درود و شب بخیر.
حالم بد است دوستان.سرم در آستانه انفجار قرار دارد!
درود و شب بخیر.
حالم بد است دوستان.سرم در آستانه انفجار قرار دارد!
سپاس از شما
میروم آبی بر تنم بزنم، هوایی بخورم و دقایقی به آسمان شب نگاه کنم تا شاید آرامشی بازیافتم و توانستم خود را بخوابانم.
به بی خوابی و سردرد، عادت دارم اما آنچه این شرایط را بحرانی کرده انبوه کارهای عقب مانده است.حالم نباید خراب باشد، چون نیاز است مدتی بی وقفه، ساعتها و روزها را پی در پی کار کنم.
20 دقیقه تا پست بعدی که پست شب بخیر و بدرود است.
آسمان شب که بی تردید شاهکار است ! من که از تماشایش هرگز سیراب نمی گردمــــ... ؛
بکوشید به مُحیط پیرامونتان ، بویژه صداها و نواهایش بی توجه نباشید ؛ برای نمونه ، هنگامیکه بر چهره خود آبی میزنید ، بروی طنین چکه های آب متمرکز شود و بدانها بنگرید ! یا هتا می توانید چند دمی به نوای دَم و بازدَم خودتان گوش فرا دهید ؛
دستکم آرامشی هرچند ناپایدار را برایتان رقم می زند ؛ امتحان کنید !
بله حقیقتا همین طور است.اکنون اینجا هوا بارانی است و سرمای دلپذیر و روح نوازی دارد.آنقدر لذت بخش بود که آرزو کردم بتوانم تا آخر عمر همین جا زندگی کنم.
سپاس از شما.تمام تمرین های خوابیدن را از بر هستم!ولی اینهایی که گفتید خوب و مفید هستند.
شب همه بخیر.
آه دوستان امروز بی اندازه پریشان و غَمزده بودم ؛
نسیم در پیچ و تاب گیسوانم فرو می پیچید ! شهر مُرده گریه می کرد* ؛ آسمانش نالان رشته های باران را بر چهره ام می دوخت !
و من دوش به دوش باد پرواز می کردم ؛ این سو و آن سود ؛ در میان نغمه های باران می چَمیدم* . . .
* اکنون هم می گرید ! ( اکنون هم غمزده ایم )
* چمیدن در اینجا به چم رفتن و گردش با باد است ؛ مانند قاصدک که با باد پرواز میکند ؛
در میان نغمه های باران می چمیدم = زیر نوای باران در خیابان های شهر پرسه می زدم !
هماکنون 76 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 76 مهمان)