"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" —Ezra Pound
البته بنسبت افغانستان ایران واقعا جلو هست،افغانستان اقتصادی نداره در واقع ایران جز منابعی که داره (که بعضا دردسر هم هست) نیروی انسانی و موقعیت استراتژیک خوبی داره که اینها رو فقط معلق کردن میشه از اینها در آینده استفاده کرد.
"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" —Ezra Pound
من که بسیار خوشبینم، حتی به کار خاصی نیاز نیست، کافیست سدها را از پیش جامعهی ایرانی برداریم.
زنده باد زندگی!
مشکل فقط جمهوری اسلامی نیست که با از بین رفتنش همه چی درست بشه. مردم ایران هر کدومشون به تنهایی یه پا جمهوری اسلامی هستن. فکر کردید اینا از کجا اومدن؟ همشون از همین مردم هستن. ممکنه یکیشون اصلاح طلب تر و یکی متحجر تر باشه ولی ماهیتشون یکی هست. شما برید تو اداره ها. شرکتها سازمانها. ببینید چقدر همشون شبیه رهبر و رئیس جمهورو مابقی ارازل و اوباش هستن از نظر رفتاری و اخلاقی و طرز فکر.
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
https://www.facebook.com/mehdi.khalaji1?ref=ts&fref=ts
من معنای ایران را وقتی فهمیدم که ایران را ترک کردم. فاصله گرفتن برای تغییر رابطهی «طبیعی» و نااندیشیده به رابطهی خلاق با زادگاه ضروری است. در سالهای گذشته به کشورها و شهرهای زیادی سفر کرده و مردمان بسیاری دیدهام. بسیار جاها در جهان هست که از طبیعت ایران زیباتر است. تمدنهایی کهنهتر و تاریخهایی زندهتر از ایران نیز وجود دارد. مردمان بافرهنگ و ادب و مهربان در جهان بسیارند. به خصوص که در کشورهای خاورمیانه تقریباً همهی خصلتهایی را که ایرانیان دارند میتوان دید؛ زشت و زیبا. فهمیدم که فخر کردن به زادگاه و سینه جلو دادن که من اهل فلان جا هستم، ریشه در عوامی و خامی دارد.
هیچگاه دچار غم غربت نشدم. حسرت هیچ گذشتهای در دلام نیست. در بیروت و پاریس و واشنگتن از شهر خودم آسوده و سبکبالترم. بارها در این سه شهر زاده شدم.
اما ایران را دوست دارم. آنقدر که روزی نبود بی یاد آن برخیزم. در سالهای بیرون از ایران، ایران بسی بیشتر با من بوده تا سالهایی که در ایران بودم. در این سالها بیشتر به ایران اندیشیدهام تا وقتی که در ایران میزیستم. رابطهی اندیشیده با ایران مهر مرا به این سرزمین روز به روز افزون کرد.
دانستم که «وطنپرستی» شعار عوام و سیاستمداران عوامفریب است. اما ایراندوستانِ واقعی همانها هستند که ایران را به مثابهی هویتی فرهنگی- تمدنی ساختهاند؛ یعنی اهل فرهنگ؛ کسانی که تاریخ آن را مینویسند و آیندهی آن را میسازند. برای من فخر ورزیدن به ایران رنگ باخت و جای آن را تمنایی ژرف برای بهبود و پیشرفت آن گرفت. بسیاری را دیدم که متعصبانه ایران را میپرستند و شماری دیگر که از ایرانی بودن خود شرمسارند. اما من نه میپرستماش نه از آن شرم دارم. به آیندهی آن میاندیشم و به سهمی که به مثابهی یک شهروند میتوانم در بالاتر نشستن آن بگزارم.
روز به روز کشف کردم که هر جا باشم و هر سبک بزیم، ایرانیتر از آن هستم که حتا خودم گاه میتوانم تصور کنم. هنوز به زبان فارسی خواب میبینم و هنوز مکانها در خواب من در ایراناند. ایران را دوست دارم بدون آنکه این دوست داشتن بتواند چشمهای من را بر زشتیهای تاریخاش و کژی رفتار مردماش ببندد. خودم ایران متجسد شدم. کلنجار رفتن با خودم و سعی در اصلاح فکر و اخلاقام انگار عین کلنجار با ایران شد. ایران را دوست دارم همانطور که خودم را دوست دارم؛ بیآنکه کاستیها و ناراستیهایش را بتوانم بپوشم یا بتوانم دمی از غمخواری برای فردایش دست بشویم. دریافتم آنها که هویتِ فکری، فرهنگی و اجتماعی و سیاسی ایران را نقد میکنند محبوب اهل سلطه و عوام نیستند اما از قضا بهترین دوستداران ایراناند؛ همانطور که راز مرا کسانی دانستند که از این رو به آن رویم گرداندند. آیندهی ایران آیندهی خودِ من است. با این تفاوت که من چند سالی بیشتر در سرای طبیعت نمیمانم، اما آرزو دارم تا جهان در کار بودن است، ایران پویا بماند.
دوستان داخل ایران که میخواهند برای تحصیل بیان اروپا ، کشوری مثل نروژ شهریه دانشگاه اصلا نداره ، اتریش هم فکر کنم همین باشه ، تحصیلات دانشگاهی مجانی هست ، حتی برای کسانی که با ویزای دانشجویی هستند ، این هم وبسایت خوبی هست راجع به نروژ ، در ضمن کلی از رشتهها هم به انگلیسی در نروژ تدریس میشه که راحت تر هست.
Study in Norway/
"A Land without a People for a People without a Land"
منکه سالهاست یک حالت روح جهانی و Universal دارم.
یعنی تقریبا هرجای جهان که بگی من احساس میکنم اونجا هم میتونه مکانی برای زیستن من باشه. حتی احساس نوستالژیک بهم دست میده مثلا وقتی تصاویرش رو توی تلویزیون یا جای دیگه میبینم. حتی نسبت به تاریخ و فرهنگ کشورهای دیگر. خصوصا کشورهای برجسته یا پیشرفته.
انگار که خودم قبلا در اونجاها یا جاهای مشابهی زندگی کرده باشم.
حتی بیشتر از ساکنان فعلی/بومی اونجا گاهی احساس میکنم که اونجا حق زندگی و آشنایی و لیاقت دارم.
گاهی احساس میکنم از خیلی از آمریکایی ها آمریکایی ترم!
یک آمریکایی اصل.
البته از دید من بعید هم نیست که قبلا در همهء این مکانها زندگی کرده باشم. من به نظام زندگی های چندگانه اعتقاد دارم. بازگشت روح. مردن و زاده شدن های بسیار. تجربه هایی در زمانها و مکانهای مختلف. تلخ و شیرین. در مجموع همهء اینها باعث پیشرفت و تکامل انسان میشه.
از قطب و یخ و برف بگیر تا مرداب های تاریک و مرطوب. جنگلهای انبوه.
وای چقدر دوست دارم. هرکدام رو یک جوری دوست دارم.
ولی از بیابان و کشورهای درپیت خاورمیانه خوشم نمیاد.
از اروپا خوشم میاد. ولی بیشتر اون زمان قدیمش که جنگلهای انبوه و مرداب و اینا میشد رفت و زندگی کرد. زندگی های تنها و در آرامش رو دوست دارم. زندگی های کماندویی رو هم دوست دارم. مثلا از درخت بری بالا مثل گربه
یک شب خواب میدیدم همراه قبیله ای زندگی میکردم. همونطوری از درخت و اینا میرفتم بالا. چابک و زرنگ بودم. بعد دشمن با یک لشکر انبوه در درهء ای در پایین چادر زده بودن و آتش روشن کرده بودن موقع شب که ما داشتیم از بالا نگاه میکردیم و کلی نقطهء نورانی میدیدیم و میدونستیم فردا به سمت ما حرکت میکنن و اگر فرار نکنیم هممون رو میکشن. شاید ما فقط در مسیر اونها بودیم. من میتونستم فرار کنم، یا حتی بالای درخت قایم بشم، اما یک دوست هم داشتم که همراهم بود و ضمنا نمیخواستم مردم قبیلمون رو تنها بذارم. زنهامون همشون شل و ول و گنده و وا رفته بودن و نمیتونستن با سرعت کافی فرار کنن. زمینگیر بودن و ما هم بخاطر اونا چاره ای نداشتیم. البته مردهای اینطوری هم داشتیم. بچه ها هم بودن. و پیرها احتمالا. واقعا نمیشد یک شبه همه رو جمع کرد و به موقع و با سرعت کافی فرار کرد. یعنی حتی اگر فرار میکردیم اونا در نهایت بهمون میرسیدن، یا بلایایی که کمتر نبود سرمون میامد. همش جنگل و راه سخت بود و خطرات و مکانهای دوردست ناآشنا بودن برامون.
نمیدونم آخرش چه بلایی سرمون اومد. خواب همونجا تموم شد. احتمالا تا عصر فرداش هممون کشته شدیم!
Waffen (02-21-2013)
در نروژ و فرانسه و دیگر کشورهایی که شهریه دانشگاه ندارند، اخذ فاند و بورس و دیگر کمک هزینهها جهت گذران ِ زندگی بسیار دشوار است و پیدا کردن کار بدون تسلط کامل به زبان محلی ناممکن.. این یعنی خود شخص باید هزینهی زندگی را با این وضع ناگوار ِ ارز از طریق داشتههای خود در ایران تقبل بکند که خُب برای خیلیها(از جمله خود من)ممکن نیست. نظر من اینست که دوستان به تمام دانشگاهها و موسسات تحقیقاتی و اساتیدی که میتوانند ایمیل بزنند، و فقط در صورت گرفتن اسکالرشیپ یا پارتنرشیپ اقدام به مهاجرت تحصیلی بکنند، چراکه بجز آن با این شرایطی که هست به نظر ناممکن میآید..
زنده باد زندگی!
البته هرچه که scholarship اینها که بگیرند خوبه ، ولی مثلا جای بروند که ایرانیها زیاد باشند ، کار میشه پیدا کرد که زبان محلی هم لازم نداره ، ولی خوب نمیشه ریسک کرد ، اول واسه هرچی bursery و scholarship هست اقدام کنید ، هرچی پول بیشتر تو جیبتون باشه راحت تر درس میخونید.
"A Land without a People for a People without a Land"
Mehrbod (02-04-2013),Russell (02-04-2013),Soheil (02-04-2013),undead_knight (02-04-2013)
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)