اگر منظورتان را درست فهمیده باشم، فردی که قادر به درک، درونی کردن و سپس جان سالم به در بردن از حقیقت است میشود آن جنونپیشهای که جای دیگر از او صحبت میکردم. کافی نیست که اینها را بدانید، و کافی نیست که این آگاهی را درونی کرده باشید، بلکه باید بتوانید «میل» را نیز به سلامت از این پروسه عبور بدهید و هنگامی که به سوی دیگر مغاک رسیدید، همچنان مشتاق به بازی کردن باشید. شاید تا اندازهی زیادی وابسته به بخت و اقبال یا ذات و طبع فردی باشد؟
اگر منظورت اینست که شخص شایستهی رقابتی در زندگیهای ما وجود ندارد، من راهکارم رقابت با خود خویشتن است.
من در یک نوشتهای سعی کردم مهمترین دلیل این را توضیح بدهم(جنگی آخرالزمانی که نشان میدهد در عصر بمب اتمی پایبندی به ارزشهای مردانه برای مردان بسیار پرهزینه خواهد بود)، اما همچنان میتوان استدلال کرد که مجموعهای از عوامل دخیل هستند: سپرده شدن پسران به مادرانشان، وجود بذر زنمحوری مذهبی در گلدان سنت که در شرایط مناسب ریشهی زنپرستی فمینیستی میشود، ناتوانی طبیعی مردان در رغیب دیدن زنان(«موفقیت او موفقیت من خواهد بود»)، دارندگی جامعه تا جایی که نگهداری از بازندهها امکانپذیر میشود و آنها از حداقلی از زندگی بهرهمند میشوند و دیگر فشار طبیعی برای برنده شدن و برنده ماندن روی همه نیست، سختتر بودن قدرت و قدرتمند شدن از ضعف و ضعیف بودن، کاهش پاداش اجتماعی، اخلاقی، فرهنگی، قانونی و تا اندازهای اقتصادی برای قدرت مردانه، دعوت عمومی چپ از بازندهها و ...
بله اینها آفت زندگی مدرن هستند و با سرعت نور تمدن بشری را محو میکنند. اما برای ما مهم نیست چون ابزار لازم برای نجات خودمان را داریم. کشتی هم غرق بشود ما شنا بلدیم!