sonixax (04-09-2013)
رها که میشوم میبندم چمندانم را از هر چه خاطرات زشت و زیباست
بر شانه میاندازم تمام کوله باری که این سالها با رنجی سرد به دست آورده ام
میروم تا از خویش دور شوم دور و دورتر
آنقدر دور که حتی شانه های تو نیز به گرد راهش نرسد
امروز عجیب دلتنگم
دلتنگ لحظاتی که گریه های کودکانه ام بخاطر مشتی ذرت بوداده بود
دلتنگ لحظاتی هستم که وقتی سر بر سجاده ی عشق فرو میاوردم تمام ِ من تهی میشد از هر چه
و امروز دلتنگترم ...
اینجا کسی صدای قافله ای را نمیشنود که به خون خواهی من قیام کرده اند
انگشت به سمت منی برده اند که سخت دلگیرم
کاش تو میدانستی این چه معنا دارد
مرا رها کن
"چقدر دلم برای نبودنم تنگ شده!"
sonixax (04-09-2013)
این روزها بی دلیل بغض میکنم بخاطر هیچ
مرا هیچکس نمیتواند آنی ببیند که هستم
پس گفتن و ندیدن چه سود؟
گاهی شاعر میشوم و مستانه باد را در آغوش میکشم
و گاه از هر چه دنیاست بیزارم
میبینی دستانم بوی پونه های وحشی را میدهد که از سر راه زمانه برداشته ام
چه میشود گفت؟
گاهی باید سکوت کنی
گاه باید بیاندیشی
و من این روزها خدای سکوتم...
sonixax (04-09-2013)
فاصله هایمان را دیوارها پر کرده اند
دیوارهائی از
غم
دوری
مهربانی
حسرت
بی قراری
امشب سر بر شانه کدامین دیوار بخواب رفته ای؟
sonixax (04-09-2013)
امشب همان شبی ست که ارزو داشتم
وتو در کنارمی
چه زیبا میخندی ای ایت الهی نازل شده بر قلبم
چه خمارند دو چشم اهو مانندنت
وچه مست میکنند مرا گرمای وجودت
دست بر دستم نه تا بیشتر مستت شوم
لب بر لبانم گذار تا اتش هجران فرو کش کند
با تو بودن فراق را دور کرد ودورتر
برای دل بیقرارم تو مرهمی ای مهتاب شبانه ام
بگذار در اغوش کشم این تمامیه خلقت را
بگذار سخت تر بفشارمش این شراب مست کننده را
برچشمانم خیره شو وپلک نزن مرا بیخود میکند این نگاه جادوئی ات
ومسخر خویش کرده
چه حال غریب و خوشایندی دارم من امشب
چه مستم بی شراب
وتو را سکوتی مبهم در خود خورده که چنین مات ومبهوت در اغوشم به نظاره نشستی ای
بگذار دربها را ببندم
برافکنم بر این پنجره های غبار گرفته از فراق
وتو را عاشقانه تر ببوسم وچنگ بر زلف پریشانت زنم
کور شوید وکر ای دشمنان هر چه دلدادگی
تا نبینید و نشنوید عشق بازیمان را
چشم بر هم مینهم تا تو شرمت نشود وغرق بوسه ات میکنم
وانگاه........
چه زود صبح شد وسپیده سر زد
هنوز گوئی ثانیه ای نگذشته
وتو همراه مهتاب اسمان رفتی
ومن چه غریبانه دوباره زانو در بغل میفشارم ومنتظر میمانم
تا شبی دیگر همراه مهتاب سر به کلبه من زنی
ودوباره مستت شوم ای شراب سرخ گونه ام
sonixax (04-09-2013)
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
mosafer (04-10-2013)
قلب = دل
مات و مبهوت = هاج و واج, مات و سرگشته, سرگردان
فراق = دوری, جدایی[1] / فاصله = دورا[2]
سکوت = خاموشی, خموشی!
حال = جاور[3]
غریب = ناآشنا, بیگانه
غبار گرفته = گَرد/گرت گرفته
خلقت = آفرینش!!!
نظاره = بازبینی
بغل پارسی است, آغوش هم داریم.
صبح = بامداد, پگاه[4]!
غریبانه = غریب+انه = بیگانهوار, دورافتاده[5]
ثانیه = دمک[6]
----
1. ^ Jodâyidan || جداییدن: جدا کردن to separate
2. ^ Durâ || دورا: فاصله Ϣiki-En distance
3. ^ jâ+var::Jâvar || جاور: حال Ϣiki-En mood
4. ^ Pegâh || پگاه: بامداد; صبح زود; سحر; سپیده دم Dehxodâ, Ϣiki-En daybreak
5. ^ Duroftâde || دورافتاده: مهجور ~remote
6. ^ Damak || دمک: ثانیه Ϣiki-En second
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
mosafer (04-10-2013)
بیدلیل = بیفرنود[1], بیخود
به خاطر = از روی, برای
شاعر = چامهسرا
وحشی = سرکش, نارام, بیابانی, درنده, دَد
سکوت کردن = خموشیدن
خموشیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) سکوت داشتن . خاموش بودن . ساکت شدن . حرف نزدن . || فرومردن چراغ . (ناظم الاطباء).
----
1. ^ far+nudan::Farnudan || فرنودن: استدلال کردن Ϣiki-En to argue
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
mosafer (04-10-2013)
غبار گرفته = گَرد/گرت گرفته
امکانش هست سرکش بگذارید تا تلفظش رو بدونم؟
_ُ یا _َِ
sonixax (04-11-2013)
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
هماکنون 4 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 4 مهمان)