تنها واژگان سیهفام پارسیکاند!
از http://www.facebook.com/photo.php?fb...type=1&theater
تنها واژگان سیهفام پارسیکاند!
از http://www.facebook.com/photo.php?fb...type=1&theater
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
٭٭٭٭
رونوشت از http://www.facebook.com/photo.php?fb...type=1&theater
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
٭٭٭
بجای "سلام" بگوییم "درود" و بجای "خداحافظ"، بگوییم " خدا نگهدار" و یا "بدرود". این ها نه تنها پارسی اند بلكه تراز بالاتری از فرهنگ را میرسانند. چرا؟
تازیان باستان، تا زمان اسلام، هیچ فرمانروایی یگانه و ارتش و شهربانی و نیروهای نگهبان دیگر نداشتند ( از بیخ همچه شهری نداشتند كه شهربانی هم داشته باشند) . به هرروی برای همین، فرهنگ "قبیله" ای بیابانی فرمان برآن سرزمین می راند و قبیله ها كاری نداشتند جز انكه از همدیگر شتر و بـُز و زن و بچه و خرما و ... بدزدند. بزبان دیگر همواره سایه ی جنگ بر آن بیابانها افتاده بود و این بود كه هرگاه دو تازی جایی به هم نزدیك می شدند، بیم آن داشتند كه یك دزدی و یا آدم ربایی و آدمكشی در كار است و برای اینكه بهم نشان دهند كه امروز دزدی نمی كنند، می گفتند "سلام" كه به چم " صلح" در زبان امروز ماست و كوتاه شده ی " السلام علیك" است به چم " صلح بر تو" ، بزبان امروز ساده "نترس نمیخوام بكشمت !". ( كار به جایی رسید كه تازیان پیمان بستند دستكم چند ماه از سال دزدی نكنند و ماه های "حرام" = دارای حرمت= آزرما ، از اینجا پیدا شد). ولی در ایران باستان، چون هم سده ها فرمانروایی سراسری و شاهنشاهان و قانون و ارتش و شهربان ها بودند و هم بالاتر از آن، همه به یك دین آشتیجوی یكتاپرستی كه به كردار نیك فرا میخواند، گرایش داشتند، آشتی و ارام ( صلح) برای انها چیزی روزانه، بهنجار و سرشتین بود. هرگز یك ایرانی با دیدن ایرانی دیگر، گمان نمیكرد كه برای بـُـز دزدی و دست درازی ( تجاوز) به زن و بچه آمده است، پس نیازی به گفتن "آشتی باد" نبود.
آنچه برای ایرانیان، یا همان نیاكان پاك ما، مهند* بوده، تندرستی بوده و واژه ی " درود" به چم چیزی جز همین تندرستی* نیست!. بزبان دیگر: زمانی كه میگوییم " درود بر تو" همان " سلامتی برای تو" است و در گاه جدا شدن از هم میگفتند " بدرود" برابر همان " (برو) به سلامت " و یا " خدانگهدار تو باد" كه به كوتاهی همان " خدانگهدار" است. پس چه بهتر كه امروز هم ما ایرانیان، برای اینكه نشان دهیم كه فرهنگ شمشیر در سر نداریم و دارای فرهنگ و شهرمندی* والا هستیم، و نه بیابانی، از "درود" بجای" سلام" بهره ببریم و هم اینكه پارسی شیرین گفته باشیم.
---------
یادآوری:
"سلام" گفتن پیوند ناگزیر با دین اسلام ندارد و در هیچ قانون "شرع" نیامده. برای نمونه، تركان تركیه كه مسلمان هم هستند، بجای "سلام" میگویند "مرحبا"
Aria
* مهند = مهم
* شهرمندی = تمدن
رونوشت از http://www.facebook.com/photo.php?fb...type=1&theater
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
٭٭٭٭ شناختساز (حرف تعریف) در پارسی
شناختساز (حرف تعریف) بَر نام آید تا آن را بشناساند. دهخدا
برای نمونه در دستورزبان عربی "ال" شناختساز روشن (حرف تعریف معین) است، یا در انگلیسی
The
که در انگلیسی به آن "ارتیکل" گویند
یکی دیگر از کمبودهای دبیرهی (خط) پارسی، ناتوانی آن در نشان دادن شناختساز روشن(حرف تعریف معین) است، تا آنجا که برخی گمان میکنند به راستی پارسی شناختساز (حرف تعریف) ندارد.
شناختساز روشن(حرف تعریف معین) در پارسی "اِ" است و مانند زبانهای اسکاندیناوی یا... به پایان نام چسبانده میشود.
شناختساز روشن(حرف تعریف معین) در پارسی گینه (جنس) ندارد، رویهم در زبان پارسی گینه (جنس) جای ندارد، شاید یکی از پیشرفتهای زبان پارسی است و نشان دهندهی برابری زن و مرد باشد .
- شناختساز روشن: اِ
- شناختساز ناروشن: يک
برای دریافت بهتر به نمونههای زیر نگاه کنید
یک سیب
An apple
آن سیب
That apple
سیب+ اِ = سیبِ
The apple
(sib + e = sibe)
گاهی با چسباندن "ه" در پايان نام نشان داده میشود، كه باز برای برخی ناشناخته است
سگه کجاست؟ / سگِ کجاست؟
Where is the dog?
مَردهِ (مَردِ) که آنجا نشسته، شوهر من است
The man sitting over there is my husband
شوربختانه این كمبود تا آنجاست، كه گاهی برخی ترزبانان (مترجمان) به نادرستی به جای "اِ" پایانی از "آن" بهرهگیری میکنند
سیبِ کجاست؟
Where is the apple?
آن سیب کجاست؟
Where is that apple?
پرندهِ (پرنده + اِ) آبی بود
The bird was blue
آن پرنده آبی بود
That bird was blue
یادآوری میشود كه كاربرد شناختساز (حرف تعریف) در هر زبان مگرهای خود را دارد و در پارسی نیاز به یک پژوهش ژرف دارد، كه در این جستار نمیگنجد
گرچه با دبیرهی (خط) كنونی پارسی ناسازگار نیستم، پَن (ولی) برای بهبود آن باید كاری بنیادین انجام شود
ایدون باد
سیامک
رونوشت از http://www.facebook.com/notes/siamac...06829239339091
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
٭٭٭٭٭ هفت فرنود مهادین (دلیل اصلی) ناسازگاران با پاكسازی زبان پارسی
١- زبان، زبان است دیگر چه این، چه آن ، آماج تنها پیوند میان مردم است.
٢- زبان پاك و سره هیچ جای جهان نداریم و داشتن وام واژه یك چیز بهنجار است
۳- نیمی از زبان انگلیسی وام واژه است ولی زبان انگلیسی بسیار كامیاب هم هست.
۴- زبان "فارسی" به انگیزه ی واژه های عربی ، زبانی فاخر است و بی آنها، لخت و برهنه و "الكن" !
۵- زبان پارسی سره خنده دار و ریشخندی است(مسخره است)
۶- زبان چون پویاست، ، پس ولش كنیم كه واژه ها با روند "طبیعی" بیایند و بروند.
۷- زبان در پیشرفت ویا واپس ماندگی گویندگان آن زبان، هنود (تاثیر) ندارد
١- زبان، زبان است دیگر چه این، چه آن ، آماج تنها پیوند میان مردم است:---
پاسخ:---
آماج یك حاجی، رفتن به مكه است. او هم میتواند از هواپیما و هم از شتر برای اینكار بهره بجوید، هر دوی این ابزار، او را به مكّه می رسانند. پس آیا آن دو ابزار یكسان و هم ارزش اند؟ پاسخ، نه می باشد. در باره ی زبان ها هم همین سخن رواست. كارآیی و توانایی رسانه ای و پرمایگی و آسانی و یا سختی ، زیبایی و .. هر زبانی برابر زبان دیگر نیست. پس این گزاره كه " زبان زبان است، چه این و چه آن" یك سفسته بیش نیست، چرا كه ویژگیهای مهند زبانها را به فراموشی میسپارد. مانند اینكه بگوییم كه موش و نهنگ (وال) یكسان هستند چون هر دو بچه میزایند.
-----------
٢- زبان پاك و سره هیچ جای جهان نداریم و داشتن وام واژه یك چیز بهنجار است.
پاسخ:
وام واژه، چنان كه از نامش پیداست، واژه ای بوده كه یك زبان نداشته و ناچار آنرا وام گرفته، آنهم از راه داد و ستد فرهنگی و دانشیك و فندی. مانند تلویزیون، كامیون، سماور، ...
واژه ای كه جای یك واژه همسان را گرفته باشد ( مانند تشكر كه جای سپاس را گرفته و این واژه را بیرون كرده) وام واژه نیست و از راه دادو ستد فرهنگی هم نیامده، بساكه زورواژه است كه با شمشیر آمده و با زبان و كلك چاپلوسان بیگانه پرست گسترش یافته.
از این گذشته، ۷۰% زبان ما واژه های تازی اند، پس این دیگر داد و ستد فرهنگی نبوده، "یورش" بیابانی بوده است.
پس این سخن هم سفسته ی سنجش نابرابر ( قیاس مع الفارق) است.
----------
۳- نیمی از زبان انگلیسی وام واژه است ولی زبان انگلیسی بسیار كامیاب هم هست.---پاسخ:----
زبان انگلیسی یك زبان با ریشه ی میانه ای ژرمنیك و از ریشه ی بنیادین هندواروپایی است. وام واژه های زبان انگلیسی نیز كمابیش از هند و اروپایی ( لاتین) هستند. پس این وام از یك زبان همساز و هم ساختار و نزدیك و همریشه ی انگلیسی گرفته شده و نه از یك زبان سراسر بیگانه و ناهمریشه، مانند زبان سامی عربی كه ناهمساختار باشد و ناساز. اگر ما هم وام واژه از هندی و یا كوردی و سغدی كهن گرفته بودیم ( كه گرفتیم) هیچ باكی نبود چون خار در تن زبان ما نیستند ، بساكه برادران و خواهران زبان پارسی اند.
پس این سخن هم باز سفسته ی سنجش نابرابر بود كه "نابرابری" در آن، همان سامانه و ساختار و ناهمسازی یا همسازی این "وام واژه" هاست.
-----------
۴- زبان "فارسی" به انگیزه ی واژه های عربی ، زبانی فاخر است و بی آنها، لخت و برهنه و "الكن" !---
پاسخ:---
فردوسی با سرودن شاهنامه پاسخی در خور به این سخن بیهوده داده است، با كمترین كاربرد واژه های تازی، بالاترین شاهكار زبان پارسی را آفریده كه سرشار از پنداره و گوهر است. رودكی و بلعمی و دیگران هم نوشته های پارسی كمابیش سره دارند كه گویایی توانایی زبان پارسی بوده. ولی گروهی تازی پرست و شیفتگان به دشمنان پیروزمند ، جامه ی باشكوه خودی زبان پارسی را از تنش درآوردند و جامه ی بیگانه ی تازی را بر او پوشانیدند. ( چرا كه از دید روانی، مردم شكست خورده، دشمن پیروزمند را در روان ناخودآگاه خود برتر از خود دانسته و میكوشند خود را به آنها ببندند، كه این هم همواره بجا نیست.)
آماج ما هم بیرون كردن این جامه ی ناجور و ناروا و بدرد نخور بیگانه است كه ما پس از پوشیدن آن، هیچ دستاورد اندیشه و دانش و فند و .. نداشته ایم كه شایان یادآوری باشد و جز آفتابه به جایی نرسیده ایم، چنان كه میبینید، و پوشانیدن دوباره ی جامه ی خودمان است كه با آن، برترین اندیشه ها از "منشور حقوق بشر" كوروش و خردگرایی زرتشت گرفته تا سوسیالیسم مزدك و اندیشه ی مانی و پند بزرگمهر و دانشگاه گـُندی شاپور و شاهنامه را پدید آورده و هزار سال، همواره یكی از دو كشور نیرومند جهان، در كنار یونان/روم بودیم.
پس اینهم باز سخن بیهوده ی كسانی است كه شیفته ی این جامه ی بیگانه اند و چنان می نمایند كه ما پیش از این وام جامه ی زورچپان، برهنه و بی زبان ( عجمی و الكن!) بوده ایم.
--٢-ب--
با پارسی سازی، حافظ و خیام را از دست میدهیم !؟
یكی دیگر از سفسته های دشمنان پارسی سازی این است كه گویا با پارسی سازی، حافظ و خیام (!) و سعدی و .. را از دست می دهیم چون آنها چند درسدی واژگان تازی بكار برده اند كه یاوه ای بیش نیست. هم اكنون هم برای خواندن سعدی نیاز به واژه نامه است. پارسی سازی ، كنار نهادن واژگان تازی، در گفتار روزانه و در دانش و فرهنگ و نوشتار است و نه ناروا (ممنوع) كردن آن . روشن است كه كسی كه فقه می خواند بخواند، یا چامه های پر از واژگان عربی، میتواند این واژگان را برای كار خودش یاد بگیرد. نه اینكه به وارونه، به انگیزه ی اینگونه كاربرد های اندك مانند فقه و چند تا دیوان، زبان پارسی را از مدرن شدن و زایا شدن بازداریم. در كشور های اروپایی هم ادبسار "كلاسیك" كه واژه های كهن لاتین و .. دارد، جای خودش را نسكخانه ها و موزه ها دارد و كسی را از خواندن آنها بازنداشته اند. روشن است كه اگر اندیشه ی درخشانی در دیوان ها باشد، خود بخود رو میاید و بر سر زبانهاست، هرچند كه واژگان تازی در ان بكار رفته باشد، وگرنه نمی توان مرده را بزور زنده نگه داشت.
-----------
۵- زبان پارسی سره خنده دار و ریشخندی است(مسخره است)-----پاسخ:-----
هر سخن و واژه ی ناآشنا ، خنده دار می نماید ولی مردم دو گروهند، گروه فرهنگیده ( فرهیخته) كه پیش از خنده، كمی هم اندیشه شان را بكار می اندازند كه آیا به واژه های زبان مهادین و خودی ام و زبان نیاكانم بخندم یا نه، و گروهی بی فرهنگ و ناآگاه هرزخند كه برای انها زبان و فرهنگ بی ارزش بوده و یا ارزشی برابر یك "اس ام اس " خنده دار دارد. در گذشته هم گروهی از این بی فرهنگان و تازی پرستان به واژه هایی چون "دادگستری" بجای "عدلیه" و "شهربانی" به جای "نظمیه" و "بازنشسته" به جای "متقاعد"! و "دبستان" بجای "مكتب" و .. اینها می خندیدند. اگر ما به ریشخند اینگونه بی فرهنگان و دشمن پرستان بها میدادیم، هنوز هم نام" تهران"، "دارالخلافه ی طهران" بود و هنوز هم در دبستان ( ببخشید مكتبخانه!) به "دماسنج" میگفتیم " میزان الحرارة"
پس این سخن هم تنها گویای بی فرهنگی یا ناآگاهی گوینده ی آن است.
------------
۶- زبان چون پویاست، ، پس ولش كنیم كه واژه ها با روند "طبیعی" بیایند و بروند.----پاسخ:----
آدمی و سازمانهای همبودین ( اجتماعی) نیز بخشی از "طبیعت" هستند. امروز ما ما با دستكاری ژن ها و .. گندم و گوجه فرنگی بهتری درست میكنیم و یا داروهای كارساز فرامی اوریم (تولید میكنیم) و با ساختن كانال ها، از تنداب های ویرانگر پیشگیری می كنیم و با ساختن آب بند ها، انرژی پدید می اوریم كه همه ی اینها، كاریار بهزیستی ما و در راستای خوشبختی هرچه بیشتر مردمانند. اگر می خواستیم كه در هر جایی به روند "طبیعی" میدان بدهیم، بایستی پزشكان را از كار برداریم كه هر كودكی كه بیمار شد و خودش بهبود نیافت، به گونه ی "طبیعی" بمیرد و هر كه از پس سرماخوردگی اش برنیامد، بگونه ی "طبیعی" بمیرد و دیگر بایستی دست از پنی سیلین ، كه دستبرد در كار "طبیعت" است، بر میداشتیم. زبان پارسی هم یك پدیده ی پویا و جاندار مانند یك كودك است و بر ماست كه از آگاهی ها و ابزار خود سود ببریم كه این زبان "دیمی" نشود و از بیماری ها و كژی ها بركنار بماند. در پی همین اندیشه های خردمندانه بود كه در ایران ( و در بسیاری از كشورهای جهان) فرهنگستان زبان پدید آمد كه پزشك و راهنمایی برای زبان باشد ( اگر بز را باغبان نكنیم !).
خود فرهنگستان كنونی هم درست دارد همین كار پاكسازی را انجام میدهد ولی خب، به جان وام واژه ی فرنگی افتاده كه بیشتر به انگیزه ی "تعهد است تا تخصص" !
از اینرو، این سخن ناسازگاران با پالایش زبان نیز ، برخاسته از ناآگاهی و یا اگر از روی آگاهی است، همان زبانزد " یك بام و دو هواست"
-------------
۷- زبان در پیشرفت ویا واپس ماندگی گویندگان آن زبان، هنود (تاثیر) ندارد
----پاسخ:----زبان بخش بسیار بزرگی از فرهنگ است و پایه ی اندیشه به شمار میرود. زبان و اندیشه در پیوند دوسویه ی دیالكتیكی با هم هستند. واژه ها به اندیشه های پیكر میدهند و باز این اندیشه است كه به پیدایی واژه های نوین می انجامد. مغز آدمی میتواند با آمایش (تركیب) پنداره ها، پنداره های نوینی كه نیازش را برآورده میكنند و یا به انگارش پرو بال می بخشند پدید بیاورد. مغز مانند یك مهراز (معمار) است كه نه تنها از آجر ها سود میجوید كه ساختمانی را بسازد، بساكه آجر های نوینی نیز پدید میاورد. او "اسب و "بال" را با هم آموده و "پگاسوس" ( اسب بالدار) را در ویر خود پدید میاورد و برای آن داستان میبافد و از روی این الگو ، زمانی هم به اندیشه ی ساختن هواپیما می افتد. ژول ورن توانست پنداره ی زیردریایی های نوین اتمی را پیش از پدید آنها در داستان "بیست هزار فرسنگ زیردریا" پدید بیاورد چون مغز و اندیشه ی او به پنداره های زیرساختی فندی و فیزیكی و .. آشنا بود. روشن است كه اگر ژول ورن در عربستان زاده شده و زبان او دارای واژه ها و پنداره هایی مانند پیستون و موتور و فشار آب و پروانه ی چرخشی و نور فسفری و كارواژه های دریانوردی و ناوبری و ده ها و سد ها واژه ی بایسته ی دیگر نبود، شتر چران خوبی از آب در میامد و شاید داستان "لیلی و مجنون" را می نوشت ولی نه "پیرامون جهان در ۸۰ روز" و یا " آبخست رازآمیز".
*
كمابیش همه ی آفریده های فلسفی جهان به زبان های هندواروپایی هستند ( آنهم كه پور سینا و ... به عربی نوشته، برگردان از یونانی و .. بوده و تازه زبان مادری خود پورسینا و خیام و رازی و فارابی و ابوریحان بیرونی و .. همه پارسی كمابیش سره بوده است)
آیا از خود پرسیدیم چرا؟
چرا نمی توان پنداره های سخن نیچه را هتّا با بهترین بازگردان ها، آنچنان دریافت كه با زبان مهادین آن ، آلمانی؟ چون در آن زبان واژه هایی هستند كه نماینگر پنداره های ویژه هستد كه در زبان های دیگر همتا ندارد.
یا در فیزیك كوانتوم، هتّا انگلیسی ها هم واژه هایی مانند
Eigenwert
را از آلمانی گرفته اند و همانگونه بكار میبرند چون برابری گویا در زبان خود نیافتند.*
رایانه ای بنام مغز، از كودكی با روش و سامانه ی زبان مادری خود آشنا میشود و آن " الگوریتم" و "فرنودسار" ( منطق) كه در زبان نهفته است در مغز او جایگزین شده و مانند چوبی كه در كنار نهال نونشانده فرو میكنند كه به رویش او راستا بدهد، راستای و توان اندیشه ی زندگی او را راستا می بخشد. ما ایرانی ها مانند انگلیسی ها "به پایین نمی افتیم"، ما " زمین میخوریم". انگلیسی ها "سرما را میگیرند"، آلمانی ها "خود رابه سرما میدهند" و ما " سرما می خوریم"
اندیشه ی یك كودك عرب، گرفتار همان كالبد های زبان اش هم هست. در زبان عربی ریشه ها در كالبد ها ( قالب) ها ریخته می شوند و كسی نمیتواند كالبدشكنی كرده و یا كالبد تازه ای بسازد. برای نمونه ریشه " ك ت ب" در كالبد كارگیری " مفعول" ریخته می شود و می شود مكتوب. كسی نمیتواند برای نمونه، واژه ی كتمب بسازد چون كالبد "فعمل" ندارند. ب.ن. آنها برای نام جایگاه، یك كالبد دارند، برای نمونه مستراح = جای استراحت، مدرسه = جای درس. دیگر كالبد دیگری در دست نیست. اگر این جای آموزش بزرگ باشد، همان مدرسه است و كوچك هم باشد همچنین. آموزشگاه و آموزشكده و آموزش سرای و .. همه مدرسه اند.
برای هر كار و پنداره ی نوین كه در جهان پدید اید، عرب ناچار از گذاشتن یك چم فراتر بر یك ریشه ی در دسترس، یا یافتن یك ریشه ی نوین است ، چرا كه آمایش (تركیب) در آن زبان روا نیست و جایی ندارد. برای نمونه، واژه ی فروبار (داونلود) كردن، در عربی نیست و بایستی ریشه ای بسازند و یا بر یك ریشه ی كهن، یك چم دیگر بیفزایند. از همین روست كه بسیاری از ریشه های زبان عربی، دارای چندین بارِ پنداره ای هستند كه تنها در بافتار سخن و یا نوشته، میتوان گمان برد كه كدام پنداره در آنجا ، بكار رفته است.
برای نمونه، "كارآگاه"( دتكتیو) یك پیشه و یك پنداره ی نوین است. ما از واژه ی پهلوی كارآگاه (= استاد در كارخود) كه آموده ای از كار و آگاهی است سود جستیم، ولی عرب چون كارواژه ی برای این كار ندارد، برابر های زیر را بكار برده:
رَجُلُ التَّحَرِّي ، أو المَبَاحِث ، مُخْبِرُ تَحَرٍّ(القوامیس
یا ما برای كارواژه های نوین داونلود و آپلود می توانیم به آسانی بگوییم "فروبار" كردن و "فرابار" كردن، ولی عرب گیر میكند چون ریشه ای كه این كار را برساند ندارد و باید یا بسازد و یا یك ریشه ی دیگر را بازهم با این چم نوین، سنگین تر سازد.
نبودن شایند آمایش ( امكان تركیب) در زبان تازی، دست و پای زبان و اندیشه ی انان را بسته و مغز به آمایش پنداره ها خوی نگرفته و انچه را كه ما با یك واژه می نمایانیم، انها در دو یا چند واژه انجام میدهند. برای نمونه، انگلیسی می گوید "ایرمیل" كه ما در پارسی می توانیم بگوییم "هواپست" ولی اندیشه ی عربی تنها میتوان بگوید "پست هوایی" ( افزایش دو واژه به هم ) = البرید جوّی.
پس میبینیم كه در جایی كه زبانهای هند و اروپایی دستكم دو گزینه دارند: هواپُست و پست هوایی، عربی یك گزینه بیشتر ندارد.
یكی دیگر از كاستی های اندیشه ی كالبدی این است كه اگر پنداره ای فرای كالبد ها هم باشد، بایستی آنرا بزور در یك كالبد نزدیك تر چپاند.
برای نمونه، در زبان های هندواروپایی، به "مثلث" میگویند "تری انگل" سه كنج یا سه گوشه ، ( سه گوش). اكنون دو كودك تازه دبستانی ، یكی عربی و یكی هندواروپایی را بینگارید كه هنوز هندسه نخوانده اند و پنداره ی هندسی " مثلث" را
(القوامیس)
نمی شناسند .
كودك عرب به كالبد ها آشناست و می داند كه كالبد "مفعّل" مانند مشبك (شبكه شبكه)، یا مشجر (درخت دار) چه بر می اورد. و ریشه ی ثلث را هم می شناسد (= سه). كودك هندواروپایی هم میداند كه سه، كدام پنداره است و كنج و گوشه هم چیست. پس كودك عرب دو آگاهی دارد، یكی چم ریشه و دیگری كار كالبد; و با شنیدن نام مثلث، میداند كه این یك "چیزی" ست كه "سه تایی" است. كودك هند و اروپایی هم میداند كه چم ریشه ها چیستند. اكنون اگر به ایندو كه هرگز تاكنون یك مثلث هندسی ندیده ایند، هركدام یك برگ بدهیم كه در ان ، نگاره های گوناگون، مانند گیاه سه برگ، نردبان سه پله، و ... و سرنجام یك مثلث هندسی هم در ان باشد، كودك هند و اروپایی با داشتن آگاهی بیشتر كه سه گوشه، چیزی است كه سه تا گوشه دارد، زودتر سراغ ریخت هندسی سه گوش میرود ، در جاییكه كودك عرب كه از واژه ی مثلث تنها میداند یك چیز سه تایی را باید بیابد، گیر میكند چون نمیداند سه تا چی؟ سه تا پله؟ سه تا گوشه، سه تا پایه؟
ب.ن. ما به "تریپود" می گوییم سه پایه (تری = سه + پود = پای). عرب چون مثلث را برای هندسه بكار برده و سه و پا را نمیتواند با هم بیاماید، ناچار است روی به همتاهای دیگر آورده و بر چم یك یا چند واژه ی كهن بیفزاید:
حَمَّالَة ، سِيبَة ، مِحَفَّة ، مَحْمَل ، مَحْمِل ، مِنْصَب ، نَقَّالَة
( القوامیس)
ب.ن. ما به آسانی بجای اكتاپوس همانگونه میگوییم هشت پا (اُكت = هشت + پوس= پا) . عرب در اینجا گیر میكند چون بسادگی نمیتواند هشت را با پا در یك واژه بیاماید. اینست كه میگوید: أُخْطُبُوط !!( القوامیس)
برای نمونه در زبان آلمانی كارواژه ی
umdenken= um + denken ~ rethink
(denken = اندیشیدن )
هست كه به چم دگرگون ساختن اندیشه است و زبان آلوده ی ما توانایی یافتن یك برابر گویای یك واژه ای را برای ان ندارد و شاید بتوان با چشم پوشی، كارواژه ی نزدیك "بازاندیشیدن" را بجای ان نهاد، ولی در عربی همین اندك هم شدنی نیست چون چنین ریشه ای در زبانشان یافت نمیشود و بایستی بگویند "تغییر تفكر "و یا چیزی همانند این و یا یكی از ریشه های دیگرشان را بجای این هم به گاری شكسته ی زبان "كامل" عربی ببندند.
برای نمونه، واژه ی "مراجعه". یك دوجین چم گوناگون دارد:
مُراجَعَة
*(چم = معنی)
پس اندیشه ی هندواروپایی كه هم كالبدواره های آزاد را دارد [ مانند ریشه ی كارواژه + نده = كارور(فاعل)، نمونه گوینده = گوی + نده = كسی كه میگوید] و هم توان آمایش را دارد، رایانه نورونی مغز را با توان آمایشی، با راه های پرشمار آمایشیك ( كمبیناتوریك) پرورش میدهد و زبان عربی، اندیشه را در زنجیر كالبد ها در بند میكشد.
شاید گفته شود كه ما در زبان كنونی، هر دوی این " برتری ها" ! را داریم، نه چنین نیست. چون ایندو دو روند در راستاهای ستیزنده هستند، كار كودك ایرانی از عرب هم سخت تر است و میان دو راه گیر كرده: نشسته ام به میان دو دلبر و دو دلم
یك مغز مانند یك رایانه، یك توان شمارگری مرزمند دارد و اگر توان آن در چند شاخه و برای چند گماشتگی (تسك) در راه باشد، هرگز توان ١۰۰% خود را در راستا بكار نمی برد و همین كاهش توان ، برای شمارگری زباله های تازی، به كاهش توان سراسری می انجامد.
میدانیم كه دگرسانی میان یك آدم و یك میمون هم تنها در كمتر از یك درسد ژن های آنهاست و در میان آدم ها هم، كسی كه ١۰۰% توان مغزی را در یك راستا بكار می برد، همواره پیشرو تر از كسی است كه همان مغز را دارد ولی توان آنرا برای چند كار ( تاسك) بخش كرده و نمی تواند در یك راستا، توان ١۰۰% را بكار گیرد.
به گواهی تاریخ هم می بینیم كه عرب در ٢۰۰۰ سال هیچ نوآوری، اندیشه ی نوین، یافته ی نوین، ساخته ی نوین و چیزی كه باری از دوش مردمان و جهانیان بردارد پدید نیاورده و همواره گسارنده ( مصرف كننده) و یا چپاولگر بوده. ایرانیان هم از هزار سال پیش كه الودگی زبانشان آغازید، به جز آفتابه چیزی برای جهانیان، یا دستكم برای خودشان بدست نیاورده اند.
كودك ایرانی كه تازه پای در كلاس هندسه مینهد، با واژه های چون "مثلث متساوی الاضلاع" ! رودرو میشود و گریزان از هندسه و دستور زبان (ماضی التزامی !) و ادبسار یا همان "ادبیات" ( تجزیه و تحلیل ، نكره، معرفه، شبه جمله ! ) و مزداهیك یا همان "ریاضیات" ( مشتق ثانی منحنی هذلولی مماس بر ..) و فلسفه و منطق ( علة العلل، واجب الوجود! قیاس مع الفارق!..) و من پیمان میبندم كه بیشتر خوانندگان هتا دانش آموخته هم هنوز نمیدانند كه "سفسطه ی قیاس مع الفارق " به چه چمی است و از بیخ به چی میگویند!.
این گرفتاری اندیشه در كالبد ها و ریخت ها چنان میان ما بیداد می كرده و می كند كه در گذشته، كسانی بنام "عریضه نویس" ها باید یك نامه ی دیوانی و درخواست ساده را در كالبد های پیش ساخته میریختند كه دیوانیان دستكم یك نگاهی به ان بیندازند.
كوتاه سخن، زمانی كه توان آمایشگری و پردازشگری مغز كاستی می یابد، توان نوآوری و توان انگار و پندار و نوپندار (ایماژیناسیون ، فانتزی، اننوواسیون) از میان می رود. همان توان نوآفرینی و نوآوری، كه پایه ی اندیشه ی های نو، ساخته های نو، فند های نو، دانشهای نو و هنر های نوین است.
این است كه هیچ چیز نوی " به فكرمان " نمیرسد و همواره با پیروی و برگردان ها و ترزبان ها از بیگانه زنده ایم و در "كپی " كردن استاد شده ایم، آنهم پس از سالها دیركرد.از روس و كره و اینجا و آنجا، چیز هایی می خریم و یا می دزدیم و نامش را می گذاریم "فنّاوری شگفت انگیز دانشمندان متعهد كشور"
*
از سوی دیگر، همانگونه كه گفتیم، فرنودسار ( منطق) و ساختار درونی زبان هم یك كارگزار ( فاكتور، عامل) دیگر است كه با پیشرفت و نوآوری و اندیشه پروری سروكار دارد. برای نمونه، ما در پارسی كارواژه ی "پرسیدن" را داریم، همچنین كارواژه ی "بازپرسیدن" و درمغز خود میدانیم كه" بازپرسیدن"، یك جوری از "پرسیدن" است و اگر هم تا كنون واژه ی "بازپرسی" و یا "همه پرسی" را ندانسته باشیم، بازهم مغز ما به آسانی "همه" را با "پرسیدن" می آماید ( تركیب می كند) و كمابیش در می یابیم كه این یك جور پرسیدن است از همه، یا اینكه همه چیزی را میپرسند و سرانجام به آن چم میرسیم، ولی زبان تازی برای هركدام از اینها، یك ریشه نیاز دارد كه هیچگونه پیوند واژگانی هم باهم ندارند ، یكی هست سؤال، یا استسفار ! یكی هست اِسْتَقْصَى و دیگری میشود ااِسْتَطْلَعَ رَأْيَ الجُمْهُورِ!!(= همه پرسی).( القوامیس)
پس در اینجا یك مغز كه با زبان هندواروپای پرورش یافته، میان واژگان كه چم های نزدیك دارند، از بخش های خود همان واژه، پیوند میان واژگان را برپا میسازد و همواره یك شبكه ی واژگانی كه به هم پیوسته اند( لینك شده اند) در ویر او آماده است. او می تواند در گاه نیاز به تندی یك سازه ی دیگر را پدید بیاورد و یا دگرگون كند. برای نمونه، كارواژه ی "هرزپـُـرسی" را بسازد. شما هم تا كنون این واژه را نشنیده اید چون من همین اكنون ساختم!! ، ولی بیدرنگ میدانید كه این به چم پرسش بیهوده و پوچ است !!
ولی آلودگی با روش اندیشه و زبان عرب، بسیاری از مارا هم از اینكار بازداشته و مغزمان را كند كرده است و اینكه اكنون اینجور نوآوری ها افزایش یافته، بیشتر در پی كوشش های سره گویان و پارسی دوستان است و گرنه هنوز بیشترینه ی مردم گرفتار این زندانند .
در پی آلودگی هرچه بیشتر به واژه های و اندیشار تازی، اكنون ما بیشتر كارواژه ها را در دو یا چند بخش، با "كردن " بكار می بریم: تخریب كردن ! (آنهم در جاییكه تخریب خودش همان "خراب كردن" است) !، تشویق كردن، تقاضا كردن، توزیع كردن، تاسیس كردن، .. كار بجایی رسیده كه بجای "گریستن" پارسی هم میگوییم "گریه كردن" ! نوشته ها و گفته های ما پر از "كردن" و "به عمل آوردن" است! كارواژه ای را كه همچون زبان های نیالوده ی هندواروپایی دیگر، یكپارچه میتوانستیم بگوییم، مانند پرسیدن ( اسك در انگلیسی) میگوییم پرسش كردن، سؤال كردن ! اینگونه بازهم، بار و رنج شمارگری رایانه ی مغزی خودمان را افزایش داده و كارآیی انرا میكاهیم.
درازنوشت و كوتاه سخن :
* زبان تازی، گرفتار كالبد هاست و اندیشه را نیز ناگزیر در همان مرز گرفتار كرده.
* سازه های زبان تازی، گویایی سازه های زبان های هندواروپایی را ندارند
* واژگان تازی به انگیزه نبودن نوآوری هركدام با چند چم بار شده اند كه زبان را گنگ كرده.
* زبان تازی جای آمایش پنداره ها را در واژگان ندارد و توان آمایشگری اندیشه را از میان میبرد.
* زبان تازی، توان نوآوری و كالبد شكنی را از میان میبرد.
*آلودگی زبان تازی، مغز مارا از كاركرد ١۰۰% در یك راستا بازداشته
* آلودگی زبان تازی، توان پیوندسازی میان واژگان/كارواژگان را از ما گرفته.
( تا جاییكه یك فرهنگستانی ما هم نمیدانست كه فرسایش با سایش درپیوند است!)
* آلودگی زبان تازی، فروزه های روشن گویی و كوتاه گویی زبان پارسی را كاسته(= تقلیل داده است!!!)
Aria
رونوشت از http://www.facebook.com/note.php?not...13658335324850
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
Anarchy (06-14-2012),Russell (06-14-2012),sonixax (06-14-2012),مزدك بامداد (07-15-2012)
٭٭٭٭٭
بُنواژه, سرواژه = مصدر
نام, نامواژه = اسم
فرنامواژه = ضمیر
کاروَر = فاعل
کارگیر = مفعول
کارواژه = فعل
گذشته = ماضی
آینده = مستقبل
کنون = مضارع
بایان = التزامی
پَرمانیک = امری
گذرا = متعدی
ناگذرا = لازم
زاب = صفت
زابگیر = موصوف
برواژه = قید
پیشنِهش = حرف جر = preposition
بندواژه = حرف ربط
بانگواژه = حرف ندا
فزوده = مضاف
برفزوده = مضاف الیه
بنمایهها:
http://www.facebook.com/photo.php?fb...type=3&theater
https://www.facebook.com/pure.persia...00367893331748
ویرایش از سوی Mehrbod : 06-17-2012 در ساعت 12:44 PM
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
٭٭٭٭٭
" سلام ، عزیز فرندز، وات طور ایز یور حال؟
وی آر ممنون اند متشكّر فور یور محبت دت یو دید انتخاب آور صفحه.
گادحافظ"
----------
اگر عرب، انگلیس را هم گرفته بود، انگلیس ها باید مانند بالا می نوشتند و می خواندند! همان كاری كه ما می كنیم.
As
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
٭٭٭ همسنجی توانایی زبان پارسی و عربی در واژه سازی.
امروز یك جستار سنگین برای شما دوستان دارم:
----------
واژه سازی در عربی، همچنان كه كمابیش میدانیم، با یاری ریخت های زبان سامی ( ابواب) در كاربرد آنها بر روی واژگان ریشه ای این زبان هاست.
برای نمونه ریشه ی " ع ل م " = دانستن
با ریخت های " فاعل = عالم و مفعول = معلوم و .. استعلام و تعلیم و معلّم و مَعلَم و علّام و اعلم و علما و علیم و و .. و همچنین ریخته های كارواژه ای، مانند یعلم، اعلموا، ....در زمانهای گوناگون است.
پس شمار همه ی واژگانی كه میشود در تازی ساخت، فراورده (حاصلضرب) شمار ریشه ها در شمار ریخت هاست.
شمار ریشه ها به گفته ی فریدریش انگلس (كه زمانی می خواست عربی فراگیرد)، نزدیك ۴۰۰۰ است ( كه بیشتر آنها هم در باره ی شتر و بیابان اند و بیشتر هم چم های بسیار نزدیك دارند) . ما می گیریم ۵۰۰۰ و شمار ریخت ها در مرز اندكی است كه ما آنرا بزرگوارانه، ۶۰ می گیریم . پس بالاترین مرز واژه سازی، با ریشه هایی كه هم اكنون در عربی هست، نزدیك سیسد هزار واژه است.
از این گذشته، چسبانیدن و آمایش ( تركیب) دو یا چند ریشه به هم در عربی شدنی نیست. برای نمونه ما از دو كارواژه ی كندن و كردن، میتوانیم واژه ی " كند + ه + كار + ی " = كنده كاری را درست كنیم كه یك واژه است . در جاییكه در عربی ناچار باید از یك ریشه كه ویژه ی "كنده كاری" است ، مانند "منحوت" سود ببرند. از همین رو، یك پارسی زبان، با داشتن دو ریشه ی كندن و كردن، چم سومی را هم پدید میاورد كه نیاز به ریشه ی جداگانه ندارد ولی یك عرب زبان، ناچار باید هر سه ریشه جداگانه را بداند. در سنجه ی كلان تر، یك عرب زبان برای چیرگی سراسری به زبانش، ناچار از دانستن فراتر از ۴۰۰۰ ریشه است ( در كنار هزاران نامواژه ی جدا از همدیگر) و اگر در جهان، چم نوینی پدید آید، ناچار باید برای آن ریشه ی نوینی را از "هیچ" پدید بیاورند. یك پارسی زبان تنها باید اندك شماری از واژه های ریشه ای را بداند و واژه های دیگر، آموده ( تركیب) هایی از این ریشه اند. برای نمونه ، با دانستن "كندن"، "آكندن" را هم كه وارونه ی كندن است (= پركردن) دارد و همچنین "پرا كندن " ، چرا كه پیشوند "پرا" نشانه ی دور كردن از یك جاست. و یا "بركندن" ، كه انجام همین كندن ولی رو بالاست، مانند بركندن درخت از ریشه. و یا پیشوند های نام واژه ای، مانند دل كندن، جان كندن، ... كه همه ی اینها در عربی، یك كارواژه و ریشه ی جدا از هم دارد و هیچ همانندی و همسانی میان این كارواژه های عربی كه همگی در پارسی از ریشه "كندن" آن، به خویشاوند بودنشان پی می بریم، دیده نمیشود، یكی "حفر" است و یكی "ملاء" و دیگری "شتّ" و دیگری "خلع" و ...
***
در زبانهای هندو اروپایی، برای نمونه پارسی یا آلمانی، واژه ها می توانند از به هم چسبیدن واژه ها ، پسوند ها و پیشوند ها پدید بیایند، و هم اینكه ریشه های كارواژه های پارسی، دوگانه است، بزبان دیگر ما هم از ریشه ی كنون ( مانند بین ) و هم ریشه ی گذشته ( مانند دید) می توانیم سود بجوییم.
برای نمونه میتوانیم بگویم: دور + بین + ساز+ ی = دوربینسازی كه یك واژه است، ولی عرب تازه برای خود دوربین میگوید: "مِنْظار" و برای كارخانه : "مصنع"
پس روی هم باید بگوید "مصنع مِنْظار" كه دو واژه اند در پیوند افزودگی ( مضاف و مضاف الیه). و اگر فرتورنگار ( دوربین عكاسی) درست شد، چاره ای ندارند كه همان "كامرا" ی فرنگی را بگیرند و بگویند یا ریشه ی نوینی برای فرتورنگاری (فتوگرافی) درست كنند. پس از پدید آمدن هواپیما، می شد پست و نامه را از راه هوا هم جابجا كنند و در زبان هند و اروپایی، به سادگی به آن گفتند " ایرمیل" (= هواپُست ) ولی عرب باید بگوید " البرید جوّی"، باز دو واژه در پیوند زاب و زابگیر ( صفت و موصوف). <خود ما هم پس از آلودگی عربی، گرفتار زندان های اندیشه و كالبد های زبانی عربی شدیم و بجای همین هواپُست، به شیوه ی عربی گفتیم "پُست هوایی">
براین پایه، از روی شمارش آمایشی ( حساب كمبیناتوریك)، ما میتوانیم ، اگر مرزی برای بهم پیوستن نداشته باشیم، بی شمار واژه بسازیم ، بی اینكه نیاز به فراگیری بیشمار ریشه و پسوند و پیشوند و واژه داشته باشیم.
بر این پایه ، یك پارسی زبان، با یادگیری واژه های كمتر، به زبان خود چیره است و یك عرب با یاد گیری واژه های بسیار بیشتر. در زبان پارسی، روشن بهم چسبانیدن، راه را برای هركس برای ساختن واژه های نو باز كرده ولی در عربی باید ریشه و واژه ی نوین ساخته شود و یك نهاد یگانه این كار را بكند، چون به وارون پارسی، واژه ی برساخته و نو را كسی در نمی یابد. برای نمونه اگر واژه ی تازه ای مانند "داونلود" پیدا شود، عرب در می ماند ولی پارسی میتواند بگوید "فروبار"، چون پارسی-زبان هم "فرو" را میشناسد و هم "بار" را و، اگر هم این واژه را تا كنون ندیده باشد، به آسانی گمان میبرد كه چه میگوییم.
برای همین تراز بیسوادی عرب همواره بیم بالاتر بودن از تراز یك كشور همسان هندواروپایی را دارد و فزون بر این اندیشه اش بسته و گرفتار كالبد ها (قالب ها) است و می بینیم كه براستی از عرب هیچ دستاوردی در اندیشه و هنر و فند و فرنود و .. دیده نشده و نمیشود ( و از خود ما پس از آلودگی زبان و فرهنگ هم همچنین).
AS
زنده یاد دكتر حسابی نیز جستاری در این زمین نوشته است:
توانمندی زبان پارسی در برابرسازی
http://peykekhalvat.blogfa.com/post-61.aspx
ویرایش از سوی Mehrbod : 06-22-2012 در ساعت 12:05 AM
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
٭ دنیا
واژه ی عربی "دنیا" ، در زبان كنونی ما به جای چند چیز بكار میرود و زبان مارا كم مایه كرده:
- گیتی = world
- جهان = universe
- كیهان = cosmos / universe
- گیتا = Planet Earth
دور دنیا در هشتاد روز = گرد گیتا در هشتاد روز
----
او در روز عید به دنیا آمد = او در نوروز چشم بر جهان گشود
با هواپیما می شود در یك شبانه روز دنیا را دور زد = با هواپیما می شود در یك شبانه روز گیتی را گشت
می گویند دنیا از بیگ بنگ بوجود آمده = می گویند كیهان از مهابانگ پدید آمده
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
Anarchy (06-22-2012)
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)