Anarchy (12-03-2013)
خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد
Alice(12-03-2013),Anarchy (12-04-2013),kourosh_bikhoda (12-04-2013),Mehrbod (12-03-2013),sonixax (12-04-2013)
مزدک جان، این غذا نامش به گمانم سیروابیج یا سیرابیج باشد! کلا در گیلان بیج پسوندی برای غذاهای سرخ کردنی است. البته چون گیلانی ها خیلی اوقات واج «ب» و «و» را شبیه به هم تلفظ میکنند، نمیتوان به درستی دانست که کدامیک نام راستین این غذاست.
با برگ سیر غذای دیگری نیز در گیلان میپزند به نام سیرقلیه که از سیرابیج آبدارتر است و مرغ و لپه هم دارد:
ما این غذا را در فصلهای سرد بیشتر میخوریم، چرا که گوشت مرغ خانگی در این فصلها خوردنی تر است.
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
Alice(12-04-2013),Anarchy (12-04-2013),kourosh_bikhoda (12-04-2013),Russell (12-04-2013),sonixax (12-04-2013),مزدك بامداد (12-04-2013)
دوستان حس نوستالژی ما را تحریک میکنید:((
بهترین خاطرات من در گیلان مربوط میشد به فصل بهار و زمانی که ما کودک بودیم و میرفتیم به خانه پدربزرگ (یادش همیشه گرامی) و آنها که ده پانزده نفری در بیجار مشغول کار بودند ما در باغ های اطراف میدویدیم و بازی میکردیم تا وقت قی نهار (این وعده ای ست بین صبحانه و نهار، تنها موقع کار و کشاورزی در گیلان میخوردندش) برسد. خوشمزه ترین غذاها را من نه در خانه یا رستوران، بل در آن زمانها روی بیجار مرزها و بیجارکولها خورده ام و با اینکه معمولا بسیار غذای ساده ای بود (معمولا پامودور خوروش + کته+ شورکولی + سیر +ماست + باقلا بود) بسیار به دهان ما خوشمزه بود و میچسبید، به ویژه که تعدادمان زیاد بود (گاهی تا ۲۰ نفر میشدیم) و ما هم که کودک بودیم به ما بیش از همه میرسیدند و اول از همه به ما غذا میدادند. غذا را میخوردیم و میرفتیم تا باز وقت نهار برسد و ....
کودکی ما در باغهای هندوانه و خربزه و توت فرنگی و آلوچه و هلو و تمشک وحشی (به گیلکی میشود ولش) .. .. گذشت و چه میوه دزدی ها که نکردیم و چه کتکها که از صاحبان باغها نخوردیم!
تابستان که میشد که رودخانه ها میشدند خانه دوم ما! آن زمانها رودخانه ها سرشار از آبهای فاضلاب نبود و بسیار زلال و تمیز و پرآب بودند. ماهی آنقدر بود که ما با دست خود ماهی میگرفتیم و نیازی به قلاب ماهیگیری نداشتیم.
در اطراف رامسر ویلایی خانوادگی بود که تابستانها یکی دو هفته آنجا بودیم، درون باغ ترنج و نارنگی و نارنج و کنار دریا و آنسوی جنگل و دامان کوه... .
از غذاهای محلی گیلان که زیاد دوست دارم، باغلا قاتق است. اگر آنرا در گمج (دیگ سفالی) پخته باشند و همراه با ترشی هفتابیجار یا سیرترشی و زیتون پرورده و برنج دم سیاه یا هاشمی دودی و ماهی شور باشد، میتوانم آنقدر بخورم که منفجر شوم.
در این شهر لعنتی غذای ما چیزی نیست جز دود و مرغ هورمونی و برنج خارجی و ... .
راستی از این چیزها خورده اید دوستان؟:
این اسمش آب دوکوده کونوس است! بینظیر است لامصب.
ویرایش از سوی Dariush : 12-04-2013 در ساعت 11:46 AM
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
Alice(12-04-2013),Anarchy (12-04-2013),kourosh_bikhoda (12-04-2013),sonixax (12-04-2013),undead_knight (12-04-2013),مزدك بامداد (12-04-2013)
sonixax (12-04-2013)
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
Alice(12-04-2013),kourosh_bikhoda (12-04-2013),sonixax (12-04-2013)
هماکنون 9 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 9 مهمان)