Dariush (02-08-2014),Ouroboros (02-09-2014),sonixax (02-08-2014),undead_knight (02-09-2014)
ای بابا من نگاه کردم اینحا سوالات خودم را نیافتم. بگمانم از وسواس به تاخیر انداختمشان بعد هم فراموش کردهام.
خب داریوش جان:
به ترتیب دوستداری در چه رشتههایی تحصیل کنی؟ حالا تحصیل هم نشد علاقهات را به ترتیب بگو.
نظرت دربارهیِ روشنفکران ایرانی قبل از انقلاب و بعد از آن چیست؟
نظرت دربارهیِ سبیل گذاشتن چیست؟
دربارهیِ هدونیسم نظرت چیست؟
بازیگر مورد علاقهات کیست؟
فوتبال دوست داری؟ بازی یا هواداری یا...، کلا ورزش چه دوست داری؟
دربارهیِ جبر و اختیار چگونه میاندیشی؟ بنظرت راهی برای رهایی از رسیدن به تناقض در مواجه شدن با آن هست؟
اینها باشند علی الحساب تا سری بعدی...
"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" —Ezra Pound
داریوش جان به این اندیشیده اید که دانستن زیادی هم درد آور است؟یا اینطور میپندارید که دانستن شما را قدرتمند میکند؟
شراب اولی تر ...
Angela (02-08-2014),Dariush (02-08-2014),sonixax (02-08-2014),undead_knight (02-09-2014)
باشید تا وقت چشیدنِ لذتِ انتقام ما هم برسد
فلسفه
تاریخ
ادبیات
موسیقی
هنر
روانشناسی
زبانشناسی
بیولوژی
روشنفکرانِ قبل از انقلاب بر خلاف حرفهایی که پشتشان نزد عوام زده میشود، انسانهایی بودند در درجههایی بالاتری از شرافت اخلاقی و فکری و اگر تغییر موضعی در آنها دیده میشد از انگیزههای انقلابیشان بود، چنانکه هرگز نان به نرخ روز خوردن در مرامشان نبود. اشتباهات محاسباتی و فکریشان تماما سهوا و قابل گذشت بود؛ پس از انقلاب اما قامتِ روشنفکران روی هم به اندازهی یکی احسان طبری و شاهرخ مسکوب هم نمیرسد. وانگهی تمام روشنفکرانِ امروزی که سرشان به تنشان میارزد، کسانی چون داریوش آشوری و دیگران، جملگی میراثدارانِ همان نسل روشنفکرانِ پیش از انقلاب هستند. موجسواران البته همیشه هستند اما قالب روشنفکرانِ تاثیرگذارِ پیش از انقلاب، انسانهای وارستهای بودند که در آن عصری که یک جلد کتاب هم به زور پیدا میشد و مثل امروز نبود که 5000 جلد کتاب درون تبلتِ یک نوجوان ذخیره باشد، سوادی داشتند چندبرابر روشنفکرانِ امروزی و دانستههای خویش را صدقه نمیدادند.
من جریان روشنفکری گمنامِ ایرانی، که در لایههای زیرین جامعه و میان دانشجویان و قشر جوان جریان دارد بسیار بیشتر از روشنفکرانِ سنتی میپسندم. گاهی با بعضی از اینها که همکلام میشوم میخواهم از شوق پرواز بکشم آنچنان که ذهنی روشن و هوشی والا نزدشان میبینم!
خیلی خیلی سبیل گذاشتن را دوست دارم! ترکیبی از مو، ریش و سبیل شبیه به این را دوست دارم اما نمیگذارم:
هدونیسم ابعادِ گوناگونی دارد و روایتهای گوناگونی از آن وجود دارد. روایت دوگانهی آن یکی مربوط است به «لذتگرایی به عنوانِ هدفی غائی» و دیگری «لذت به عنوانِ مخدر» است. با اولی مشکل دارم هم از لحاظ فقر فلسفیای که دارد و هم از لحاظِ دشواریهای اخلاقیاش. نوع دومِ آن ارتباطی تنگاتنگ با نیهلیسم دارد و دستورالعمل طلاییِ آن چنین است:«همینیست که هست، سعی کن لذت ببری!». البته این هم شکلهای مختلفی دارد و شما اگر هدونیست-نیهیلیست باشید، سعی میکنید از سخت کار کردن لذت ببرید، از جدلهای روانی ناخواسته لذت ببرید، از حال خراب لذب ببرید و ... . در همهی این احوال اما نمیتوان ردپای نوعی خلسهی عرفانی شخص لذتگرا را ندید، چنانکه من گاهی شخص مستغرق در لذتگرایی یک مازوخیست و از لحاظ روانی از بربادرفته درمییابم، کسی که در اثر ناتوانی ا ز تحلیل موقعیتها خود را راحتترین موضع ممکن قرار میدهد و اجازه میدهد شرایط او را و حالش را تعریف کند.
دانیل دیلوئیس
داشتم؛ الان دیگر نه نگاه میکنم و نه اهل بازی کردن هستم. از ورزشها هم همانطور که قبلا گفتم، شنا، دوچرخهسواری (همان اسب سواری زمان پیامبر) و مداحی(تیراندازی) را دوست میدارم! دو مورد نخست جدی بودند.
خیر! جبر از نگاه من دو بعد دارد، یک جبر ازلی که بهترین عبارت توصیفی برایش، همان ارادهی حیات است و یکی جبر شرایط است. جبر ازلی در غرایز و گرایشهای ناخودآگاه ما و همچنین چینش رویدادهایی که ما کمترین تاثیری در آنها نداشته و نمیتوانستیم داشته باشیم تبلور مییابد و جبر شرایط، جبریست که از طریق شرایط خود را مینمایاند، جبری که در آن شما مثلا به لحاظ تخطی از بایستههای فرهنگی و هنجارهای اجتماعی تنبیه میشوید و یا نمیتوانید دستِ بریدهتان در کارخانه را برگردانید. بپذیریم یا خیر، همهی ما در درجهی بالایی از جبر بازی میکنیم که در آن گاهی مفری از اختیار مییابیم. غرایز و ناخودآگاه بخش اعظم عملکردهای ما و جهتِ اندیشهی ما را تنظیم و مسیردهی میکنند و خوداگاهِ ما بخشی جزئی از کنشهای روزانه ی ما هستند! پس در یک لیست categorize نشده، جبر طبیعی، جبر اجتماعی، جبر علت و معلولی، جبر تاریخی، جبر سیاسی-اقتصادی-جغرافیایی و... جبرهایی هستند که ما بدانها دچاریم.
تمامِ اینها بدین معنا هستند که من ماتریالیست جبرگرایی هستم که باور دارم تناقضی در این میان نیست و همه چیز روشن است، تنها چیزی که هست کمبود شهامت در ما برای پذیرفتن است. در میان فیلسوفها، غیر از فلاسفهی یونان باستانی که فکر میکنم همگی با نظراتشان آشنا هستند، بیشتر فلاسفهی عصر روشنگری ولونتاریست هستند، شوپنهاور که من بسیار تحت تاثیر او هستم،با فلسفهاش پیرامون اراده ی حیات به سمت جبرگرائی تمایل داشت و پیشنهاد اکیدش این بود که برای رهایی از تباهی این جبر، کنج عزلت بهترین راهکار است. در مورد نیچه، او در پس نیهیلیسماش و تلاشاش برای فروپاشی ارزشهای دوگانهی خیر و شر، در پی نشان دادنِ دریچهی اختیار انسان اگزیستانسیالی است و اگرچه اندیشهی «بازگشت»ِ او مبنی بر جریانِ دایرهوار زمان و علت و معلولها ، منجر به تفسیرهایی جبرگرایانه از فلسفهاش شد، اما از آنجا که کسی بود شدیدا معتقد به فردگرایی در نهاییترین ابعادش، مشخصا از نظر من به اختیار اصالت بیشتری میدهد. اساسا در چهارچوب اگزیستانسیالیسم، اختیار همیشه بر جبر سیطره دارد.
ویرایش از سوی Dariush : 02-08-2014 در ساعت 10:37 PM
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
Alice(02-09-2014),kourosh_bikhoda (02-09-2014),Ouroboros (02-09-2014),Persepolis (02-09-2014),Russell (02-08-2014),sonixax (02-08-2014),undead_knight (02-09-2014),مزدك بامداد (02-09-2014)
بله، و همینطور قمار.
به نظر نمیرسید اهل عیش باشید، بیشتر نیچه دوستان ایرانی که من دیدهام زیادی عوالم «والا» بودگی دارند و به لذایذ زمینی چندان روی خوشی نشان نمیدهند.
اینها که میگویید شما را بدل به کافر حربی میکند و میانهمان را برهم میزند.
اگر سینه دوست دارید خب داشته باشید، دیگر چرا عیش ما را به چالش میکشید و با مقدسات دیگران شوخی میکنید؟
بی شوخی و مزاح اما من دریافتهام که ترجیح یکی به دیگری، اغلب چیزهای جالبی دربارهی یک مرد میگوید. چنانکه به گمانم اکنون این پرسش باید جزو سوالات استاندارد باشد!
زنده باد زندگی!
sonixax (02-09-2014),undead_knight (02-09-2014)
سکس مقعدی به نظر من نماد تمایلات سادیستی یا در لطیف ترین حالت کنترل طلب هست، البته شاید به روحیه تنوع و تفاوت طلب هم مرتبط باشه.
در رفتار توی تختخواب فکر کنم اشتراکات زیادی داشته باشیم:))
شخصا فکر میکنم در یک تحلیل سطحی میتونم بگم بعضیا روحیه تخت خوابی رو تبدیل به رفتار اجتماعی میکنند:))
اینو گفتم یاد نقل قول یه فمنیست افتادم"تنها جایی که دوست دارم مردی مرا کنترل کند، تخت خواب است" :))
To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
بینهایت...شاید بیشترین درصد زمانهای اندیشیدنِ من در موردِ اندیشیدن بوده، چنانکه اگر رهایم کنید، تا صبح یک جلد کتاب قطور در این مورد خواهم نوشت. بطور خلاصه اما:
من در حین فرآیند دانستن، به ویژه اگر موضوع مورد علاقهام باشد، بسیار لذت میبرم، اما پس از آن، بیشتر رنج و کمتر لذت! جنس این رنج کمابیش برایم غیرقابل توصیف است و نمیتوانم در موردش حرف بزنم، اما چنان است که من تمرین کرده و میکنم تا با تعطیل کردنِ بخشی از آگاهیِ خویش، توان و تحمل و سپس لذت بردن از جمعهایی که صرفا دور هم هستند برای وقتگذراندن و خوشی را بدست آورم. در این مواقع گاه میشود معیارهایم به کلی زیر و زبر میشوند، سخنانی بر زبان جاری میسازم که بعدا خودم جرئت اندیشیدن به آنها را ندارم و یا با کسانی تعامل میکنم که در حالت طبیعی هتا تصورش هم نمیتوانم بکنم؛ همچون مستی میشوم که خود بیخبر است، اما اگر این نبود من بیشک تابش را نداشتم و کارم به خودکشی یا تیمارستان میکشید!
دانستن برای من مسئولیت دارد و من از کسی که میداند و داناییِ خویش را نفی و انکار میکند بیزارم. شاید بخشی بزرگ و اصلی از آن رنج مرموز، منشاش همین علت باشد. (دو پاراگراف دیگر دیشب در این مورد نوشتم که اکنون دیگر ترجیح میدهم رودهدرازی را کنار بگذارم).
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
Anarchy (02-10-2014),iranbanoo (02-09-2014),Nevermore (02-09-2014),Ouroboros (02-09-2014),Persepolis (02-10-2014),Russell (02-09-2014),sonixax (02-09-2014),undead_knight (02-09-2014),مزدك بامداد (02-09-2014),کافر_مقدس (02-21-2014)
بله، براستی چنین است و اینان گویی فلسفهای عرفانی(یا عرفانی فلسفی) دست یافتهاند و خود را چنان والا مییابند که شده هتا 90 درصد از مردم را در شان تعامل با خود نمیدیدند! من دوست نیچهپرستی داشتم که حاضر نبود یکی دیگر از دوستانِ مرا به مجلس عرقخوریمان راه دهد، به این خاطر که او سبکسرانه و زیادی میخندد!
آقا ما مخلصیم، این حرفها چیست؟!
خب من نگفتم که باسن را دوست ندارم!خیلی هم دارم اما بیشتر نقش انگیزشی و مالشی(!) دارد، سکس از آن طریق به من حس خوبی نمیدهد!
من نمیدانم در ایران چرا اینقدر کونپرست هستند، در خارجه هم اوضاع همینطور است؟!
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
iranbanoo (02-09-2014),Ouroboros (02-09-2014),Persepolis (02-10-2014),Russell (02-09-2014),sonixax (02-09-2014),undead_knight (02-09-2014),کافر_مقدس (02-21-2014)
های:)
-داریوش جان دفتری دارید که در آن بنویسید؟نه خاطره!بلکه نوشته هایی که اگر بر روی کاغذ نیایند ول کنتان نباشند؟
-شعر چه طور؟میتوانید یکی از اشعاری که خودتان سروده اید را اینجا بگذارید؟
-مبنای قضاوتتان برای اینکه دختری را خوب بدانید چیست؟
-آیا لحظه ای را بوده که حس کنید تازه متوجه شده اید بزرگ شده اید؟ لحظه ای که تا قبل از آن خود را همچنان یک نوجوان یا یک کودک میپنداشتید ؟
-واینکه آیا از بزرگ شدن خودتان خوشحالید یا همان حرفهای تکراری که( بچه بودیم چه خوب بود) را دوست میدارید؟
-فکر میکنید با افکاری که دارید زندگیتان تحت کنترل خودتان است یا فکر میکنید شرایط اجتماعی و محیطی بیشتر کنترلتان میکند؟
تعاریفتان از واژگان زیر چیست؟
*اختیار
*عشق
*بلوغ
*تنهایی
*خانواده
*امید
-غیر از اینجا و کلا دنیای مجازی کسی یا کسانی هستند که مانند خودتان فکر کنند ؟
-دختران چه طور ؟از میان دختران کسانی بوده اند که بدون اینکه شما مسیر فکریشان را تغییر دهید خودشان افکاری خلاف دیگران داشته باشند و کما بیش مانند شما بیندیشند؟
.....
شراب اولی تر ...
Dariush (02-17-2014),kourosh_bikhoda (02-18-2014),sonixax (02-17-2014),undead_knight (02-18-2014)
بله؛
دفترهای یادداشتم زیاد هستند. یادداشتهای روزانه ندارم اما هرازگاهی(دو سه بار در هفته) چند صفحهای مینویسم در مورد هرآنچه که نظرم را جلب کرده یا ارزش نوشتن داشته. این تمرینی بسیار تاثیرگذار برای بالا بردنِ تواناییهای نگارشیست. به پای فرومنویسی از لحاظِ چالشها نمیرسد، اما این کاستی را من با وسواسِ زیاد در موردِ واژگان، ساختارِ جملهها، لحن، ادبیات و... جبران کنم، چنانکه به نظرم نوشتههای من در آنجا به نظر خودم ادبیتر و منسجمتر هستند.
در هیچ مقیاسی از سنجش، شاعری به من نمیچسبد؛ دستنوشتهی ادبی اما زیاد. الان به آنها دسترسی ندارم شوربختانه ولی اگر هم داشتم شاید به جا نبود چیزی از آنها را در اینجا منتشر کنم، چرا که بیشترشان در جاهایی مثل وبلاگ و نشریه منتشر شده. بعدا به احترام شما، حتما یکی دو تایش را در جستارِ دستنوشتههای ادبی خواهم گذاشت.
خوب از چه نظر؟ اخلاقی-رفتاری؟
خب راستش من به آراستگی زنان بیشترین اهمیت را میدهم. مثلا اگر بخواهم صورت دختری را ببوسم و رویش موهای هرچند ریز ببینم دلزده میشوم، یا لباساش اگر چروک باشد از چشمام میافتد و...
در موردِ اخلاق، اینها به ترتیب بیشترین میزانِ بیزاری را در من بر میانگیزند:
مظلومنمایی
پرنسسبازی
به هر دری زدن برای تبدیل کردن هر مردی که به او نزدیک میشود به یک شوهر
آویزان شدن
دروغگوییهای مختص دختران (داریوش دیروز داشتم از خیابون نزدیک خونت رد میشدم، یه پسره بهم تیکه انداخت؛ داریوش پدرم همیشه شبا قبلِ خواب منو بوس میکرد، میشه تو هم اینکارو بکنی؟ داریوش، عشقم!)
لوسبازی
تنگبازی
سطحینگری عامدانه
راستش من هنوز نمیدانم چرا همه از کودکی انتظاراتی از من داشتند در حد مردانِ بالغ! با اینکه فرزندانی بزرگتر از من(و کوچکتر) در خانه بودند، اما نگاهِ متفاوتی به من میشد. مثلا همان عزیز که گفتم در 13 سالگیِ من زندانی شده بود، همیشه موقع ملاقاتیها میخواست که مرا ببیند و در ملاقات کلی به من سفارش میکرد که از تو انتظاراتی متفاوت دارم و این چیزها ... من از همان سنین نوجوانی(15 سالگی) «مزیتهای مردی» را به خوبی چشیدم؛ یادم نمیرود یکی از تابستانهای دورانِ نوجوانی در شهری دور از خانه رفتم برای کار و کارگری؛ هرگز در حقم اینقدر بیرحمی نشده، هنوز برایم معماست که چرا آنطور بیرجمانه از من کار میکشیدند بیشرفها، یعنی دقیقا به اندازهی یک مرد بالغ! چنانکه یکی دو بار سرِ کار از حال رفتم؛ برخی از آثارش هنوز روی بدنم هست، از جمله شکستگیها و بریدگیهایش... من از همان وقتها بخشی از بار اقتصادی خانواده را بر عهده داشتم و گرچه فقیرانه و بیبظاعت، اما به خودم وابسته بودم. اینها یعنی بلوغی زودرس و بسیار جانکاه را گذراندم. من هرگز کودکیِ درخوری نداشتم...
بر اساسِ پاسخِ من به پرسش پیشین، طبیعیست که هیچ علاقهای ندارم که به کودکیِ خویش بازگردم. اما اینکه کودک شوم و کودکی کنم را همیشه خواب میبینم
رابطهی من با کودکان اگرچه خوب نیست، اما گاهی چنان در تماشای بازیگوشیهایشان غرق میشوم که گویی کودکی خودم را میبینم...
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
iranbanoo (02-18-2014),kourosh_bikhoda (02-18-2014),sonixax (02-18-2014),undead_knight (02-18-2014),کافر_مقدس (02-21-2014)
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)