستید یا بنده دارید، آزادیخواهی نیز بسیار مقدس و برجسته است، اگر برای بندگان ارباب همسایه باشد، بندههای او باید آزاد بشوند زیرا ظالم است، بهرهکش است، کاپیتالیست است، چه میدانم، کافر است..
دربارهی موفقیت و بازندگی، باز هم شما دارید اینها را تحتالفظی میشنوید: اغلب ِ آدمهای موفق به شدت احساس بازندگی میکنند زیرا معیار سنجش موفقیت اجتماعی میزان بهرهدهی شما به دیگران است نه بهرهکشی شما از دیگران.
ویرایش از سوی Ouroboros : 11-07-2014 در ساعت 12:00 PM
زنده باد زندگی!
با یکی مثل شما رفیق میشوم و میگذارم با نطق آتشین پیرامون فواید لینوکس، احساس مهم بودن بکند.
از آن به بعد هر وقت رفتیم بیرون «کیفم را فراموش» میکنم یا «پولم در ماشین جا مانده» یا «کارت شتاب ندارم».
ای بلا.
کباب مجانی نیاز به مهارتهای انگلی بسیار پیشرفته و خست همدانیوار دارد، شما فاقد آن هستید!
چیزی را که مجانی میشود پیدا کرد پول خرجش نکنید.
زنده باد زندگی!
Anarchy (11-07-2014),Mehrbod (11-10-2014),Russell (11-07-2014),sonixax (11-07-2014),undead_knight (11-07-2014)
خب دوستان من بروم به غیبت بعدی. اینبار حضورم طولانیتر شد و ده روزی اینجا بودم، و از جمع گرم دوستان استفاده کردم. چشممان هم به گل جمال مهربد و مزدک نیز روشن شد.
امیدوارم همهی شما خوش و خرم باشید.
زنده باد زندگی!
Soheil (11-07-2014),sonixax (11-07-2014),undead_knight (11-07-2014)
Anarchy (11-07-2014),sonixax (11-07-2014),undead_knight (11-07-2014)
هماکنون 17 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 17 مهمان)