ویرایش از سوی Russell : 06-15-2012 در ساعت 12:50 PM
"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" —Ezra Pound
نه راسل جان. این تبلیغات کالاهای زیبایی ذهنت را گمراه کرده. درازاندن عمر آدم به این مینِش (معنی) نیست که با رنگ و لعاب مالیدن و بوتاکس بدن را زنده و "ظاهرا"
جوان نگه داریم و بگذاریم مغز بپوسد، ونکه با برداشتن آسیبهایی که در گذر زمان فرآیند سوختوساز (metabolism) به بدن میرساند، ما بدن و مغز را جوان نگه میداریم.
از میان رفتن plasticity مغز نیز خود فرنودهای زیستیک دارد، اگر نه به یک آدم زمان بسنده بدهید، میتواند همه مغزش را دگرانده و بازنویسی کند.
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
شاید اینجا ترس اندکی گمراه کننده باشد و واژه «درد» بهترین بازگوکننده؛ در پیکهای 14 و 15] همین جستار در اینباره پیشتر نوشتهام.
زمانیکه کس میخواهد باورهای خود را "بازنویسد"، از دید فیزیکی براستی باید درد کشیده و با هزینه کردن انرژی و زمان ساختار مغزیاش را بازنویسی نماید.
ترس در اینجا میتواند یک فرآیند دُومینی (secondary) باشد از همین درد فیزیکی.
آسانترین رویکرد برای هر کس این است که با همان باورهای کودکی و پیشفرضی که به او داده شده زندگی کند، مگر آنکه "براستی" نیاز به بازنگری رود.
اکنون چگونه میتوان از این نکته برای گسترش خردگرایی سود جست را نمیدانم، آیا میتوانیم بگونهای فرآیند بازنویسی باورها را آسانتر کنیم؟
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
یادداشتی برای سپاسداری از سوی پولدار
بیایید روراست باشیم: شما هرگز برنده بختآزمایی نمیشوید.
در سوی دیگر، گِرایند (احتمال) اینکه برای یک کار فرساینده بازمانده زندگیاتان را بردهوار زندگی کنید بسیار زیاد است. چراکه به گرایند بالا در طبقه همبودین اشتباهی زاده شدهاید. بگذار ساده بگوییم -- شما هموندی از طبقه کارگری هستید. ببخشید!
برآیند آن، شما فرهیختگی، تربیت، سلوک، روابط، چهره و سلیقه بایسته و بایا واسه اینکه هرگز یکی از ما باشید را ندارید. در فربود، گرایندوار نیاز به یک کتاب به اندازه کتاب اول داریم که همه برتریهای نادادورانهای که ما بهت داریم را لیست کنیم. برای همینه که ما چنین نفسی از سر آسودگی میکشیم زمانیکه که تو همه آن داستانهای شیرین بچگانه از "عدالت" و "فرصتهای برابر" را هنوز میباوری.
هرچند، در یک سیستم پایگانی (hierarchical) همبودین مانند خودمان، هیچگاه جای زیادی هم آن بالاها نیست که بخواهیم دربارهاش چیزی بگوییم. تازه، همین الآنشم با خودمان پر شده -- و ما هم این بالا را آن اندازه دوست داریم که میخواهیم همین ریختی نگهاش داریم. ولی دستکم آن پایین مایینها در ردههای زیرین همیشه یک کسی هست که تو خودتو ازش برتر ببینی و هر از چندی با لگد بزنی تو دندانهایش.
حتا یک ظرفشور دونپایه هم بآسانی یک بدبخت ژولیده را چند رده پایینتر از طبقه خودش پیدا میکنه که ریشخندش کنه و روش تف بیاندازه. پس سپاسگزار باش برای همه کارگرهای مهاجرتی، ولگردهای بیخانمان و روسپیهایی که میبینی.
همیشه بیاد داشته باش که اگر همه اقتصادوار امن و همبودوار امتیازگرفته مانند ما بودند، جایی برای کسی نمیماند که همه آن کارهای خستهکننده، خطرناک و کم دستمزد در اقتصادمان را پر کند. هیچ کس جنگهایمان را برای ما نمیرفت، یا کورکورانه دستورهای ما را در نهادهای توتالیتر شرکتی دنبال نمیکرد. و هچکس بیگمان اینچنین سست و رام بسوی گور نمیرفت بی آنکه زندگی پر و نوآورانهای کرده باشد. پس خواهش میکنم، به کار خوبتان ادامه دهید!
شما همچنین گرایندوار آن رانه (drive) آزمندی و وادارنده برای بدست آوردن پول، قدرت و پرستیژی که ما داریم را هم ندارید. اگرچه شما خالصانه میخواهید شیوه زندگیتان را بدِگرانید، ولی همان اندازه هم از دگرش چیزهایی که میخواهید میترسید، اینجوریه که تو و آدمهای امثال تو در یک وضعیت برزخ عصبی ماندهاید. پس همینجور مکانیکوار زندگیتان را میگذرانید و نقشهای همبودین روشن شدهاتان را بازی میکنید، دهشتزده از اینکه دیگران چه فکری دربارهات میکنند اگر "از هنجار بزنی بیرون".
سرشتوار، ما هم هر زمان که نیازمان بود میکوشیم شما رو بجان هم بیاندازیم: کارگران پر-درآمد دربرابر کم-درآمد، همبسته شده (متحد صنفی) دربرابر ناهمبسته. سیاه دربرابر سپید، مرد دربرابر زن، کارگر آمریکایی دربرابر ژاپنی دربرابر مکیزیکی … ما دنبالهوار دستمزدتهایتان را به دستآویزهای "رقابت خارجی"، "قانون تقاضا و عرضه"، "امنیت ملی" یا "کمبود بودجه دولتی" میکاهیم. اگر از ردیف بزنی بیرون یا سود ما را بخطر بیاندازی پرتت میکنیم به پشته بیکاران. و واسه اینکه هر از گاهیم از همه این باژهای اقتصادی و بدبختی آسودگیای بهت داده باشیم اجازه میدیم در بازیهای نامزدی ما بازی کنی، بهتر شناخته شده از سوی رفقای درستکاری مانند تو بنام "انتخابات". خوشنود اینکه، شما حتا یک ایده هم از اینکه براستی چه میگذرد ندارید -- بجای آن "بیگانهها"، "یهودها" و بیشمار کسان دیگر را برای بدبختیهای خود سرزنش میکنید.
ما بسیار خوشنودیم که بسیاری از شما همچنان از "اخلاق کاری" پاسداری میکنید؛ اگرچه بیشتر کارهای اقتصادی ما زیستبوم را میویرانند، به تندرستی فکری و بدنیاتان آسیب رسانده و از بیخ و بن انگیزه زندگی را از شما بیرون میمکند. ما آشکارا درباره کارکردن هم چیز زیادی نمیدانیم، ولی بیگمان از اینکه شما میدانید شادمانیم!
هرآینه، زندگی میتوانست جور دیگری باشد. همبود میتوانست هوشمندانه بریختی باشد که همه نیازهای زادگان هام (general population) را برآورده کند. تو و دیگران میتوانستید با همکاری هم و با جنگیدن خودتان را از بند یوغ ما آزاد کنید. ولی شما این را نمیدانید. در فربود، شما حتا نمیتوانید بیانگارید که راه دیگهای هم برای زیستن شدنیه! و این گرایندوار بزرگترین، باارزشترین دستآورد سیستم ما بوده -- دزدیدن نیروی انگاشت، نوآوری و توانایی اندیشیدن و کنش برای خویش.
پس برای همینه که صادقانه میخواهیم از ته دلهای بیدلمان از شما سپاسگزاری کنیم. فداکاری وفادارانه شماست که این زندگی باشکوه ما را شدنی میکند؛ کار شماست که سیستم ما را شدنی میکند. سپاس برای "دانستن جایگاهتان" -- بی آنکه حتا آن را بدانید!
- سپاسداری = قدردانی = appreciation
- گِرآیند = احتمال = probability (اگر+آیند)
- گرایندوار = احتمالا = probably
- هموند = عضو = member
- همبود = اجتماع = society
- همبودین = اجتماعی = social
- رانه = drive
- فربود = واقعیت = reality, in fact
- دل = قلب = heart
ترزبانیده از A Note of Appreciation from the Rich
ویرایش از سوی Mehrbod : 12-12-2012 در ساعت 12:43 AM
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
undead_knight گرامی شما کلا مهارت بسیار بالایی در مباحثه دارید. اول طرف بحث را به میدانی می کشانید که بر آن مسلط هستید و سپس .... :)
در مورد این دوستان نیز خودشان اصطلاحی دارند به اسم گربه مرتضی علی. این یعنی وقتی با کلی مقدمه و موخره و استدلال بحث را پیش می برید و درست در زمانی که فکر می کنید شانه های طرف را به خاک خواهید زد ناگهان با جر زنی و دبه کردن اصول توافق شده اولیه را که بحث تان را بر آن مبنا قرار داده اید به هم می زنند و....
Mehrbod (02-26-2013),Russell (02-26-2013),undead_knight (02-26-2013)
All's fair in love and war :))
انتظار نداشته باشید در زمین بی منطقی اینها بازی کنم که در نهایت هرکس مجبور میشه به باورهای غیرمنطقی خودش و دیگران احترام بزاره:))
اتفاقا این روش فوق العاده کارآمده ولی اینکه دوستان فکر کنند باعث میشه حرف ما رو بپذیرند اشتباهه. تنها ویژگی مثبتش این هست که مجبور میشند در یک جبهه بجنگند و بنابراین از بس زورشون میاد دست به سانسور و حذف پست میزنند:))
To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
برای خردگرا کردن مردم ایران ابتدا باید فکر کردن و روش استدلال و منطق را به آنها آموخت. کسی که اساسا استدلال نمی داند و با منطق آشنا نیست چطور می تواند خود را، دنیای پیرامونش را درک کند، خرد گرایی کند و بر اساس تحلیلی خردمندانه تصمیم گری و رفتار کند.
آنچه من تجربه کرده ام و به عنوان یک راهکار پیشنهاد می دهم این است.
آشنا شدن فرد با مفاهیم ایتدایی فلسفه و منطق می تواند بسیار موثر باشد. ولی هیچ کس توان و وقت این را ندارد تا به عامه مردم فلسفه و منطق بیاموزد. کتاب های فلسفه و منطق هم اساسا سخت فهم هستند. و از همه بدتر مردم ما به مطالعه خو نگرفته اند و از آن گریزانند.
آنچه من به عنوان یک رویکرد برای اثر گذاری دنبال می کنم تشویق افراد به مطالعه عام است و پیشنهادم شروع مطالعه با ادبیات کلاسیک ایران و جهان.
و نکته دیگر شکستن و نابود کردن بدیهیات ذهنی آنها است.
Mehrbod (02-27-2013),Russell (02-27-2013),undead_knight (02-27-2013)
با مورد اخر تا حدی موافقم و اگر حکومت سکولاری بود شبکه های پخش فیلم رو باید تشویق میکردیم فیلم هایی که کمی چالش های فلسفی یا اخلاقی دارند رو هم نمایش بددند مثل اینها
Prometheus - Dunkle Zeichen (2012) - IMDb
البته شاید کمی خنده دار به نطر برسه ولی گاهی قدرت تصور و درک بعضی اینقدر پایین هست که راهی جز تصویر سازی برای اثبات ممکن بود جهانی غیر از تصورشون وجود نداره:)
To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
mohamadreza58 (02-27-2013),Russell (02-27-2013)
undead_knight (02-27-2013)
هماکنون 2 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 2 مهمان)