sonixax (10-23-2013)
ویرایش از سوی مزدك بامداد : 10-23-2013 در ساعت 10:09 AM
خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد
ویرایش از سوی مزدك بامداد : 10-23-2013 در ساعت 12:37 PM
خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد
خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد
من میکوشم به جمعبندی کلی از موارد مورد اختلاف تا این لحظه از بحث برسم و دیدگاههای خودم پیرامون آنها را کمی منسجمتر بیان بکنم چراکه احتمالا بدلیل گرفتاریها مدتی به نت دسترسی نخواهم داشت و دوباره از عید به آن سو در خدمت دوستان خواهم بود.
نخستین و مهمترین بخش از اختلاف میان ما، مفهوم، کارکرد و جایگاه دولت است. من دولت را نهاد قدرتی مستقل از سرمایهداری میدانم که افراد شریک در آن، مایل به حفظ و گسترش قدرت خود بر افراد بیرون از آن هستند و از همین جهت همواره در تلاش برای حرکت به سوی دیکتاتوری مطلق، و از آن مهمتر بقای مداوم است. میخائیل باکنون در بیانی شیوا گفته بود که دولت تزار اگر لازم بشود و اطمینان کسب بکند که این عمل مایهی بقای آن خواهد شد، تکتک زمینداران و سرمایهداران را اعدام میکند و دارایی آنها را میان کارگران و دهقانان تقسیم میکند. تجربهی تاریخی و آنالیز عملکرد دولتها در صد سال اخیر نیز به ما نشان میدهد که این نهاد دقیقا برخلاف آنچه مارکس، انگلس و لنین تصور میکردند در نقش ترمزی بر ماشین سرمایهداری ظاهر شده که اگر نبود سیستم خود را در تلاش برای حداکثری کردن سود مدتها قبل متلاشی کرده بود. از جمله کشفیات برجستهی مارکس پیروی کور و بیعاقبت اندیشی سرمایه از مسیر سود بود، اینکه تنها قانون حاکم بر آن افزایش سود از هر روش متصور است و منافع بلند مدت عملا در بازاری که ذات آن غیرقابل پیشبینی و برنامه ریزیست معنا ندارد و همه، در همه حال، با تمام توان در حال لفت و لیس بیشترین میزان ممکن هستند.
گذشته از ذات «تنها وفادار به خویش» دولت، به باور من تاریخ نه صحنهی نبرد طبقاتی بلکه صحنهی نبردی سیاسی بوده، که در آن شدیدترین انواع بیعدالتی، نابرابری و سرکوب آزادی از سوی دولت و با هدف گسترش کنترل بر شریانهای گوناگون حیات اجتماعی انجام شده. در نتیجه سرمایه و دولت در تضادی آشتی ناپذیر با یکدیگر قرار دارند که طی آن اولی درپی حداکثری سود بلادرنگ، و دومی درپی حداکثری کنترل بلندمدت خود بر جامعه است و در یک جامعهی بورژوازی همان اندازه که به یکدیگر کمک میکنند، هم را محدود و سرکوب و خنثی نیز میکنند.
یکی دیگر از عوارض بسیار خطرناک بازشناسی دولت در مقام «نمایندهی طبقهی غالب»، آنست که چنین نگرشی منجر به پدید آمدن این ایده میشود که دولت برآمده از «پرولتاریا» لابد دیگر مشکلی ندارد و سرکوب آنهم موجه است(استدلالی که همینجا از شما میشنویم)ولو آنکه طبق آمار اکثریت مطلق سرکوبشدگان آن نیز خود پرولتاریا، یا باقی انقلابیون و … باشد زیرا «طبقهی غالب» در جامعهی سوسیالیستی پرولتاریاست، و با آنکه شاید از منظر اقتصادی حقیقتا همینطور باشد، از منظر سیاسی قطعا طبقهی زورگوی سرکوبگری برآمده که سرکوب سیاسی یکسره مستقل از کنش اقتصادی را در جنبههای پرشمار و گوناگون پی میگیرد.
پس به نظر من، دولت نه چنانکه انگلس مینوشت «برآمده از تضاد طبقاتی»، که برآمده مجموعهی به هم پیوستهی تمامی تضادهای اجتماعی و فردی جاری در پهنهی تاریخ بشریست، که کارکرد آن جلوگیری از انباشت این تضادها به مرحلهای که دستگاه را دچار سنگینی بار و از کار افتادگی میشود است. انقلاب یک خطا در این سیستم است که به طرز غیرقابل پیشبینی و توسط گروهی که کمتر از همه انتظار آن میرود رخ میدهد، و راه دموکراسی لیبرالی برای جلوگیری از این خطا، تلاش برای مشارکت حداکثری و به صحنه کشاندن بیشترین شمار از گروههای مختلف اجتماعی در صحنهی اقتصادیست.
دربارهی دولت پس از انقلاب و اینکه چرا باید وجود داشته باشد و چگونه دولتی میتواند باشد، کمونیستها استدلال میکنند که بلادرنگ پس از انقلاب مردم هراسناک هستند، خطر ضد انقلاب و حملهی خارجی هست، ممکن است برخی سودجویان یا مردم هنوز تحت دستگاه فکری سرمایهداری به انبار کردن کالاها برای تلاش جهت فروش آنها در بازار سیاه روی بیاورند و … که تمام اینها اعتراضات بیموردی هستند، ما میتوانیم به بسیج عمومی مردم برای پاسداری از انقلاب بپردازیم، «بازار سیاه و سفید» برآمده از همان منطق مرکزگرای سلطهورز است و باقی نگرانیها نیز، با تلاشی که من در همین جستار کردم، یعنی نشانه رفتن الگویی کمونیستی-سندیکایی از همان روز نخست انقلاب به جای الگوی سوسیالیستی-دولتی مورد نظر مارکسیسم کلاسیک است.
بنگرید به داستانسراییها و رودهدرازیهای انگلس در آنتیدورینگ پیرامون دولت اتفاقی که برای آن میافتد:
بله Withers away به گولاگ“The proletariat seizes from state power and turns the means of production into state property to begin with. But thereby it abolishes itself as the proletariat, abolishes all class distinctions and class antagonisms, and abolishes also the state as state. Society thus far, operating amid class antagonisms, needed the state, that is, an organization of the particular exploiting class, for the maintenance of its external conditions of production, and, therefore, especially, for the purpose of forcibly keeping the exploited class in the conditions of oppression determined by the given mode of production (slavery, serfdom or bondage, wage-labor). The state was the official representative of society as a whole, its concentration in a visible corporation. But it was this only insofar as it was the state of that class which itself represented, for its own time, society as a whole: in ancient times, the state of slave-owning citizens; in the Middle Ages, of the feudal nobility; in our own time, of the bourgeoisie. When at last it becomes the real representative of the whole of society, it renders itself unnecessary. As soon as there is no longer any social class to be held in subjection, as soon as class rule, and the individual struggle for existence based upon the present anarchy in production, with the collisions and excesses arising from this struggle, are removed, nothing more remains to be held in subjection — nothing necessitating a special coercive force, a state. The first act by which the state really comes forward as the representative of the whole of society — the taking possession of the means of production in the name of society — is also its last independent act as a state. State interference in social relations becomes, in one domain after another, superfluous, and then dies down of itself. The government of persons is replaced by the administration of things, and by the conduct of processes of production. The state is not 'abolished'. It withers away. This gives the measure of the value of the phrase 'a free people's state', both as to its justifiable use for a long time from an agitational point of view, and as to its ultimate scientific insufficiency; and also of the so-called anarchists' demand that the state be abolished overnight."
مارکس هم وضع بهتری از این نداشت زمانی که پای «محو شدن دولت» در مرحلهی نهایی کمونیسم میرسید. پوپر در مصاحبهای با شوخ طبعی از «فقر فلسفه»ی مارکس نقل میکند و جایی که مارکس میپرسد «آیا این به معنای آنست که دولت جدید و انقلابی خود تبدیل به طبقهی سرکوبگر جدیدی خواهد شد؟ خیر». و همین! دیگر نه توضیحی، نه اشارهای، نه تحلیلی. پوپر یادآوری میکند که مارکس، با آن توان آنالیز خارقالعاده و نبوغ بینظیرش در یافتن ارتباطات پنهان در مجموعههای باز و بسته، پای پرسشی به این مهمی که میرسد با بیمسئولیتی باورنکردنی به یک «نه»ی خشک و خالی بسنده میکند، «نه»ای که ما امروز میدانیم، اشتباه از آب درآمد.
برای نگاه داشتن سوی انصاف، لنین به راستی از پیروزی انقلاب تا اواخر ۱۹۱۸ تلاش کرد این مُدل مرکزگریز و شورامحور را الگو قرار بدهد، اما بدلیل عقبماندگی صنعتی کشورهای شوروی کارگران نمیتوانستند تصمیم درستی بگیرند و این روش را بسیار ناکارآمد یافت و ناگزیر، به مدل ونگاردیستی گروید که به قول آنتوان پانهکوک «آخرین ذرههای نقش شوراها را از میان برد». من نه فقط معتقدم که همهی این داستان برآمده از عقبماندگی صنعتی شوروی بوده، بلکه اساساً پیروی از مدل دولتمحور/حزبمحور مارکسیستلنینیستی در اقتصادی پیشرفته و صنعدی اساساً ممکن نیست، زیرا هیچ حزب یا دولتی که دارای هرگونه بار معنایی کلاسیک این واژگان باشد قادر به در خود جای دادن همهی فشارهای عینی جامعهی مدنی یک کشور سرمایهداری برای رسیدن به برابری در تمام عرصههای گوناگون نخواهد بود و سرکوب اجتنابناپذیر خواهد شد.
بر مبنی همهی آنچه بالا آمد، و برطبق تجربهی تاریخی ما امروز میدانیم که دولت هرگز Wither away نمیکند! بلکه از تمام روشهای موجود برای تضمین بقای خود، و به تعویق انداختن موعد Wither away شدنش استفاده میکند و میکوشد نیاز به وجود خود را از طریق بحرانسازی یا بحرانی نمایاندن شرایط، دشمنیابی و دشمنسازی از کسانی که به راستی دشمن نیستند، هرچه بیشتر وابسته کردن شهروندان به خود و مجموعهای بسیار گسترده و پیچیده از دیگر روشهای فریبکاری و پروپاگاند و ... بقای خود را برای بیشترین زمان ممکن، به بزرگترین شکل ممکن تضمین بکند. و شوربختانه سوسیالیستها این امکان را در اختیار آن قرار میدهند تا در قالب موجودی فاقد چالش و هماورد عینی در جامعه، این تلاش تاریخی برای سلطه را آسانسازی و تسهیل بکند.
زنده باد زندگی!
Nevermore (10-24-2013),sonixax (10-24-2013),undead_knight (02-02-2014)
« دولت نهادیست که از جامعه برآمده اما خود را بر فراز آن قرار میدهد و از این طریق هرچه بیشتر از آن بیگانه میشود.
چه چیز بنمایهی قدرت را تشکیل میدهد؟ بدنهای مسلح شدهی انسانی، با زندانها و … در اختیارشان.»
ولادیمیر ایلیچ اولیانف، ملقب به لنین، در«دولت و انقلاب».
به نوعی، «آیات مکی» او پیش از رسیدن به قدرت!
زنده باد زندگی!
kourosh_bikhoda (10-24-2013),Nevermore (10-24-2013),sonixax (10-24-2013)
مورد دیگر اختلاف نظر، پیرامون مفهوم برابری و انگیزهی ما از تلاش برای رسیدن به آنست. هیچ عاملی به تنهایی و مستقل از عواقب و پیشفرضهایی که همراه دارد خوب یا بد، و یا حتی پسندیده یا ناپسند نمیشود. دلیل آنکه ما درپی حداقلی کردن نابرابری هستیم تضاد بنیادینیست که میان آن با امکان افراد برای پیشرفت متناسب با استعدادها و تواناییها، و نیز استانداردها و امکانات موجود در زندگی ایشان وجود دارد. همانطورکه پیشتر نیز گفتم، تنها راه ما برای فایق آمدن بر این تضادها تغییر جهت حرکت بیعدالتی از «پائین به بالا» به از «بالا به پائین» است :
خیز کمونیسم برای رسیدن به الگوی سمت چپیست، خیز ما برای رسیدن به مدل سمت راست. اغلب در گفتگو با مارکسیستها میبینیم که تضاد را به بهرهکشی تقلیل میدهند و انواعی که در آن بهرهکش چندان آسان قابل شناسایی نیست، یا اساسا بهرهکشی اتفاق نمیافتد اما شخص همچنان مقام اجتماعی، فردی و ... پستتری دارد، وقعی نمیگذارند. همانطورکه در پیکهای پیشین هم گفتم برای شخص کوتاه قامت تصویر سمت چپ هنوز تماشای بازی غیرممکن است، و این با روشی که شما مشتاق به پیاده کردن آن هستید قابل برطرف کردن نیست. یعنی «نسخهی نهایی برابری» شما، به هرکس که به هر مُدلی از تبعیض یا تضاد یا نابرابری غیراقتصادی دچار است کمکی نمیکند، به انواعی از نابرابری، سلطه و بیعدالتی که اقتصادی هم هستند کاری ندارد چراکه آنها «انگیزه» میدهند و چه میدانم «طبیعی» هستند و ... جامعهی «بیطبقهی» شما ارزش و اهمیتی از این منظر ندارد و حتی همان تضاد میان شاخص دسترسی را هم نمیتواند برطرف بکند، بگذریم از تضادهای غیراقتصادی همچون سوژهی تحت سلطهی دولت یا نابرابریهای جنسیتی و … بودن را.
این ناتوانی از بازشناسی انواع اصیل و خودویژهی سرکوب، و نداشتن راهحلی در نسخهی پیچیده شده توسط ابرروایت مطلوب شما هم در تجربهی تاریخی و هم در سلسلهیابی منطقی، به انکار آن تجربیات اصیل انسانی کاملاً مستقل از کنش اقتصادی، در مقام «زیرمجموعهی» تبعیض سرمایهداری یا عوارض اجتماعی آن منجر میشود. از همین روست که فعالان حقوق همجنسگرایان، این بزرگترین قربانیان تبعیض قانونی و اجتماعی در پهنهی تاریخ، در حکومت شوراها، به مشتی منحرف ِ خردهبورژوا و نوکر آریستوکراسی متهم میشدند و به زندان میافتادند. چه بسی شرایط این گروهها را آرمانشهر کمونیستی بدتر هم بکند زیرا چون نسخهای برای درمان این بیماریها در این ابرروایت تمامیتخواه نیست، در نتیجه تلاش وی برای اثبات اینکه همچنان تحت سلطهی نیروهایی خارج از توان خود است میتواند حمل بر کوشش جهت بازگرداندن نوعی از بهرهکشی تلقی بشود، اگرنه چه کسی سیستم خوب و برابر ما را انکار میکند.
زنده باد زندگی!
kourosh_bikhoda (10-24-2013),Nevermore (10-24-2013),sonixax (10-24-2013),undead_knight (02-02-2014)
در جامعهای که ما «تمام» وجوه نابرابری را بازشناسی کردهایم و درپی برطرف کردن آنها از روشی نتیجهمحور و نه تنها مقدمهمحور(یعنی برابری در نتیجه، نه برابری در مقدمه)کوشیدهایم میتوان تضادها را به بیشترین میزان برطرف کرد و پیشرفت کند اما همه جانبهای داشت که تکتک افراد جامعه در آن سهیم و دخیل و بهره برنده هستند.
مشکل تحلیل مارکسیستی از جامعه آنجا شروع میشود که این دیگر وجوه تبعیضآمیز غیراقتصادی در جامعه را زیرمجموعهها و «عوارض» سیستم اقتصادی معرفی میکنند که درپی انحلال آن نیز از میان خواهد رفت، و از این مسیر راه را برای ارائهی تحلیلی درست مسدود میکنند. اینکه مثلاً نابرابریهای جنسیتی زیرمجموعهی نابرابریهای سرمایهداریست یک تحریف تقلیلگرایانه از واقعیت است. عجز مارکسیستها از پذیرش اینکه سیستم لیبرال دموکراسی پیشرفتهای چشمگیری و درخور توجهی در این مسائل داشته نیز از همین منوپولی که میخواهند بر مفهوم «برابری» داشته باشند منتج میشود، و وانمود میکنند که انتهای اتوبوس ننشستن سیاهپوستان فقط یک بازیچهی دمدستی برای کنترل و تحمیق تودههاست و معنای عینی ندارد و به برابری قابل اندازهگیری بیرونی در جامعه منجر نشده و … این خود باز راه را برای بحث پیرامون چگونه نگاه داشتن این دستاوردها و احتمالاً افزودن به ایشان در دوران پس از انقلاب از میان میبرد.
من نیز برخلاف آنچه جناب مزدک از گفتههایم برداشت کردند، معتقدم در مثال کلاس و شاگرد خنگ و باهوش، شاگرد باهوشی که وادار به کمک به شاگرد خنگ میشود در حال مجازات دیدن نیست، بلکه سود و نفع کار خود را جلوتر درو خواهد کرد. و همهی تلاش ما نیز باید برای حرکت دادن نفع شخصی از نفع شخصی بلادرنگ، به نفع شخصی بلندمدتی که همهی جامعه را شامل میشود باشد. این است بنیان فردگرایی که من به آن پایبندم و از آن دفاع میکنم.
موارد متعدد دیگری هم هست و من مشتاق بودم تا بتوانیم به آنها بپردازیم، همچون تقدم گسترش آگاهی بر اخذ قدرت سیاسی، اینکه اساسا برخلاف نگرش مارکسیستی قبضهی قدرت سیاسی میتواند و میباید آخرین مرحله از انقلاب باشد نه اولین مرحله از آن، احتمال توانایی واداشتن سیستم دموکراتیک به سوی اقتصاد سوسیالیستی بدون انقلاب پرولتری و ... که شوربختانه بدلیل ناتوانی ما در عبور از مباحث مقدماتیتر، رسیدگی به آنها هرگز ممکن نشد. ضمن سپاس از مزدک و مهربد گرامی برای مشارکت در این بحث، امیدوار به ادامهی آن با این دوستان فرهیخته و خردمند در آیندهی نزدیک هستم.
زنده باد زندگی!
kourosh_bikhoda (10-24-2013),Nevermore (10-24-2013),sonixax (10-24-2013),undead_knight (02-02-2014)
خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد
sonixax (10-24-2013)
The Black Book of Communism - WiKi
Mass killings under Communist regimes - WiKi
In the introduction, editor Stéphane Courtois states that "...Communist regimes... turned mass crime into a full-blown system of government"[3]. He claims that a death toll totals 94 million[4]. The breakdown of the number of deaths given by Courtois is as follows:
- 65 million in the People's Republic of China
- 20 million in the Soviet Union
- 2 million in Cambodia
- 2 million in North Korea
- 1.7 million in Africa
- 1.5 million in Afghanistan
- 1 million in the Communist states of Eastern Europe
- 1 million in Vietnam
- 150,000 in Latin America (mainly Cuba)
- 10,000 deaths "resulting from actions of the international Communist movement and Communist parties not in power."[4]
BBCPersian.com | جهان | گورباچف: موزه ای برای یادبود قربانیان کمونیسم بنا شود
کشتار کاتین - WiKi
هولودومور - WiKi
ژوزف استالین - WiKi
گولاگ یا اردوگاههای کار اجباری در کره شمالی
BBC فارسی - جهان - افشاگریهای جدید از اردوگاههای کار اجباری کره شمالی
جنایات استالین و کمونیست ها 15+
البته همه اینها توطئه های سرمایه دارن و دشمنان کمونیسم است و طرفداران کمونیسم هم اصلن و ابدن توهم توطئه ندارند !
کمونیسم به ذات خود ندارد عَیبی هر عَیب که هست از توطئه سرمایه دارن است :)))
چه قدر این سرمایه دارها و کاپیتالیستها و لیبرالها آدمهای بدی هستند که نمیگذارند اینها همین طوری راحت و آسوده آدم بکشند و شکنجه کنند و دنیا را به گَند و کثافت بکشند . واقعن باید این سرمایه داران و بهره کشان را کشت و اعدام کرد و دینامیت در ماتحتشان فرو کرد که بعدش ما (کمونیستها) بتوانیم به راحتی آدم بکشیم ، شکنجه کنیم ، مردم را زندانی کنیم ، به بردگی بگیریم ، دزدی کنیم ، مال مردم را بالا بکشیم ، کشور و جهان را بچاپیم .
دوستان طرفدار کمونیسم عَمامه های پنهان در کیفتان را بر سرتان بگذارید در بالاترین جای ممکن
همیشه قبل خواب دو تا شات بزن راحت بخواب!
دکتر ساسی
kourosh_bikhoda (10-24-2013),SAMKING (10-25-2013)
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)