امیر جان من گیرت آوردهام سوالاتم را میپرسم دیگر. یکبار بگمانم قبلتر هم دربارهیِ مارکسیسم فرهنگی نوشته بودی؟ قدری بیشتر دربارهیِ اثر آن توضیح میدهی و اینکه چرا باعث شد در بلوک غرب(بجای شرق) آش اینمقدار شور شود؟
امیر جان من گیرت آوردهام سوالاتم را میپرسم دیگر. یکبار بگمانم قبلتر هم دربارهیِ مارکسیسم فرهنگی نوشته بودی؟ قدری بیشتر دربارهیِ اثر آن توضیح میدهی و اینکه چرا باعث شد در بلوک غرب(بجای شرق) آش اینمقدار شور شود؟
"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" —Ezra Pound
Ouroboros (08-09-2014)
هههه، این یکی بحث بسیار مفصلیست، من یک اشارهی گذری میکنم. مارکسیسم فرهنگی درواقع «بیماری گرامشی» بود، او که از نزدیک شکست مفتضحانهی مارکسیسم از فاشیسم را در ایتالیا دیده بود، به این باور رسید که یک انقلاب فرهنگی در تمام عرصههای جامعهی غربی نیاز است تا انقلاب سیاسی اثرگذار بشود. در دنبالهی این تز متفکران مکتب فرانکفورت از آن روش بیمار مارکس در تحریف تاریخ جهان به مثابهی بهرهوری از زحمتکشان دستگاهی عمومی اختراع کردند برای در بر گرفتن همهی انواع «سرکوب»، تاریخ همینطور تحریف شد به عنوان بستر بهرهوری غرب از شرق، سفیدپوست از تیرهپوست، مرد از زن...
مارکسیسم در حقیقت فریم فلسفی آفرید که فمینیسم و فرانکفورتیسم در آن امکان برپا کردن یک رتوریک سازمانیافته را پیدا کردند و خیلی زود از مجموعهی این خیالپردازیها دربارهی «سرکوب»های مختلف تاریخی سیستم سیاسی فاسد، ناکارآمد و انگلپروری را بیافرینند که در آن همه از هم طلبکار هستند و گروههای «تحت ستم» مختلف برای باجگیری از گروههای «ستمکار» به رقابت میپردازند.
نظریهپردازان این خیمهشب بازی روشنفکران خردهبورژوا، آکادمیسینها و … بودند که با ورشکستگی سیاسی مارکسیسم در بنبست شوروی استالینی، به دپارتمانهای علوم انسانی و هنر کشورهای غربی تبعید شدند و آنجا به تربیت نسلی از جوانان پرداختند که ارزشهای به زعم ایشان منطبق با پرولتاریای انقلابی را با خود داشتند، یا همان نسل می ۶۸. بعد از این دیگر مشخص است، مشتی بتای خردهبورژوا حسد، عقده، حقارت و حشر خود را کردند فضیلت انقلابی و آنها که میخواستند از ثروت، دارایی و خانههای خود مراقبت بکنند شدند «مفتخور انگلصفت». هر کدام یک جزوهی پنج صفحهای الفاظ دهانپرکن و چهار خط شعار ابلهفریب حفظ کردند و در جریان نوشابه باز کردن برای یکدیگر، جهان را به ویرانی و فضاحتی که میبینید کشاندند.
دربارهی اینکه چرا خود امالفساد از منجلاب جان سالم بدر برد و زنان اسلاو امروز در میان زیباترین، دوست داشتنیترین و مونثترین زنان عالم هستند و مردانشان در میان آلفاترین ِ مردان، اجازه بدهید من پست شخص دیگری در اینباره را بیاورم :
زنده باد زندگی!
برای من این ماجرا قدری عجیب بنظر میرسد، از یک طرف از دست دادن داوطلبانه انتخاب از سوی هر جنسی غیرقابل تصور است از طرف دیگر پدران در تربیت فرزندان این نسل سهمی چندانی نداشتند، حضور پر رنگ مادران در تربیت مردان بتا آنوقت چطور توضیح داده میشود؟
البته بحث من بیتقصیری مردان نیست (و از این نظر و تاثبر جنگ اول نکاتی که مطرح کردی تا همینجا هم بسیار گیراست امیر جان) ولی قطعات پازل درست کنار هم قرار نمیگیرند. بعد هم در غرب مهاجرت و بسیاری فاکتورهای دیگر بنظر میرسند در جهت تشدید وضع حرکت میکنند. اساسا بنظر میرسد تا دو دههیِ دیگر چیزی از غرب باقی نمانده باشد که بعد از آن بخواهد جهت معکوس بشود یا نشود.
"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" —Ezra Pound
"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" —Ezra Pound
sonixax (08-11-2014)
آفرین به این زن ایرانی که بزرگترین جایزهی ریاضیات را از آن خود کرده! درس عبرتی باشد برای زنان نقنقوی بازنده که بجای رقابت در زمینی مسطح با مردان چپ و راست خواستار «مناسبسازی فضا» و «برنامههای حمایتی» و «سمزدایی از محیط» و ... لاشخوری میشوند. این زنیست که به بالاترین قلل دانش صعود کرده و از این بابت احترام مردان را برمیانگیزد.
با این وجود:
۲ از ۱۰، خودمانی!
آیا هیچکس سورپرایز میشود از اینکه زنانی که در رشتههای علمی موفق میشوند اغلب ظاهری به شدت مردانه دارند؟ سطوح مذکر بودن این صورت بالاتر از همان ۵۰٪ مردانیست که من در خیابان میبینم! موفقیت در رشتههای علمی هم، ولو احترام و تحسین مردان را برانگیزد، زنان را جذابترشان نمیکند!
زنده باد زندگی!
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
sonixax (08-13-2014)
زنده باد زندگی!
اینکه بسیار آسان است، زنان توانایی تولید مردانگی در پسران خود را ندارند زیرا هرگز خودشان از آن برخوردار نبودهاند و کوچکترین ایدهای راجع به مرد بودن و بایستگیهای ضروری آن ندارند، اینست که پسران خود را همچون دخترانشان تربیت میکنند: محافظت زیاد، مراقبت، لوس کردن تا سرحد جنون و ... در حقیقت مادران نه مردان بتا، که مردان امگا تولید میکنند. این یاغیگری اوایل نوجوانی و ذات طغیانگر مردانگیست که آنها را بعدا در زندگی بتاسازی میکند اگرنه هرگز هیچ زنی را نمیتوانستند جذب بکنند.
زن را طبیعت طی میلیونها سال «طراحی» کرده برای مراقبت و محافظت از فرزندان خود، اینست که هرگز «قادر» نخواهد بود نیازها، علایق، خواستهها و آرمانهای فرزند خود را رد بکند. اینست که حضور پدر در تربیت چه دختران و چه پسران مطلقا ضروریست، پدر آلفا یا سنتی وارد تصویر میشود و در تعبیری کاملا روانکاوانه پسر خود را اخته میکند، در این معنی که میان او و ابژهی تمنای او قرار میگیرد. این روزها وقتی من کودکی دارای اضافه وزن میبینم بلادرنگ به یقین میرسم که یاد پدر ندارد، یا پدری غایب و بتا و مفلوک دارد که بجای کنترل زندگی خانوادگی خود ترجیح میدهد پشت میز اداره پنهان بشود و در امور خانه دخالت نکند. در حالی که نقش مرد اینست که بیاید در خانه و به پسرش تشر بزند : «برو گمشو بیرون توپ بازی»:
«برو گمشو بیرون توپ بازی» وقتی به عنوان مدل تربیتی به چالش کشیده شد، و هنگامی که حق بیان آن از مردان گرفته شد و مردان نیز همچون گوسفندانی فرمانبردار پیروی کردند، نتیجه میشود دخترانی متوهم، خودمحور و در عین حال فاقد هرگونه اعتماد بنفس که به تائید مداوم بیرونی نیاز دارند برای وجود داشتن، و پسرانی ضعیفالنفس و وابسته که هیچ جذابیتی برای هیچکس نخواهند داشت.
دلیل این وادادن اختیاری قدرت در خانه چیست؟ درگیری ذهنی مردان بتا با «محبوب بودن» بجای «محق بودن» است که باعث میشود که خیلی زود از به چالش کشیدن منوپولی مادر در خانه دست بردارند و در اقدامی خیانتآلود بچههای خود را بدست کسی بسپرند که هرگز نمیتواند مهارتهای لازم برای زندگی کردن را به ایشان بیاموزد، کسی که حتی یک روز در این جهان بدون مزیت برخورداری از دهها نفر که قصد همخوابگی با او را دارند زندگی نکرده. اینست که وقتی پدر بتا خود را داوطلبانه از تصویر بیرون میکشد به امید تنشزدایی و پرهیز از درگیری، در حقیقت کودکان خود را قربانی میکند و بطور غیرمستقیم تضمین میکند که همواره مورد نفرت و بیزاری همان کسانی خواهد بود که میکوشد با بیرون کشیدن از زندگی آنها مهرشان را بدست بیاورد. نقش پدر اینست که وارد تصویر بشود و منیت افسارگسیختهی دخترانش را سرکوب بکند و منیت ناموجود پسرانش را تقویت.
من تقصیر اصلی را به گردن مردان میدانم چون زن توانایی حتی درک موجودیت خود را ندارد چه برسد به تغییر آن، یا درک موجودیت جنس مخالفش! این مرد است که باید بهتر بداند. اینرا MRA ها میگذارند به حساب «تقصیرزدایی» از زنان ولی واقعیت اینست که زن بیش از این نمیداند و نمیتواند بداند. شما یا پسرتان را مرد تربیت میکنید، یا مادرش از او امگایی خودمحور، بهانهآور، حسود، توجیهگر، ضعیف، حقیر، عشوهریز و ...خواهد ساخت(۹۰٪ مردان این جامعه).
زنده باد زندگی!
امروز صبح با شنیدن این خبر از تلوزیون بیدار شدم و اولین چیزی که به ذهنم رسید اینکه آن را در اینجا منتشر کنم.
چه بهتر که این خبر به دست خود شما نگاشته شد:)
برای من زن اولین چیزی که به ذهنم می آید این است که یک زن چه طور چشم به همه ی سیخونک های مردانه میبندد و به جای عشوه گری و طنازی به کاری متمرکز می شود که اعتبارش را نزد دیگران بیشتر از رژلب قرمز زدن بالاتر نمیبرد.
چه میشود که یک زن این نقش تعریفی و تحمیلی و اشتیاق چندش آور زاییدن را به کلی نادیده میگیرد و به مچ اندازی با مردان همیشه در صحنه مشغول میشود؟زندگی تمامی این زنان پر است از جدال میان آنچه که میتوانند به راحتی باشند و آنچه که برای رسیدن به آن باید با طعنه ها ی عالم رو به رو شوند.
این دست زنان آدم را و بیشتر زنانی را پشت در های همیشه گشوده جنسی مشغول جدال با زنانگی مورد پسند جامعه ی کس پرور هستند وادار به احترام و تحسین و کرنش میکنند
شراب اولی تر ...
به شما میگویم که «چه میشود»:
امروز صبح دختری که کنار من خوابیده بود با سیلی نرم در باسنش بیدار شد و بعد از آن حمام مشترکی که گرفتیم با لبخندی از در خانه قدم بیرون گذاشت که هرکس آنرا میدید گمان میکرد این زن هماکنون در بزرگترین لاتاری دنیا برنده شده. میدانید کدام لبخندها را میگویم، بر لب زنان دیگر آنرا دیدهاید! زیباترین چیز دنیاست. نه مثل لبخند این خانم، همراه شده با چشمانی مرده. آن لبخندها که همهی اجزای صورت زن همراهش میشوند. بهخصوص چشمانش. حالت نگاه کسی که انگار ارزشمندترین چیز جهان را هدیه گرفته. پر از برق و شادی و امید. طرز راه رفتن نوک پای فرز و چابک و مظطربش وقتی میآید سر قرار با شما، انگار روز اول مدرسه باشد. خندههای بیاختیار و نخودی وقتی در طول روز یاد شما میافتد. هر پنج دقیقه یکبار موبایلش را به امید دریافت اساماسی چک کردن... زنان دیگر میخواهند این زن را نابود بکنند، زیرا چیزی را دارد که آنان هرگز نخواهند داشت، مردان دیگر با گیجی به این زن نگاه میکنند و از خودشان میپرسد چه احساسی خواهد داشت، مرد ِ دریافتکنندهی چنین عشقی بودن.
به هر زنی اینرا بدهید، دیگر انگیزهای برای «تلاش» کردن نخواهد داشت، همانطورکه اگر حرمسرایی نامتناهی و انباشته از دختران باکرهی پانزده ساله به من بدهید از جایم تکان نخواهم خورد. چه چیزی باعث میشود زن این خوشبختی رویایی را رها بکند و برود به آن راه دیگر؟ خیلی ساده است، شکست در اینجهانی کردن آن.
زن یا مرد ایدهآلش را آن لحظه که میخواهد بدست میآورد یا دچار عقدههای گوناگون میشود و تا پایان عمر برای توجیه این ناکامی دست و پا خواهد زد. ناگهان لذت بیپایان مادر ِ بچهی مردی آلفا شدن برایتان «چندشآور» میشود و تلاش برای زیبا شدن و زیبا ماندن برای آن مرد میشود «تسلیم در برابر مردسالاری»، عنایت مردان بتا «سیخونک» عذابآور میشود چون با همان یک آلفا همراه نشده و بهترین چیزی که گیرتان میآید است.. این همان «عقده»ای است که زنان دوست دارند به روی منتقدان نحوهی حضور خود در جامعه فرافکنی بکنند.
tl, dr: زن «اعتبار» و «احترام» را میخواهد که با آن به چیزی برسد که برخی دیگر زنان تنها با رژ لب قرمز زدن به آن میرسند.
زنده باد زندگی!
هماکنون 5 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 5 مهمان)