وقتی اعدامی حق انتخاب جلاد خود را پیدا میکند به نظر دموکرات پیشرفت دموکراتیک اتفاق افتاده.
وقتی اعدامی حق انتخاب جلاد خود را پیدا میکند به نظر دموکرات پیشرفت دموکراتیک اتفاق افتاده.
زنده باد زندگی!
undead_knight (06-04-2014)
من از فاشیسم بیزارم آن لحظه که به نفی وجودشناختی ضعیف و فقیر و زشت میپردازد. اینها ذرهای با سبکشناسی دوالیستی آشنایی ندارند اگرنه میفهمیدند در غیاب ضعف و فقر و بلاهت و زشتی، قدرت و ثروت و دانایی و زیبایی بیمعنا میشدند. هر موجودی، هر اندازه سخیف و چندش آور در جای خود زیباترین آفریدهی جهان است، برهم خوردن نظم چینش اجتماعیست که مایهی تضاد آخرالزمانی میان عناصر سازندهی یک جامعه میشود.
زنده باد زندگی!
کسانی که از سرنوشت شوم و خونبار فاشیسم و کمونیسم برای دفاع از باستگی دموکراسی استفاده میکنند منرا به خنده میاندازند. هم فاشیسم و هم کمونیسم در اشکال تاریخی خود چیزی بجز عینیترین تجلیهای متصور از ارادهی عمومی مردم آن کشورها نبودند!![]()
زنده باد زندگی!
undead_knight (06-04-2014)
احتمالا بهترین استدلال بر پاد دموکراسی ، تجربهی تاریخی فاشیسم و کمونیسم است!
زنده باد زندگی!
در نتیجهی چنان تجربیات دموکراتیک خونباری، موضوعیت دارد طرح این ادعا که مرد دموکرات امروز نه روحیهی دموکراتیک که حکومت قانون منتج از آن را میستاید. و این حقیقت دارد که سوژهی دموکرات بیش از دو برابر حلالزادهی خود، یعنی انسان ِ تحت کمونیسم یا فاشیسم به پیروی ِ داوطلبانه از قانون روز تن در میدهد(توهم آزادی از او برهی فرمانبرداری میسازد که هرگز آن آزادی را به نحوی معنادار به چالش نمیکشد و به آزمایش نمیگذارد).
اما آنچه مرد دموکرات نمیبیند اینست که حکومت قانون در شرایطی پسندیدنیست که ما درحال مراقبت از چیزی ارزشمند هستیم. اینجا باز هدف و وسیله اشتباه گرفته شدهاند، دموکراسی مدرن دژی مستحکم است برای دفاع از یک فضای خالی وسط بیابانی بیآب و علف.
زنده باد زندگی!
در دو طرف ِ پایانی ِ خطکش سیاسی گروهها میدانند که بدون سرکوب خونین جناح متقابل رستگاری ممکن نیست. فاشیست میداند که بدون راه انداختن جوی خون ِ «کمونیست خودفروخته» و «خارجیهای کثیف» آن یکپارچگی و هماهنگی ارتشوار ملتی قدرتمند و متحد که مطلوب اوست میسر نخواهد بود، کمونیست هم میداند که بدون سرکوب صفوف منسجم «دشمنان خلق» و اعدام انقلابی «مزدوران رژیم سابق» و «نیروهای ارتجاعی» که پس از انقلاب از سرمشق حزب مرکزی پیروی نمیکنند، رسیدن به «مرحلهی نهایی» و «جامعهی برابر» ممکن نیست.
در این میان تنها کسی که در هذیان تبآلود خود گمان میکند زندگی زیر یک سقف مشترک با اینهمه نیروهای متضاد میتواند شرایطی ایدهآل و سازنده، یا از آنهم بامزهتر مطلوب باشد مرد دموکرات است! او امیدوار است که این تضادها به نحوی هگلی یکدیگر را خنثی بکنند، اتفاقی که میافتد اما اینست که سوژهی تحت دموکراسی تبدیل به انسانی ذاتا اسکیزوفرونیک میشود که عینیت زندگی خود را هرگز حقیقی نمیبیند. حقیقت قرار است در آیندهای نامعلوم اتفاق بیافتد که او سرانجام به آرمانهای خود میرسد. دموکراسی با جا زدن خود به عنوان «راه» گذار به آن ایدهآلها امکان زندگی با آرمانهایتان را از شما میگیرد.
زنده باد زندگی!
سیستمی که به دانا و نادان، شریف و رذل، صادق و ریاکار و ... به یک اندازه حق دخالت و صدایی هماندازه میدهد توصیف تحتالفظی و لغتنامهای «فساد» است.
زنده باد زندگی!
احساس بیچارگی به معنای تحتالفظی کلمه میکنید نه بدلیل «کمبود آگاهی» که بدلیل نبود مقصود عینی در زندگی روزمرهتان، نبود دیگری بزرگی که پدروار به شما راه اندیشیدن و عمل کردن را فرمان بدهد و شما فرزندوار از او پیروی بکنید. احساس کرختی و درخودماندگی و «تحمیل مطلق»ی که در جهان یافتهاید نه خاصیت ذاتی اشیاء که نظم کنونی ِ آنهاست، و نتیجهی مستقیم تلاش برای یافتن زنجیرهی استدلالی پنهان در پس هر نوعی از موجودیت، که عارضهی بیماری مدرنیته است. خردگرایی نه درمان بیماری شما، که خود بیماریست!
زنده باد زندگی!
نادانی، فرمانبرداری، سکوت، محدودیت، تسلیم، احترام و سلسلهمراتب قادر هستند شرارت انسانی را تضعیف و نیکسرشتی انسانی را تقویت بکنند، دانایی، فردیت، به سخن درآوردن اندیشه، آزادی، سرپیچی، گفتمان و برابری به همین کویر بیآب و علف اجتماعی و تودهی بیحالت انسانی وارفته و واداده منتهی میشوند. سوژهی از هم گسستهی آواره در پی ذرهای احساس یقین و تعلق با یک فردیت بادشدهی کاذب که هیچ نمود عینی برای آن متصور نیست، این است دستاورد غایی خردگرایی!
من نمیگویم راه شما به برونرفت از بندگی نمیانجامد، میگویم بندگی تنها راه پیموده و آزمودهی سعادت است، و برونرفت از بندگی برای چیزی مقدس همچون خدا ما را به بردگی برای چیزهای دمدستی و پیشپا افتاده انداخت. ما ایدهی خدا را پائین کشیدیم و بتی به مراتب از آن پستتر را جایگزین آن کردیم.
زنده باد زندگی!
اگر خانواده، کشور و کیستی خودتان را «تحمیلی» میبینید و از این بابت در عذاب هستید، خبر بد برای شما اینست که نه تحمیل کذایی، که چیز دیگری باعث بیزاری و پیرو آن فلاکت شماست. زیباترین، گرامیترین، ارزشمندترین و برجستهترین داشتههای ما در این عالم به ما تحمیل شدهاند، اینکه از آنها بیزارید نه بدلیل ذات تحمیلشدهی آنها که بدلیل کیفیت و کمیت نامطلوبشان است.
زنده باد زندگی!
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)