به هر روز, هر کسی میتواند امروز در مکدونالد دیگر یک کاری پیدا کند یا بهمان جا پادویی
کند یا سرانجام از دولت پول بیکاری بگیرد. در بیشتر کشورهای اروپایی (بویژه غربی) امروزه
دیگر کمابیش کسی از گرسنگی نمیمیرد و این را آمار به ما میگویند (تکنولوژی در این زمینه کامیاب بوده است.)
روشنه این در همسنجی با زندگی شکارچی-گردآوران یک دگرگونی ژرف و شگرف به شمار میرود. در زندگی یک
شکارچی-گردآور بخش بزرگی از روز به شکار و گردآوردن همین خوراک میگذرد (ازینرو, شکارچی-گردآور),
هنگامیکه در زندگی امروزین چیزیکه به انبوه در دسترس است همین خوراک است, به گونهایکه ندارترین
قشر یک کشور پیشرفته همچنان چندین برابر بیشتر از نیاز اش دسترسی به خورد و خوراک دارد.
اینکه دیگر این خوراک کیفیت آنچنان بالایی دارند یا ندارند سخن گفتمانپذیر و دیگریست.
فرگشت یک روند کور است, ولی هوش توانایی دوراندیشی و پیشبینی را به آدمی میبخشد.
برای نمونه در فرایند تخمیر, باکتریها در راستای فرازیست (sur+vival) خود به زاد و زای افزون روی میآورند و این
افزایش شمار آنان تا یک آستانهای این "پندار" را میدهد که دارند ریسک نابودی خود را میکاهند, هنگامیکه درست
از یک آستانهای (ناشناخته) به آنور, پُرشماری باکتریها به افزایش تراز الکل انجامیده و مایهیِ مرگ [b]همگیاشان[b] میشود.
همین همانندی را در ما در پیشرفت تکنولوژی نیز داریم و نبایستی آنچه در "روند" به چشم میاید را به
آنچه در "پایان" در انتظار است یکی پنداشت. هتّا فراتر از این, فرایندهایی بسیاری هستند که در
هر گام خُرد سودمند میباشند, ولی در برآیند به پایانی سراسر ناخواستنی/دهشتناک میانجامند (+ به افزای + به -).
این همان کاریست که داریم اینجا میکنیم و میگوییم سادهلوح نباشیم.
--
تئودور کازینسکی در جیای نوشته کوتاهی را بازگویی میکند که حکایت از
آدم مدرن دارد و آنهم شگردیست که شکارچیان در شکار میمونها بکار میبرند.
در این ترفند میایند یک بطری سرباریک, جوریکه پنجهیِ میمون از آن بتواند بگذرد ولی مشت او نه را درست کرده و
سپس یک طعمه, بگوییم بادام که بسیار دوست دارد را در آن جاگذاری میکنند. زمانیکه میمون دستش را درون بطری
کرده و بادام را در مشت میگیرد, درمیابد که نمیتواند دستش را بیرون بکشد, ولی میمونها به سرشت آن اندازه
دندانگردند که هیچ جوره نمیخواهند بادام را ول کنند و در اینجاست که شکارچی, بسادگی نزدیک آمده و میمون
را در بند میکند; ازینرو, میمونی که نمیتواند از دست رفتگی بادام را بپذیرد, همه چیز را از دست میدهد.
روشنه, سخنان گفتمان تکنولوژی چیز خوشایندی دربر ندارند, بوروانه پر از کارهایی هستند که
هیچکدام از ما نمیخواهیم انجام دهیم. چه کسی میخواهد دست از برق بشوید, یا آب گرم نداشته
باشد؟ چه کسی این همه گوناگونی خوراک و پوشاک را دوست ندارد؟ به گمان بسیار بالا, هیچکس.
هتّا خود تئودور کازینسکی (بمبگذار آمریکایی یا unabomber) نیز در جای دیگر
به همین اشاره میکند, ولی همهیِ نکته اینجا همین است که میمون نباشیم.
در نمونهیِ خود شما این هتّا بایستی دردناکتر باشد, زیرا نسل نو با این پیشدرآمد ضمنی بزرگ
شدهاند که هر چیزی شدنیست. ازینرو, این وعدهها دیرزمانیست در همهجا ریشه
دواندهاند که تکنولوژی میخواهد همهیِ ما را به رستگاری برساند و این رستگاری در کنار بیشمار
چیزهای دیگر, دربرگیرندهیِ ابرهوشی, رویینتنی و جاودانگی نیز خواهد بود (و چه کسی میخواهد بمیرد؟)
اگر نیک نگریسته شود این ذهنیت ِ یا همه چیز یا هیچ چیز نیز دیده میشود و برخ کسانیکه میگویند
هتّا اگر این سخنان درست باشد, ما ترجیح میدهیم چند صباحی با این اوهام خوش باشیم تا با واقعیت دردناک روبرو شویم.
هر آینه, همهیِ این رویکردها از دیدگاه سیستم خواستنیاند, زیرا نیروی ستیزگری در خود ندارند. کس چه یک مفعول بی دست و پا
و نرمخو باشد, چه یک خوشیگرای به درد نخور (هر چه باداباد), چه یک فندپرست از خود بیخود شده, در همهیِ اینها
کس موافق سیستم میباشد و تا زمانیکه در همین جایگاه بماند سیستم نیز با او بخوبی کنار آمده و آینده نیز به یکسان خواهد ماند.