مهربد و امیر گرامی هم افتخار بدن و از تجربیاتشون بگن خوشحال میشیم
من تجربهی چندان موفقی نیستم دوست گرامی، چند سالی فرانسه بودم، در آنجا چندین بار بدلیل تخریب اموال عمومی دستگیر شدم و سرانجام برای سال پنجم ویزای من تمدید نشد. برگشتم ایران و چند سالی اینجا وقت هدر کردم، حالا هم رفتهام ایتالیا برای اتمام تحصیل یا شاید رفتن از آنطرف به جایی بهتر... کلا هر کاری من کردهام و هر تجربهای من داشتهام را شما «نباید» بکنید، از آن جمله: باز کردن حساب روی دموکراتیک بودن سیستمهای غربی، پلیس همه جا به یک اندازه وحشیست.
اگر میروید برای زندگی بهتر میباید بندها را بگسلید. امید بازگشت فقط باعث درد و رنج بیشتر خواهد شد.. فکر مهاجرت با خانواده را حتما فراموش بکنید، من تا بحال یک خانوادهی موفق ایرانی در خارج از کشور ندیدهام، یا از هم پاشیدهاند، یا با نفرت و بیزاری یکدیگر را بدلایل ثانوی تحمل کردهاند.
زنده باد زندگی!
من در ۱۱ سالگی از ایران خارج شدم و در ۱۳ سالگی وارد کانادا شدم ، فاصله بین ۱۱ سالگی و ۱۳ سالگی اتفاقات زیادی افتاد که فکر نکنم بازگو کردنش تجربهای مفید باشه برای کسی که میخواهد به خارج از ایران بیاید. ولی کلا مشکل اصلی زبان بود که ۲-۳ سال طول کشید کاملا به انگلیسی مسلط بشوم ، مشکل دیگه هم این بود که کارهایی که زمان بچگی فکرش رو هم نمیکردیم بکنیم انجام دادیم ، از دستشویی شستن تا ساعت ۴ صبح رستوران کار کردن ، البته هرچه بود به ایران ترجیح میدادم ، درامد ۱ ماه من به عنوان ظرف شور زمان دبیرستان چیزی حدود ۱۳۰۰-۱۴۰۰ دلار در ماه بود. بعدش ۱ سال رفتم آمریکا اونجا زندگی کنم نشدش برگشتم کانادا. ولی کلا راضی هستم ، الان درسم دانشگاه تموم شده و کار و درامد خوب دارم.
ویرایش از سوی Theodor Herzl : 09-30-2012 در ساعت 01:17 AM
"A Land without a People for a People without a Land"
کسری جان اونجا ظرف که بشوری یه پولی میدن بهت که بتونی حداقل یه ماه رو سر کنی...اینجا کارای خیلی سخت رو هم اگه انجام بدی،شاید پولی که میدن کفاف غذای درست و حسابی خوردن رو هم نده!!!
Russell (09-29-2012),sonixax (09-29-2012),Theodor Herzl (09-29-2012)
۱۳۰۰-۱۴۰۰ دلار در ماه برای ۱ نفر پول خوبی هست ، میتونی با یکی یه آپارتمان ۲ خوابه اجاره کنی ۷۰۰-۸۰۰ دلار در ماه اجاره میشه ، نصف نصف میکنید. ماهی ۸۰-۹۰ دلار هم پول کارت اتوبوس ، ۳۰۰ دلار هم غذا. خرج زندگی در میاد ، ولی پولی برای تفریح آنچنانی و کلا جمع کردن نمیمونه!
"A Land without a People for a People without a Land"
... جوان و خام بودم گرامی، اگرنه سرم را میچپاندم در کتاب و سرنگونی نظام سلطه را چند سالی عقب میانداختم.
زندگی روزمره خیلی بهتر از ایران است، مردم از فشارهای عجیب و غریبی که در ایران به روی مردم هست راحت و آسوده هستند. مذهب از حوزهی عمومی جامعه تا اندازهی زیادی بیرون انداخته شده و بطور کلی نژادپرستی، خشم و عقدههای فروخوردهی به مراتب کمتری در خیابانها میبینید. در اروپا ممکن است سالی یکی دو بار با آدمی عوضی و نژادپرست روبرو بشوید که رفتاری زننده از خود بروز میدهد، در تهران هر روز دستکم یک آدم عوضی به پست من میخورد که حالم از دست او تا شب خراب بود... راستش نوشتن این در جایی برایم اهمیتی ویژه دارد چراکه ایرانیجماعت با هر نوع پیشینه و انگیزهای، پس از مدتی اندک به شدت دلش هوای وطن میکند، خیلی بدیها را فراموش کرده و فقط خاطرات خوب را، آنهم به نحوی مبالغهآمیز به یاد میآورد. بحران هویت مسئلهای بسیار جدیست، شمار آدمهایی که ناگهان طالب ِ دلشکستهی قلیان و آفتابه و شجریان میشوند اصلا کم نیست و ..
مشکل دیگری که اغلب شماری از فرهیختگان چپگرای ایرانی به آن مبتلا میشوند، نفرتی توصیفنشدنی از جامعهی میزبان است. دیدن اینهمه منابع و آزادیها و امکانات که هیچکس به آنها اعنتایی نمیکند و قدرشان را نمیداند، همواره همراه با سطحی هراسناک از بیزاری نسبت به جامعهی بورژوازیست که برای اعضای آن بود و نبود آزادی بیان برایش اهمیتی کمتر از آبجوی عصرانه در بار سر خیابان دارد.
خلاصه زندگی برای ما تلاشیست مداوم برای بدل نشدن به کلیشههای تکراری.
زنده باد زندگی!
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)