تو گوگل در مورد معنی هنر سرچ کردم یه مطلب جالب دیدم در مورد اخراجیها. تو پست بعدی نقل قولش میکنم.
تو گوگل در مورد معنی هنر سرچ کردم یه مطلب جالب دیدم در مورد اخراجیها. تو پست بعدی نقل قولش میکنم.
آیا پفک اثر هنری است؟ هم اکنون که این مطلب را می خوانید اخراجی ها پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای ایران است. فیلمی که من البته کمتر منتقد و تماشاگر حرفه ای را دیده ام که کلاهی از سر احترام برای آن از کله بردارد. (اگرچه من ملاک مناسبی برای این بررسی نخواهم بود.) اما در مصاحبه ها و گفت وگو های کارگردان این فیلم، بسیار خوانده ایم و شنیده ایم که گفته شده است؛ مگر نه اینکه این فیلم را مردم پسندیدند و از آن استقبال کردند؟ گویا کارگردان از این گفته می خواهد این نتیجه را بگیرد که فروش بالای فیلم نشان از قدرت بالای هنری این فیلم دارد. این مغالطه بسیار رایج درباره اثر هنری را نه فقط مسعود ده نمکی با اتکا به این پیش فرض که فروش فیلم نشان ارزش هنری آن است به کار می برد، بلکه بسیاری دیگر هم نگارش هایی دیگر از این مغالطه را با اتکا به چیزهایی کمتر ملموس در تعریف اثر هنری استفاده می کنند. مثلاً از قدرت ناپیدای تاریخ و یا ذوق عامه در نگهداری بهترین ها بهره می گیرند و به این استدلال استناد می کنند که اثر هنری آن است که در طول تاریخ باقی بماند.اما درباره مغالطه ده نمکی؛ اگر صرفاً بخواهیم این جمله نقل شده را ملاک تحلیل بدانیم باید بگوییم اول آنکه این استدلال پیش فرض هایی دارد، آشکار و پنهان. نخستین پیش فرض آن این می تواند باشد که هر چیزی زیاد بفروشد اثری هنری است، اما این فرض به سرعت با چند مثال نقض ابطال می شود، مثلاً آیا پفک نمکی هم اثری هنری است؟ (جواب نه دادن به این پرسش چیزی به محتوای آن نمی افزاید، مگر هر جمله ای که در انتهایش علامت سوال بیاید جمله ای پرسشی است؟) قاعدتاً ده نمکی چنین منظوری نداشته اما فراموش نکنید قصد ما تحلیل استدلال ارائه شده است و نه آنچه در ذهن کارگردان است. شاید بتوان گفت زیاد دیده شدن این فیلم نشان از هنری بودن آن است؟ اما این فرض را هم نقیضه آسان درپی می آید. فی المثل آیا سی دی آن فیلم شخصی که رسوایی اخلاقی اجتماعی را با فروش فوق العاده اش به رخ کشید اثری هنری بود؟ فرض سوم شاید این باشد که هر فیلم یا اثری که به شیوه ای خاص ساخته شده باشد اثری هنری است، اما درجه ارزش هنری اش به مقدار رغبت مردم بستگی دارد؟ این فرض را هم به راحتی می توان ابطال کرد، این بار بدون مثال نقض و با این توضیح که مردم به دلایل متفاوتی به یک کالا رغبت نشان می دهند، مثلاً شاید کلاه سرشان برود، شاید بخواهند بدانند، فلانی چه چیزی ساخته است.شاید گفته شود این فیلم مخاطبانش را تحت تاثیر قرار داد، عده ای را خنداند عده ای را گریاند و عده ای را هم خنداند و هم گریاند (من جزء دسته سوم هستم). این اما استدلال دیگری است، راه ابطالش می تواند همچنان مثال نقض باشد، یعنی می توان همچنان مواردی را نشان داد که یک اثر بدون آنکه اثری هنری به حساب بیاید مخاطبان را به وجد می آورد، خشمگین می کند و یا حتی آنها را وامی دارد که به سرعت خود را به دستشویی برسانند تا محتویات درون معدوی جایی را آلوده نکند.برای مثال اگر به عکس جنازه های له شده در تصادفات جاده ای همین عید گذشته که پلیس برای کشیدن کروکی گرفته است نگاه کنید، همین اتفاق برایتان می افتد. یا می توانید به یاد بیاورید که فیلم سیصد چگونه بسیاری را خشمگین کرد، یا برنامه های سیرک را به یاد بیاورید که چگونه تماشاگران را به وجد می آورد، آیا اینها اثری هنری محسوب می شوند؟ فرض کنید ده نمکی از توی صفحه سرش را بلند کند و با صدای بلند از ما بپرسد اصلاً بی خیال فیلم من پس چه چیزی اثر هنری است؟ و با این پرسش ما را از موضع سقراط پایین بکشد، مجبور کند به جای مثال های نقض و تحلیل استدلال طرف بحث و نشان دادن نقطه ضعف های آن، در آن جای «پاسخ دهنده» به پرسش های دشوار بنشینیم و با این کار باری بر دوش ما بگذارد که زیر آن له شویم. اگر کمی هشیار نباشیم و به این پرسش مشغول شویم و جایگاه سنتی فیلسوف را برای خود برگزینیم ، باید بپذیریم پر سیمرغ انتزاع، خدنگ درخت گز را با دست های پرسش گر بی خیال بر چشمان مان نشانده است و از آن پس باید با چشم های کور به دنبال چراغ حقیقت بگردیم. نه ما هوشیاریم، تحلیل کوچک مان را به نفع پرسش های بزرگ رها نمی کنیم. به شکلی کلی تر می توان گفت کوشیده ایم از بیرون تمام حالت های ممکن را بررسی کنیم و با رد کردنشان نشان دهیم که دست طرف مقابلمان از هرگونه استدلال سازنده خالی است، حال اگر بتوانیم استدلال سازنده ای به نفع ادعایمان پیدا کنیم که اخراجی ها اثری هنری نیست در این جدال پیروز شده ایم. اما نباید پنداشت که پیدا کردن استدلال برای اعلام هنری بودن یک فیلم هم کار چندان ساده ای نیست.هر کدام از این استدلال ها هم می توانند سرنوشت استدلال موافقان هنری بودن اخراجی ها را بیابند و اینجاست که مضمون این یادداشت از دایره مخالفت صرف با ده نمکی یا اخراجی ها بیرون می رود. فراموش نکنید که ده نمکی تنها مصداقی است برای مطرح کردن یک مغالطه رایج در عالم هنر.یک استدلال سازنده می تواند مراجعه به نگاه منتقدان سینما باشد، که هیچ کدام با کارگردان فیلم موافق نیستند، برای مثال داوران جشنواره فیلم فجر. راه دیگر می تواند مقایسه این اثر با اثری دیگر باشد که در ارزش هنری اش جای چون و چرا نیست. این که مثلاً کدام فیلم می تواند برای این مقایسه در نظر گرفته شود، چندان مهم نیست و می توان سر آن توافق کرد، اما از کسانی که می پندارند اخراجی ها اثری هنری است می پرسم، آیا تا به حال کسی هنگام دیدن یک فیلم با ارزش مانند پشت سری من در سالن سینما به مدت دو ساعت پفک خورده است؟مخاطبان زیرک، همین جا به من ایراد خواهند گرفت که از کجا معلوم آنکه پشت سر شما نشسته بود وضع مزاجی درستی داشته یا نه. کاملاً درست است اتفاقاً همین زیرکی هاست که تعریف اصلی ستون مغلطه را در این صفحه موجه می کند.بابک ذاکری روزنامه شرق
شاید نشه یه تعریف جامع از هنر ارائه داد. چون نسبی هست. یه موضوعی رو میشه یه تعریف براش داشت که اصول و قواعدی داشته باشه و در چهارچوب اون قواعد بررسی بشه. ولی هنر خیلی گسترده هست و نمیشه اون در یک چهارچوب خاص جای داد و معیاری براش تعریف کرد. به خاطر همین هم نمیشه یه تعریف کلی ازش داشت. با اینحال اینطور هم نیست که هر کسی بتونه ادعای هنرمند بودن و هر ساخته ای به معنی هنر باشه. وجه مشترک تمام هنرها خلاقیت و زیبایی هست.
گفتیم که، هنر چیزی بیشتر از برداشت ذهنی «هوتادین = qualitative» نیست. دانش ما درباره چیزهای هوتادین کاستی دارد و هنوز نمیتوانیم
از سازوکار چیزهایی مانند qualia «سرخفام بودن سرخ» یا فیزیکی «آبگون بودن آب» درست سر در بیاوریم، ولی به این چم نیست که نمیشود.
چرا اینجور نیست شیرین جان؟ اینجا تنها پرسمان این است که «هنرمند» چه اندازه در نشان دادن آنچه هنر مینامد کامیار بوده باشد.
برای نمونه یک نمایشگاه هنر بسیار باشکوه که بروید، هر آت و آشغالی را میشود بنام هنر خوراند و دومکسان (مخاطبان) زیادی هم آنرا در جایگاه هنر میپذیرند.
بر پایه تعریف هم که گفتیم نگر دومکس سنجه ما است، پس کار هنری به شمار خواهد رفت: از دید هام، از دید ویژه من و شما شاید نه:
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
تفاوت در آنجاست که من میتوانم با قطعیتی ارزشمند بدانم تجربهای که در حال گذراندن آن هستم از همان شما عمیقتر است.
زنده باد زندگی!
مهربد جان ببخشید من معنی بعضی از واژه های شما رو نمیدونم. ولی همین دوتا تابلو اثر هنری نیستن. این سوءاستفاده از هنر هست. این چه خلاقیت و زیبایی توش به کار رفته؟ و کسانی هم که اینا رو هنر میدونن شناخت درستی از هنر ندارن. یا فکر میکنن حالا که به عنوان هنر تابلو شده حتما هنر هست. نه اینکه من متخصص هنر یا هنر شناس باشم ولی بعضی چیزا بدیهی هستن.
خوب این میشود یک چیز شخصی، کوشش ما باید بر پایه دادن تعریفی جهانگستر و همهگیر باشد!
آفرین، اینکه برخی چیزها «بدیهی» هستند خود میشود اینکه پرسش زیادی موقوف.
برخی چیزها شخصی و نسبی هم میتوانند باشند، که باز میشود پرسش زیادی موقوف!
به گفته دیگر، من میخواهم همانگونه که من و شما میدانیم 4 بزرگتر از 2 است، بتوانیم بگوییم یک کار هنری از دیگری نیز چه اندازه باارزشتر است.
هوتادین = کیفی = qualitative
چنتادین = کممی = quantitative
برای نمونه گرما چیزی بیشتر از جنبش مولکولهای هوا نیست: جنبش بیشتر = گرمای بیشتر
ما در جایگاه جاندار زنده این جنبشها را بریخت هوتادین دریافت میکنیم: هوا سرده، هوا سردتر از دیروزه.
ولی اگر بخواهیم هم میتوانیم این جنبش را با دماسنج اندازهگیری نموده و بگوییم هوا این درجه سانتیگراد گرمه.
برای هنر نیز میخواهیم همین سیستم را داشته باشیم شیرین جان.
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
"باید" برای اندازهگیری درست و دقیق آن بود، اگر نه دماسنج ما هم چیزی بیشتر از جیوه نیست و ما نمیدانم چه
شمار مولکول در هوا هستند و یا چه اندازه دقیقی جنبش آنجا هست، ولی با جیوه یک برآورد خوب میزنیم که کارمان را راه میاندازد.
برای بررسیدن هنر نیز از روی پیچیدگی سازوکار، ما از خودمان که آدم باشیم داریم در جایگاه جیوه سود میبریم و به کارها بر پایه حس هوتادین خود ارزشدهی میکنیم
و چون از سازوکار حس خودمان هم چندان سردر نمیاوریم، برای همین سنجه (معیار) ما میشود اینکه هر کدام چه احساسی داریم + دیگر آدمیان چه میگویند.
تا اینجا به خودی خود بد نیست، ولی دیگر هیچکس نمیتواند بداود (ادعا کند) که چه کاری هنریتر است یا نه، مگر اینکه تعریف زیر:
هنر والا: هنری که عمق و ماندگاری و شدت احساسی که انتقال میدهد چنان است که اثری روانضربهای به مخاطب داشته باشد.
را به این بدگرانیم:
هنر والا: هنری که عمق و ماندگاری و شدت احساسی که از ارزشهای آدمی انتقال میدهد چنان است که اثری روانضربهای به مخاطب داشته باشد.
بر پایه این تعریف نوین - که به نگر Nocturne نزدیکتر است - اگر سد آدم فرهیخته یک کاری را هنری ببینند و هزار آدم هام نه، از آنجاییکه «آدم فرهیخته»
بر پایه تعریف فرهیختگی از «ارزشهای آدمی» بهتر سر در میاورد، پس فرجامیابی وی در هنری دانستن/ندانستن یک کار نیز درستتر خواهد بود.
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
اما برای اینکار ما به راستی نیازی به داشتن معیارهای یکسان برای اندازهگیری چیزها نداریم مهربد، ما میتوانیم نتیجهها را با هم مقایسه بکنیم. احساسی که یک انسان از تماشای مثلا «دورانداختنیها» پیدا میکند به مراتب سطحیتر، کمتر و فراموششدنیتر از همانیست که هنگام تماشای توام با فهمیدن مثلا «پرسونا». میتوانید اینرا خودتان بصورت دست اول تجربه بکنید.
زنده باد زندگی!
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)