اوکی فهمیدم.
ولی خب معیار من داروین و فرگشت هم نیست.
خواستم به شما کنایه بزنم.
بهرحال چیزی که بنده در زندگی مشاهده کردم، تجربه و عقل و دریافت خودم، این بود که قوی بهره مندتر و خوشبخت تره و بنابراین ارزش بیشتری برای زندگی داره.
من هرچقدر قوی تر میشم بیشتر از زندگی لذت میبرم و حال میکنم و بنظرم معنادار و ارزشمندتر میاد.
بعکس وقتی ضعیف بودن رو تجربه میکنم، هیچ معنا و ارزشی در زندگی نمیبینم.
اینطور منکه ترجیح میدم از بین برم.
چون بنظر من این خوشبختی است که به هستی ارزش میده.
قدرت هم ابزار ضروری هست در این راه. حداقل تاحالا و ظاهرا!
حالا فرگشت، جدید و قدیمش، داروینی یا مزدکی، هر کوفتی میخواد بگه، چه اهمیتی داره؟
من بعنوان یک موجود صاحب هویت و احساس و عقل و شعور، دریافت خودم رو دارم، و جز این چیزی برای من ملاک نیست، چون هیچ دلیل و منطقی هم نداره. از قدیم و ندیم هم گفتن تجربه برتر از علم است. حالا من اصلا کار ندارم چی گفتن چی نگفتن، ولی به همین رسیدم.
من یه زمانی از این که الان هستم خیلی ضعیف تر بودم.
اون موقع گذشته از اینکه دیگران بهم زور میگفتن، طبیعت هم پاش رو گذاشته بود روی خرخرم و بیچارم کرده بود، همش درد و مریضی و رنج برام حواله میکرد.
موجود ضعیف در هستی جایی نداره.
همون بهتر که ضعیف ها برن تا زجر بیخودی نکشن و قوی ها بمونن.
مگر اینکه ضعیف ها هم بتونن سرانجام به قدرت و در نتیجه خوشبختی برسن.