مهربد و امیر گرامی هم افتخار بدن و از تجربیاتشون بگن خوشحال میشیم![]()
من تجربهی چندان موفقی نیستم دوست گرامی، چند سالی فرانسه بودم، در آنجا چندین بار بدلیل تخریب اموال عمومی دستگیر شدم و سرانجام برای سال پنجم ویزای من تمدید نشد. برگشتم ایران و چند سالی اینجا وقت هدر کردم، حالا هم رفتهام ایتالیا برای اتمام تحصیل یا شاید رفتن از آنطرف به جایی بهتر... کلا هر کاری من کردهام و هر تجربهای من داشتهام را شما «نباید» بکنید، از آن جمله: باز کردن حساب روی دموکراتیک بودن سیستمهای غربی، پلیس همه جا به یک اندازه وحشیست.
اگر میروید برای زندگی بهتر میباید بندها را بگسلید. امید بازگشت فقط باعث درد و رنج بیشتر خواهد شد.. فکر مهاجرت با خانواده را حتما فراموش بکنید، من تا بحال یک خانوادهی موفق ایرانی در خارج از کشور ندیدهام، یا از هم پاشیدهاند، یا با نفرت و بیزاری یکدیگر را بدلایل ثانوی تحمل کردهاند.
زنده باد زندگی!
... جوان و خام بودم گرامی، اگرنه سرم را میچپاندم در کتاب و سرنگونی نظام سلطه را چند سالی عقب میانداختم.
زندگی روزمره خیلی بهتر از ایران است، مردم از فشارهای عجیب و غریبی که در ایران به روی مردم هست راحت و آسوده هستند. مذهب از حوزهی عمومی جامعه تا اندازهی زیادی بیرون انداخته شده و بطور کلی نژادپرستی، خشم و عقدههای فروخوردهی به مراتب کمتری در خیابانها میبینید. در اروپا ممکن است سالی یکی دو بار با آدمی عوضی و نژادپرست روبرو بشوید که رفتاری زننده از خود بروز میدهد، در تهران هر روز دستکم یک آدم عوضی به پست من میخورد که حالم از دست او تا شب خراب بود... راستش نوشتن این در جایی برایم اهمیتی ویژه دارد چراکه ایرانیجماعت با هر نوع پیشینه و انگیزهای، پس از مدتی اندک به شدت دلش هوای وطن میکند، خیلی بدیها را فراموش کرده و فقط خاطرات خوب را، آنهم به نحوی مبالغهآمیز به یاد میآورد. بحران هویت مسئلهای بسیار جدیست، شمار آدمهایی که ناگهان طالب ِ دلشکستهی قلیان و آفتابه و شجریان میشوند اصلا کم نیست و ..
مشکل دیگری که اغلب شماری از فرهیختگان چپگرای ایرانی به آن مبتلا میشوند، نفرتی توصیفنشدنی از جامعهی میزبان است. دیدن اینهمه منابع و آزادیها و امکانات که هیچکس به آنها اعنتایی نمیکند و قدرشان را نمیداند، همواره همراه با سطحی هراسناک از بیزاری نسبت به جامعهی بورژوازیست که برای اعضای آن بود و نبود آزادی بیان برایش اهمیتی کمتر از آبجوی عصرانه در بار سر خیابان دارد.
خلاصه زندگی برای ما تلاشیست مداوم برای بدل نشدن به کلیشههای تکراری.
زنده باد زندگی!
جدا از همه خوبیهای غرب، من ساختن را بیشتر از گُسارش دوست دارم. همانجور که کسرای گرامی جای دیگر گفت، خاک میهن خودمان را برمیگزینم (ترجیح میدهم).
ایران براستی تَوند (potential) بسیار بالایی برای پیشرفت دارد، افسوس که ولی این اسلام مانند چنگار روی میهنمان افتاده.
این را من هم زیاد دیدهام، ولی خوب گمان میکنم در ایران تراز هوتادین (کیفی) زندگی آن اندازه پایین است که ما یک زندگی کمابیش خوب را بیشتر از آنکه باید بها میدهیم.
اگرنه در اینجا شرکتهای بزرگ کم کم دارند جای دین و مذهب را میگیرند و شما باید برای یک زندگی خوب مانند برده کار کنید و باز
هم قانون 90 به 10 بچشم میخورد: 90 درسد مردم همه کارها را میکنند، هنگامیکه 10 درسد یا کمتر 90 درسد پول و منابع را بدست میاورند.
تنها دگرش با ایران در این است که منابع بسیار فراوانتر هستند و این نابرابری آنچنان به چشم نمیاید.
خوشبختانه در کنارش آزادیهایی که هست این شانس را نیز به هر کس میدهد که با گزینش درست پیشه و کار، دستکم بتواند زندگی
خودش را جدا کرده و بمانند ایران وادار نیست که برای بهزیستی (رفاه) خود بیشتر زمانها به دزدی و کلاهبرداری و عمامه و .. روی بیاورد!
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
هماکنون 2 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 2 مهمان)