sonixax (11-03-2014)
Anarchy (11-03-2014),bilche (11-03-2014),kourosh_bikhoda (11-05-2014),Russell (11-03-2014),undead_knight (11-04-2014)
من الان به آن روزها که میاندیشم میبینم چه فرصتها که از دستم نرفت و چه اشتباهاتی که مرتکب نشدم! اما به قولی هر وقت جلوی ضرر را بگیرید منفعت است.
روزمرگی؟ من هیچکس را ندیدهام که زندگیاش از همان من هیجانانگیزتر و جالبتر باشد.
اینکه خودم را با پرداختن به سیاست و ... مشغول نمیکنم نوعی مبارزه با روزمرگیست نه تسلیم شدن به آن.
بیشتر بستگی به حال امروز دارد، اگر خوشحال باشم، بیایمانی ِ بزرگ، هدیهای است مبارک و پسندیده، اگر ناراحت باشم، دوزخیست که از آن گریزی نیست.
نمیتوانید باشید چون به یکسری چیزها اعتقاد دارید، پس در ارتباط با دیگران به طور ناخودآگاه میروید درپی دریافتن نظر و عقیدهی آنها راجع به نظرات و عقاید خودتان، و این مطمئنترین راه است برای درافتادن به انزوای مطلق اجتماعی. ۹۹٪ آدمها احتمالا عقایدی متفاوت با همان شما خواهند داشت و احساس بر خطا بودن، تنها بودن و پذیرفته نشدن از سوی دیگران و ... را در شما پدید میآورند و از چشمتان میافتند، ۱٪ آدمها کاملا شبیه خودتان خواهند بود و احساس خاص بودن را در شما تهدید میکنند، و بیآنکه بدانید از ایشان کینه به دل میگیرید. پس باختباخت است. به جای اینکه اجازه بدهید ذهنتان ناخودآگاه بگردد دنبال «وجوه اشتراک و تفاوت»، خودآگاه بروید دنبال یافتن یک چیز جالب راجع به آن آدم. بیاندیشید «این یک آدمیزاد است با عواطف و عقدهها و آرمانها و تجربیات یک انسان، و من میخواهم ببینم جالبترین آنها کدام است». این باعث میشود یک کنجکاوی دربارهی دیگران نشان بدهید و احساس مهم بودن را در ایشان تحریک بکنید، به سرعت و دقت بیشتری آنها را بشناسید، احساس صمیمیت را تشدید بکنید، با سکوت دربارهی خود و دعوت طرف مقابل به سخن گفتن به طور غیرمستقیم مختصات قدرت را به سود خودتان تغییر بدهید(طرف ضعیف همواره خود را برای طرف قوی توضیح میدهد و میکوشد نظر مساعد او را جلب بکند) و ... پس به جای تلاش برای برچسب چسباندن روی آدمها، و «این مسلمان است»، «آن فمینیست است» و ... بکوشید ازشان حرف بکشید.
حرف فمینیستی که نمیزنم اما وقتی او میرود روی منبر معمولا با یک پوزخند مخفی حرفهایش را گوش میکنم و بعد از اینکه او را مسخره کردم، به طور تلویحی حرفش را تائید میکنم که «البته پر بیراه هم نمیگویی...» و ... آدمها نیاز دارند به تائید بیرونی، آنرا بهشان بدهید(البته مشروط و قطرهقطره، همراه با شکنجه!)، مال خودتان میشوند.
ویرایش از سوی Ouroboros : 11-04-2014 در ساعت 01:49 PM
زنده باد زندگی!
Nikzad Mehrazmanesh (11-04-2014),Russell (11-04-2014),sonixax (11-04-2014),undead_knight (11-04-2014)
موافقم .اتفاقا آدمی هستم که حواسم هست ممکن است کسی عقایدش مثل من باشد ولی منشش نچسب و دوست نداشتنی، و دوستانم را از روی عقاید انتخاب نکرده ام و طیف رنگارنگی از قشرهای مختلف اجتماع هستند تا جایی که با بعضی هایشان در مورد عقایدم صحبت نمی کنم و یکیشان بعد دو سه سال آشنایی تا به خانه ما نیامد نفهمید من رمضان ها روزه نمی گیرم (با تعجب) حالی که از وقت گذرانی با آدم ها در لحظه دست می دهد وخصوصیات روانی و کاراکتر آنها معیار کشش من به سوی انهاست. از عقاید دوستانم خوداگه خبر دارم و با agree to disagree راحتم.
منظورم بیشتر خونگرمی و جوشیدن با مردم در سر صحبت باز کردن اولیه و مقدار و بسامد رفیق بازی بود.توان نامحدودی برای معاشرت نکردن و سرگرمی های تنهایی دارم، که بعضی وقتها فکر می کنم این توان است یا ضعف؟ معمولا در جمع ها تا مدتی نا مرئی هستم کم کم یخم باز می شود.
آها این خوبه ولی اگر نظرم خیلی مخالف طرف باشد نمی توانم جلو دهنم را بگیرم. تلویحی وشوخی هم که شده یک چیزی می پرانم انگار نگویم در دلم می ماند مخصوصا در فیسبوک
sonixax (11-04-2014)
جالب است که امیر هم از تلاش خودآگاه برای معاشرت استفاده میکند. من گمان میکردم با توجه به مهارت او در سازش دادن خود و همچنین برونگرایی او دیگر تلاشی لازم نباشد.
البته اساسا آدم اهل حال خودش دربارهیِ عقایدش زیاد منبر نمیرود و طرف اگر خودش ضد حال نباشد مشکلی پیش نمیآید !!
در کل ولی من گمان میکنم انسانهای عادی مثل امیر (علیرغم تواناییاش در تمرکز و عمیق شدن و مکاشفه و...) یکچیزی متفاوت هستند از ما نیکزاد گرامی، حقیقتا یک انرژی دیگری دارند برای اینکارها و شاید هم برونگرایی و درونگرایی چرت و پرت است و ماجرا چیر دیگریست
"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" —Ezra Pound
Anarchy (11-05-2014),Nikzad Mehrazmanesh (11-04-2014),sonixax (11-04-2014),undead_knight (11-04-2014)
هر دوی ما مشکل داریم، من به خودم نهیب میزنم که ساکت بشوم، شما باید نهیب بزنید که به سخن در بیایید!
مرد شوخطبغ ِ شلوغ هم به اندازهی مرد ساکت ِ خجالتی دشواری اجتماعی دارد، زنان او را چندشآور و سبک مییابند، مردان او را تهدیدی احساس میکنند و موضع دفاعی میگیرند. تنها جایی که حاضرجوابی و تندزبانی کارآمد است در آغاز رابطه است، پس از آن اگر انرژی شما فروکش نکند و طرف مقابل را از طریق «محو و مشروط کردن توجه» وادار به سرمایهگذاری در گفتگو نکنید، تبدیل به میمون رقصنده میشوید! من چه بسی بگویم درونگرایان احوال آسانتری دارند زیرا مردان ایشان را «اسکل» و «بیخطر» تلقی میکنند و پیرامونشان ریلکس میشوند، زنان نیز بسیار بیش از آنچه تصور بکنید درخودماندگی و خجالت ایشان را «غرور» و «تحویل نگرفتن» و «آدم حساب نکردن من»(=آلفا بودن)تعبییر میکنند، اما من آرزو به دل ماندم وارد جمعی بشوم و تکتک مردان آن مرا به چالش نکشند، و یا از تکتک زنان بپرسید آیا چیزی در این عالم چندشآورتر و «بتا»تر از مرد جلف و سبک هست یا نه...
هر دو سوی این کمان باید رو به مرکز در حرکت باشند و به تعادل نسبی برسند، بهترین معیار برای سنجیدن «مرکز» هم جمعیست که در آن حاضر هستید. من به تجربه مثلا دریافتهام که با این مردان هنرمند و فیلسوفمسلک و ... نمیشود تا قبل از دیدار چهارم/پنجم صمیمی شد و در برابر هرگونه ابراز صمیمیتی رم میکنند... با الوات چایخانههای نازیآباد اگر سر ساعت نوکرم چاکرم راه نیاندازید به خودشان میگیرند. «حد وسط» را برای هر جمع و فردی باید شخصا بیابید.
نسخهی آسان : اگر برونگرا هستید عوضیبازی را چاشنی حالات انرژیک خود بکنید تا جلفی شما خنثی بشود، اگر درونگرا هستید بروید برای کارکتر مرموز ِ جاسوس مانند!
بهترین کاری که میتوانید برای زندگی اجتماعی خود بکنید اینست که فیسبوک را دیگر هرگز باز نکنید!
چندی پیش من با دوستی رفته بودم کوهنوردی، دیدم گروه بزرگی از دختر و پسر جوان نسبتا شلوغ دارند با صدای بلند از گروه فیسبوکی خودشان صحبت میکنند. حرف از نمیدانم فلان عکسی بود که یکی از دخترها آپلود کرده و ... من مبهوت و حیران از اینکه چه شده دختران زیبا در فیسبوک عضو شدهاند و چه شده پسرانی این چنین نازکبازو شانس بیرون آمدن با این دختران را پیدا کردهاند و من غافل آب در کوزه بوده و خبر نداشتهام، به بهانهی «بچهها معلومه شما زیاد کوه میاید، اینجا رستوران خوب سراغ ندارید» سر صحبت را باز کردم ببینم ماجرا از چه قرار است. پس از کمی صحبت و «از کجا هم دیگه رو میشناسید» و «زمان ما دختر پسرا کی اینجوری با هم رفیق میشدن» و ... یکی از دخترها با عجله نوع رابطه را مشخص کرد: معلوم شد همه با هم «دوست» هستند. مثل خواهر و برادر! باور بفرمایید مزاح نمیکنم، دوست ِ ساده! چهرهی من در این لحظه:
زنده باد زندگی!
Nikzad Mehrazmanesh (11-04-2014),Russell (11-05-2014),sonixax (11-04-2014),undead_knight (11-05-2014)
دوستان اینجا کسی حسابداری سر در میاره ؟! من یک سوالی برام پیش اومده!
همیشه قبل خواب دو تا شات بزن راحت بخواب!
دکتر ساسی
هماکنون 30 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 30 مهمان)