Dariush (01-22-2014)
سپاس بابت این سوال.
آن زمان که این را مینوشتم به آسیبها و ناهنجاریهای دولت مرکزی و اقتدار دولتی باور داشتم اما همچنان دولت را نهادی پایسته و مفید میدانستم. راستگرایی همانطور که گفتم معانی متفاوتی دارد، من هم بیشتر متمایل به ملیگرایی بودم. از نگرش من در موضوع سیاست آنتیکاپیتالیسم، سوسیالیسم و اندیویژوالیسم همچنان با من همراه هستند، اما گرایش من به آنارشیسم در بالاترین حد است. آنارشیسم را متعالیترین نوع زیستِ اجتماعی انسانها میدانم که در آن کرامت انسانی در بالاترین سطح ممکن است و علاوه بر اینکه فردگرایی در آن تضمین شده است، بالندگی جامعه نیز با آن تضادی ندارد. البته هنوز برای همهی آنارشیستها، آنارشیسم آرزوییست در دوردستها و من نیز آن را به این زودیها قابل دستیابی نمیبینم و هتا بیراه نیست اگر بگویم که بیسروری رویاییست که هرگز تعبیر نمیشود. اما آنارشیسم بیش از آنکه برای من یک سیستم یا ایدهئولوژی باشد، یک افق یا یک معیار است؛ کوشش من این خواهد بود که جامعه را هر جه بیشتر به آنسو سوق دهم. در واقع آنارشیسم امروز برایم یک معیار سنجش است که بر اساس آن به دولتها و جوامع امتیاز میدهم؛ هرچه به آرمانهای آنارشیستی نزدیکتر باشند امتیازشان بیشتر خواهد بود. در این راستا فعلا دولتی که بیش از همه به آنارشیسم نزدیک است Social Democracy است؛ سرمایهداری اگرچه فردیت را با خود دارد، اما همچنان شریست بزرگ که غالب ِ آسیبهای اجتماعی و اخلاقی جوامع از قبیل مصرفگرایی از آن نشات میگیرد، چرا که سرمایهدار تنها به فروش کالای خویش میاندیشد و هرطور که شده، هتا با دروغ و فریب باید مشتری خویش را متقاعد کند که به تولیداتِ او نیاز دارد؛ چنانکه امروز انواع رشتههای دانشگاهی تا مقطع دکترا هست برای اینکه چگونه مخاطب را متقاعد کنیم که به فلان کالا نیاز دارد. پیشرفت تکنولوژی در کاپیتالیسم منطبق بر نیازِ جامعه نیست، که منطبق بر گردش سرمایه است. سرمایهای که با خود قدرتهای پنهان و غیررسمی، فساد دولتی و مافیابازی و لابیگری میآورد که تمامِ اینها متمایل به منافع گروهی و شخصیست چنانکه کارخانههای اسلحهسازی در آمریکا برایشان هیچ اهمیتی ندارد که چقدر آدم در سال به سببِ نقل و نبات بودنِ اسلحه کشته میشوند، برای او بیش آنها بیش از هر چیز سودشان مهم است و دیدیم که چگونه قدرتشان به دولت و مجلس آمریکا هم چربید.
کمونیسم اما از آنسو اگرچه سرمایهداری را برمیچیند، اما خود یک دشواری عظیم دیگر میآفریند و آن دولتیست عظیم که تمامِ سرمایهها و منابع کشور از مجرای او میگذرند. در این باره پیشتر به تفصیل در جستارهای مربوطه بحث شده. لازم به ذکر است که من شر بودنِ سرمایهداری را آنقدر بدیهی میدانستم که پرداختن به آن برایم هیچ جذابیتی نداشت، اما نقدی متفاوت از نقدهای سنتیای که کمونیسم میشود هدفی بود که در نظر داشتم.
در این راستا فعلا بهترین سیستم حکومتداری به نظرم سوسیال دموکراسیست که سوسیالیسماش باعث تعدیل سرمایهداری و عدالتِ اجتماعیست و دموکراسیاش نیز نگهبانِ فردگرایی. پس بدیهیست که برای ایران سوسیال دموکراسی را هم میپسندم و هم باور دارم که امکانپذیر است. اما از آنجا که روحیهی وطندوستی و ملیگرایی در میانِ ایرانیان قویست، گمان میکنم دولتی ملی یا حکومتی شبیه حکومت مشروطه در آن امکانپذیرتر مینماید.
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
Mehrbod (01-22-2014),sonixax (01-22-2014),undead_knight (01-22-2014)
نوبتی هم باشه نوبت منه! یک سری سوالها گلوبال هستند و از همه پرسیدم بعضی هاشون هم یونیک هستند :دی
1 - ps3 یا قرمه سبزی ؟
2 - اگر بتوانید آزادانه کشوری را برای زندگی انتخاب کنید به جز آمریکا و کانادا کجا را بر میگزینید ؟
3 - به جز احمد خاتمی از چه حیوان دیگری میترسید ؟
4 - فرض کنید در خیابان به شدت اوسکول شوید!!! تا حدی که بخواهید طرف را بکشید بعد یکدفعه بفهمید دوربین مخفی بوده!! چه میکنید ؟
5 - به جز رمان و داستان و این مدل دری وری جات چه کتابهایی را میپسندید ؟ چرا ؟
6 - تا حالا کتک خورده اید یا کتک زده اید ؟ (آری یا خیر کفایت میکند)
7 - اگر قدرتمند ترین آدم دنیا بشوید (زور و بازو رو نمیگم) نخستین کاری که میکنید چیست ؟
8 - دروغ مصلحتی را میپسندید یا خیر ؟ چرا ؟
9 - خیلی خلاصه نظرتان را در مورد این کاربران بگویید : کسرا ، راسل ، آنارشی ، اینجانب ، کوروش ، اوروبورو (امیر) ، مزدک بامداد ، آلیس ، ایرانبانو ، جناب شهریار ، یه نفر!!!!!!!!
10 - به پرورش مغز بیشتر اهمیت میدهید یا اندام ؟ چرا ؟
همیشه قبل خواب دو تا شات بزن راحت بخواب!
دکتر ساسی
درود میلاد عزیز!
ps3
البته من گیمباز نیستم و بیشتر نادوست با غذا هستم!
آلمانِ عزیز
سپس فرانسه
سپس هلند
سپس دانمارک
سپس کشورهای اسکاندیناوی
یکسری حیوانت هستند که همه از آنها میترسند، هچون عقرب و مار و شیر و این چیزها. اما غیر از اینها من از حیوانی به طور خاص نمیترسم.
کلا از دوربین مخفی خوشم نمیآید. هیچ معلوم نیست سوژه کیست و چکاره است و رد چه حالیست. مثلا من اگر آن روز ناراحت باشم یا اعصابم از چیزی خرد باشد، با این سطح از اسکول شدن که گفتید، احتمال دارد که دوربینشان را بشکنم، اما اگر در مودِ خوبی باشم کاری به کارشان ندارم.
من رمان و داستان بسیار اندک و با وسواس میخوانم! غیر از اینها، تاریخ، ادبیات، فلسفه، علوم و این چیزها میخوانم. اینها هم علاقهمندیهای من هستند و البته هرگز نتوانستم آنطور که دلخواهم است در این موارد مطالعه کنم چرا که مشغله زیاد است و وقت کم میاید.
آری، آری؛ از هر دو فراوان
یکبار با یک فروشنده دعوایم شد که چند نفری ریختند سرم و به شدت کتکم زدند
اگر قرار باشد نخستین کار فوریترین کار باشد: حل قضیه سوریه
اگر قرار باشد مهمترین کار باشد: از میان برداشتن همهی دولتهای جنایتکار و دیکتاتور؛ اولیناش ایران و سپس برگزاری همهپرسی.
خیر! دروغ مصلحتی دو دلیل دارد: 1- عدم شهامتِ دروغگو برای گفتنِ واقعیت 2- عدمِ شهامتِ مخاطب برای شنیدنِ حقیقت. هیچکدام از اینها توجیحگر دروغگویی نیست بلکه ضعف اخلاقی یا شخصیتی افراد است. اما در جایی به فراخور شرایط شاید مجبور باشیم حقیت را نگوییم تا اصلی مهمتر فدا نشود. مثلا فردا که مرا دستگیر کنند مطمئنا هرگونه ضدیت با نظام را کتمان میکنم چرا که اصل مهمتر و فوریتر، اصل بقا است.
کسرا » سادهدل، کمی خشن، بیکینه، ورزشکار و البته رک و بیپروا که گاهی به بیادبی میگراید!
راسل » راسل از کسانیست که به صداقت و شرافتاش شک ندارم، از بهترین دوستان مجازی من است و مهمترین خصیصهاش هم این است که با کسی در مورد ایدهها و آرمانهایی که دارد تعارف ندارد. انتقادِ من به راسل عزیز در مورد نوشتههایش این است که اندکی بینظم مینویسد و همین سبب میشود که گاهی نوشتههایش را هر چه میخوانم نمیفهمم:(
آنارشی » گمان نمیکنم کسی در این فروم باشد که آنارشی را دوست نداشته باشد. آنارشی از کاربرانِ شناسنامهای دفترچه است و نبودناش در کمترین زمان حس میشود. او نیز از کسانیست که از یاد نمیروند.
میلاد » میلاد سرسختی عجیبی در نظرات خودش دارد و البته دوستیست صمیمی، مهربان و یکرو و کسیست که دوستیها را فدای بحثهای ایدهئولوژیک نمیکند. انتقاد من به میلاد هم به لجبازیِ او مربوط میشود!
کوروش » کوروش به نظرم از کسانیست که به آرمانهای خویش عمیقا باور دارد و البته کسی نیست که نادانسته و از روی جوگیر شدن بخواهد از عقیدهای طرفداری کند یا با آن مخالفت کند. کوروش چند ماهیست که حضور فعال دارد و از آنجا که کمتر در گفتگوهای دوستانه شرکت میکند، شخصیتاش تا حد زیادی پنهان است.
امیر » امیر را من بسیار دوست میدارم. آدمیست که در عین دانایی و آگاهی، گرم و صمیمیست. از خواندنِ نوشتههایش هتا دشمناناش نیز لذت میبرند. امیدوارم به زودی دوباره ببینماش:(
مزدک بامداد » ایشان را فکر میکنم همه بهتر از من میشناسند، چرا که آشنایی من با ایشان به همین فروم مربوط میشود در حالیکه اکثر دوستان ایشان را از سالها پیش میشناسند. کاربریست که حضورش در هر انجمنی وزنهای سنگین به نفع آن انجمن است، در بابِ سواد و دانشِ ایشان که خب همگی از آن باخبر هستید و نیازی به گفتن من نیست.
آلیس » دختری باهوش، اهل هنر و ادبیات و دانش، مغرور، اندکی دلنازک، مهربان، و البته کمی هم در پی جلب توجه!
ایرانبانو » ایرانبانوی پیش از غیبت به نظرم سطح بالاتری از منطق و استدلال را در نوشتههایش داشت، پس از غیبت اما رگههایی از خشم و بیزاری در نوشتههایش دیده میشوند. ایرانبانو هم دختریست دوستداشتنی که هرچه با او دشمنی ایدئولوژیک داشته باشید نبودناش باعث دلتنگی است.
شهریار » از یارانِ ما در کمپِ زنخوارگان :)) شهریار عزیز در خردگرایی خود را جوان و نوپا میبیند(خودش هم به گمانم از جوانترینهای انجمن است). با آنچه اشتباه میپندارد به سختی میجنگد. ایشان هم از آزادیخواهان است و از دوستانیست که حضورش گرمابخش است.
در مورد «یه نفر» هم قبلا نظرم را گفتهام + پشت بازیگوشیها و شیطنتهایش حرفهایی برای گرفتن دارد، اما آنقدر که شوخی و شیطنت و سربهسر گذاشتن را جدی میگیرد، بحث و موضوع جدی را جدی نمیگیرد.
مغز! خوشبختانه مثال نقضی در وسعتِ هاوکینگ داریم برای ضربالمثلِ عقلِ سالم در بدنِ سالم پس این دو رابطه الزاما برقرار نیست : عقل سالم تنها در بدنِ سالم است و بدن سالم با خود عقل سالم به همراه دارد. حال تنها باید دید کدامها مهمتر هستند. اگر کسی بدنِ سالم و هیکلی تنومند داشته باشد اما عقل درستی نداشته باشد، همچون خری به دنیا میآید و همچون خری از دنیا میرود! آنکس که عقل دارد اما تن سالمی ندارد، میتواند از عقلِ خویش برای بهبود شرایط زندگی خودش بهره بگیرد و نواقص جسمی خودش را برطرف کند. پس عقل سالم بر بدن سالم میچربد (این تحلیل البته اندکی آبکی است اما یک همچین چیزی مدنظرم است!).
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
iranbanoo (01-22-2014),Mehrbod (01-22-2014),sonixax (01-22-2014),undead_knight (01-22-2014),یه نفر (01-22-2014)
من برای تحقق آرمانهای خویش مایل نیستم جان خویش را به خطر اندازم، اما آرمانهایم احتمالم اینکار خواهند کرد؛ چنانکه کردهاند!
دفعهی قبل این پرسش را به درستی متوجه نشده و پاسخ بیربطی دادم.
گرچه سیاستمداران را به اندازهی خود سیاست سیاه نمیبینم، خیر من به امکانِ وجود فضای سیاسی سالم باور ندارم، چرا که سیاست جاییست که توجیهشدگی وسیله توسط هدف امریست معمول و جزء طبیعتِ آن. من هتا تصور نمیکنم که فضای سیاسی ربطی قابل توجه به درستی دولتها داشته باشد، چنانکه خودت دولت نیز میتواند تحت تاثیر احزاب و گروههایی که برای کسب قدرت میجنگند به فساد بگراید. فضای سیاسی در همه جا فضاییست برای تحمیق تودهها و موجسواری بر احساساتشان. در فعالیتهای درون حزبی آنکس که توانایی بیشتری برای پیشبرد اهدافِ سازمانی و حزبیِ خودش را داشته باشد رهبر آن حزب میشود و در فضای عمومی آنکس که سخنران چربزبانتری باشد و بهتر بتواند مردمان را بفریبد، رئیسجمهور میشود. برای نمونه در آمریکا کارتر به سادگی با سخنان زیبا و خوشمزه توانست مردم را بفریبد و وقتی مردم دانستند چه غلطی کردند، او تبدیل به منفورترین رئیس جمهور آمریکا شد؛ همین روندی که در ایران دقیقا به همین شکل اتفاق افتاد: احمدینژاد در سال 84 با همین شعارهای عدالت و سادگی و ... مردمی را فریفت و خیلی ساده تبدیل به رئیس جمهور شد. تفاوت آمریکا و ایران تنها در این بود که در آمریکا مردم وقتی به اشتباهِ خویش پی بردند، چهار سال بعد کارتر را از کرسی ریاست جمهوری به زیر کشیدند، در ایران اما علی خامنهای نگذاشت مردم اشتباه خویش را جبران کنند!
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
راستاش اذان را دوست میدارم... معجزهی الله است یا هرچه، نمیدانم ولی از شنیدن صدای اذان، مخصوصا اگر موذنزاده، موذناش باشد، خوشم میآید.
ترحم! این مجموعه، بخشی قابل توجه از روشنفکران را در بر میگیرد و اینان وقتی حس ترحم و دلسوزی مرا نسبت به خود میبینند بسیار برافروخته میشوند! راستاش من همچین دوستدختری هم داشتهام. اتفاقات بسیار جالبی میان ما افتاد که در یک مورد من شریعتی را خری باهوش تشبیه کردم که حرف زدن و خواندن و نوشتن آموخته!
خشم شدید! اینها چندبار به من به سبب همراهی با دختری گیر دادهاند و هربار به شکلی لفظی و یکبار فیزیکی با من درگیر شدهاند.
از آدمهای درون مترو بیزارم، از گدایش گرفته تا تاجرش. اما گدای مترو از یک لحاظ به نظرم اشتباه میکند و از دو لحاظ کارش هوشمندانه است. کسانی که در مترو مینشینند موضع دفاعی محکمی در حضور ازدحام جمعیت میگیرند و بیشترین تلاش را میکنند که کار احمقانه ازشان سر نزد، یعنی کاری نکردن و ساکت و بیحرکت در جای خود نشستن را به کاری کردن ترجیح میدهند. از یک جهت درست به این خاطر که جمعیت معمولا رفتار گوسفندوار دارند، یعنی اگر یکی از افراد حاضر، کمکی به گدا بکند، بقیه هم ناخودآگاه از او الگو میگیرند و مثل او عمل میکنند. از یک جهت دیگر هم هوشمندانه است به این خاطر که سرمایهگزاری خوبی روی حس خیرخواهی و نوعدوستی و سعی برای نشان دادنِ اینها درون آدمها است و هر چه تعداد افرادی که این سرمایهگزاری رویشان انجام میشود بیشتر باشد، بازخورد و سود بیشتر خواهد بود.
او را به شکلی وحستناک تحقیر میکنم تا دست از سرم بردارد!
امممم، راستاش این اتفاق چیزیست شبیه به برخورد ماه به زمین! اول شگفتیای در همان حد خواهم داشت، بعد با خوشحالیای آمیخته به همان شگفتی اولیه میکوشم با واقعیت کنار بیایم
راستاش تغییر دین را من خیلی احمقانه میبینم.. همهی ادیان تا 90 درصد با هم تشابه دارند و اینکه کسی علنا و رسما اعلام کند دین خویش را تغییر داده، نشان میدهد که نه دین را به خوبی میشناسد، نه دین پیشین خود را شناخته و نه دین جدید را!
من از کابوس بسیار میترسم! چرا که خوابهایم بسیار زیاد شبیه به واقعیت هستند و گاهی چنان واقعی که پس از بیداری تا نیم ساعت طول میکشد که باور کنم همهی آنچه بوده، رویایی بیش نبوده! به همین خاطر کابوسهایم معمولا بسیار دردناک هستند. یک ترس دیگر هم این است که اسپاگتی را چه دیدی، شاید ما در جهانی شبیه به ماتریکس هستیم و با نابودی ذهنمان درون کابوس خودمان هم واقعا مردیم!!!
بگذار دهانم را نصفه شبی کثیف نکنم!
من از این جماعت به راستی بسیار بیزار هستم. اینان در ایران بسیار زیادند و تقریبا نود درصد فروشندهها را شامل میشوند که برای انداختن مرزی نمیشناسند و تا آنجا که راه داشته باشد، میاندازند. اگر به شما انداختند، کسی هرگز آنها را سرزنش نمیکند به خاطر کلاهبرداریشان، بلکه شما را به پپه و نازرنگ بودن سرزنش میکنند!
مخالف اعدام هستم در همهی اشکالش! اعدام همگانی یک راهکار برای ایجاد رعب و وحشت است و علاوه بر خشونتی که با خود به همراه دارد، یک ابزار سیاسی نیز هست.
مرا به شدت تحت تاثیر قرار خواهد داد:(
حس همدردی
از این پدیده بسیار بیزار هستم و به نظرم باید در همان روز نخست کودک را از والدین برای مدتی موقتی جدا کرد و اگر پس از سه بار این اتفاق افتاد باید آنها را برای همیشه از هم جدا نگه داشت.
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
به چند دلیل. یک دلیلِ آن، کارکردِ تاریخیِ آن در ضدیتی که با اسلامِ خشک و خشن داشت است؛ عرفان در واقع راهی بوده برای دوری از آن اسلام و رنگی نو به آن زدن. اسلام به خودی خود مستعد برای سخیفترین و بیمایهترین مضامین عرفانی هم نیست و سراسر جمود است و تحجر و وحشیگری(اسلام در قرون نخستیناش)، ایرانیان با عرفان به آن زدن، سعی در نفوذ دادنِ فرهنگِ خویش، از جمله موسیقی و شرابخواری و شاعری و عشقبازی به آن بقول نیچه جمود سراسر ضدفرهنگ را داشتند.
دلیلِ دیگر، سرشکستگی تاریخیست. عرفان و صوفیگری در واقع یک مقاومتِ ذهنی و روانی بود در برابر شکستی که ایرانیان از اعراب خورده بودند : اگر شما سرزمینهای ما را فتح کردید، اگر مالها ستاندید، برادرها و پسرها را کشته، خواهران و مادران را به کنیزی گرفتید، ما همچنان چیزهایی داریم در دلِ خویش که شما هرگز به آن دست نخواهید یافت(خودارضایی روانی)
دلیلِ دیگر، مجاورتِ جغرافیایی و مراوداتِ فرهنگیِ با هند بوده که این هم بسیار تاثیرگذار بوده.
و در نهایت، عقبماندگی! یکی از راهها برای توجیه عقبماندگی خود، این است که خود را به عنصری دلبسته نشان دهید که باعث شده پیشرفتها در دیگر حوزهها برایتان غیرجذاب و بیاهمیت درنظر آید! ایرانیان با «عرفانی بازی» و «صوفیگری» عقبماندگی علمی و تکنولوژیک خویش را توجیه شده میبینند؛ خاصه آنکه عرفان را آنچنان پیچیده و غامض جلوه میدهند که غربیان هنوز در درکِ آن گیج میزنند!
راستش بستگی به میزانِ جدیتِ او، کیفیت توجیه فلسفیاش و اهمیت وجودیِ خود آن شخص دارد! اگر آدم با ارزشی باشد و اگر بفهمم که این احساس او موقتیست و در پی مشکلاتِ گذرای زندگیست، آنگاه خواهم کوشید او را منصرف کنم؛ هتا شده اجبارا! اگر بدانم او به چنان بنبستی دچار است که خود را هرگز از آن رها نمیبیند و هیچ افقی برای رستگاری خویش نمییابد و تمامِ روزنهها را کور مییابد، مثلِ یک دوست، به او کمک خواهم کرد بهترین و کم درد ترین راه برای خودکشی را برگزیند. اگر از این آدمهای جلف باشد که میخواهد باجگیری عاطفی کند یا کسی باشد که قصد جلب توجه و بازی احساسی دارد، چنان تحقیرش میکنم که واقعا متقاعد شود خودکشی کند!
اینها اواع مختلفی دارند. کل کسانی که با رژیم مخالف هستند به نظرم بیش از 70 درصد از مردم را شامل میشود. از میان این هفتاد درصد اما به نظرم تنها 20 درصد هستند که راضی به انقلابی مردمی و براندازی حکومت و فعالیت سیاسی علیه او دارند.از آن 50 درصدِ باقیمانده عدهای هستند که ترجیح میدهند یک حملهی نظامی خارجی این رژیم را ساقط کند، عدهای دگر بودنِ آن را به تغییری غیرقابل پیشبینی با این توجیه که «شاید یکی اومد بدتر از اینا» تریجه میدهند، گروهی دگر هم هستند که خودشان هم نمیدانند چرا معترضاند، فقط معترضاند!
بیکاری:))
کار در دانشگاه را بیش از همه میپسندم، سپس نویسندگی، سپس ویراستاری، سپس کتابداری.
راستاش هیچی!در این مواقع بهترین راهکار همان راهکار شترمرغ است؛ یعنی سر به درون بوتهها کردن و گریز از مهلکه...
راهکاری که من برمیگزینم متفاوت است اما در بیشتر مواقع ، از آنجا که اندوه در شرایط نبودِ امید متولد میشود و نبود امید هم یعنی اتفاقی که نمیتوان کاری در مورد پیامدهای رویدادِ پیشآمده کاری کرد و باید با آن کنار آمد، به بیهودگیِ غم و ناله کردن میاندیشم...
تاریخی-جنایی- رمزآلود - معناگرا
روزی روزگاری در آمریکا
پالپ فیکشن
دار و دستههای نیویورکی
فکر میکنم 40 تا 50 درصد.
ایران را بسیار زیاد، مردماش را بسیار اندک یا هیچ!
ایران سرزمینی تاریخی، افسانهای و از لحاظ جغرافیای زیباست. سرزمینی بوده فرهنگساز که اوج و حضیضها بر خود بسیار دیده؛ سرزمینی که زمانی مردماناش اهل تساهل و تمدن و آبادسازی جهان بودهاند. ایران از نظرم گنجینهایست ارزشمند در تاریخ حیات بشر که ارزش دوست داشتن را دارد. البته با هرگونه نگاه حزبی از قبیل ایرانیگرایی و پانایرانیسم و این چیزها کاملا بیگانهام.
مردمِ ایران اما شوریختانه مردمی ابله بار امدهاند که من اگر روزی از ایران خارج شوم، هویتِ ایرانیام را انکار خواهم کرد!
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
iranbanoo (02-08-2014),Mehrbod (02-11-2014),Nevermore (02-08-2014),Ouroboros (02-08-2014),undead_knight (02-09-2014)
من رشد، نمو و گسترشِ هنر سینما و نمایش را نه باعث عفول، زوال یا به حاشیه رفتن ادبیات داستانی، که موید دگرش یا انقلابی در این حوزه میبینم. هماکنون ما داستانهایی داریم که تبدیل به فیلم یا تئاتر و نمایش میشوند، و این راهیست نیک برای تعامل و همزیستی تعالیبخش برای هر دوسوی رابطه. صنعت سینما، اما داستانی دیگر دارد! صنعت سینما، خوراک بازارپسند میطلبد و این نقض غرضیست برای هنر، بالاخص ادبیات داستانی که قرار است چشمهی جوشانی برای جریان فرهنگی جامعه در غالبی هنری باشد.
در مورد نثر اما، بله، نثر زیر سیل توجهات به شاخههای دیگر هنر، از قبیل سینما، موسیقی و نقاشی تقریبا به گور رفته و اکنون نثر زیبا چیزی بیش از یک ابزار نیست!
در کل اما من گمان نمیکنم که شاخههایی از هر بتوانند شاخههایی دیگر را مدفون کنند یا به حاشیه برانند.
راستش منظور شما از تکامل را متوجه نشدم و نمیدانم تکامل در چه منظورتان است؟ اما اگر تکامل فرهنگی منظورتان باشد، من جامعهای در نهایت آزادی، بدون اقتدار مرکزی، همراه با مسئولیتپذیری اخلاقی تکتکِ اعضای جامعه میپسندم. این البته مستلزم نوعی خویشکاریست (بقول دوستان). خویشکاریای که در آن اعضای جامعه خویش را اگرچه خود را به خاطر اعمال خویش به جایی پاسخگو نمیبینند، اما به مرزهای اخلاقی تعرض نکرده و کرامت انسانی دیگران را محترم میشمارند.
راستاش من زندگی در روستایی کوچک، در دامنهی کوه و به دور از قیل و قالِ زندگی را همراه با سر و کله زدن با حیواناتِ خانگی چون مرغ و غاز و اردک چند راس گوسفند و یکی دو راس گاو و یک سگ و کار در باغ و باغچه و هفتهای یکبار ماهیگیری و این چیزها همراه با کتابها و مجلهها و روزنامههایم بسیار میپسندم. مایهی سرشکستگیست؛ مردِ جوانی چونان نرهبزها باید پر از شور زندگی و هیجان جوانی باشد و همه جا به دنبال مادههایی برای تخمگذاری، نه اینکه همچون پیرمردها به دنبال کنج عافیت باشد... البته من هم چنین چیزی را برای پس از 50 سالگی میخواهم تقریبا...
![]()
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
Nevermore (02-08-2014),sonixax (02-08-2014),undead_knight (02-09-2014)
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)