نوشته اصلی از سوی
Rationalist
از این چیزی که شما نوشتهاید مشخص می شود که من هرگز موفق نشده ام مقصود مورد نظرم را به طور شایسته انتقال دهم. طوری که توانسته باشم ادراک کافی از آنچه موردنظرم بود، حاصل شود.
من منظور شما را از بعد مادی متوجه شده بودم! اگر شما بخواهید از آن تراز هستی/شناخت شناسی موسیقی را مورد تحقیق قرار دهید که اصلا موسیقی چیزی جز امواج صوتی در اثر حرکتهای مولکول های هوا نخواهد بود! سازهای موسیقی هم به جز تکه هایی از چوب و فلز سرد و... نخواهند بود!
بر اساس تراز نگاهتان به موسیقی، دیگر ابراز سخنانی چون وصل بودن آن به عالم درون هنرمند و هنر والا دانستن موسیقی هم، به نظر نمی رسد مفهوم پرمغزی
در اندیشه تان داشته باشند.
من در حال حاضر خیلی کوتاه مطلبی در این مورد می نویسم، و در صورتی که گفتگویمان به عمق و تراز هستی/شناخت شناسی مناسبی رسید، آنگاه
در آن زمان به طور مفصل به این موضوع خواهم پرداخت:
برای بررسی و پرسو جو قرار دادن مفاهیم مختلف، ابتدا باید ببینیم خود در چه نقطه ای از عالم هستی قرار گرفته ایم و می خواهیم از چه موقعتی مفهومی را مورد بررسی قرار دهیم.
در موقعیتی که من از آنجا به عالم هستی می نگرم، هر تجربه و یا دریافتی از جهان مادی اطراف، نمود و نمایشی است از حقیقت هستی عالم. هدف تمام
فلسفهورزی ها، هنر، مطالعات دانشیک، گفتگوها و... برای من در نهایت امر چیزی جز رهایی از این جهان وهمی به سوی حقیقت واحد مستتر در آن نیست! و البته برای شکستن این توهم و عبور از این دنیای وهمی، می بایست با گونه ای از زیستن و با اخلاقی خاص در این دنیا زیست/مرد. در این راستا در مورد هنر و به ویژه
موسیقی، معنا، ارزش و جایگاهی همراستای موقعیت راستینمان در نظر گرفته می شود. از آنجاییکه گوش نواختن عمیق، نواختن ساز و در عالی ترین سطح مراقبهی خالصِ آگاهانه بر موسیقی می تواند به طور شگفت اوری روزنه ای به سوی حقیقت هستی بگشاید، نقش آن همچون پنجره ای است در سلول اسارت ما در این جهان!
تاکید می کنم، برای درک قدرت و ارزش موسیقی، می بایست ابتدا موقعیت راستین خود را در تمام هستی شناخته، و بر اساس آن با هر پدیده ای(در اینجا موسیقی)
روبهرو شویم. آن هنگام ویژگی هایی مادی همچون زمان و مکان فقط در تراز مادی می توانند ما و موسیقی را محدود کنند. موسیقی در موقعیتی که من با آن روبهرو می شوم، دیگر تنها صوت و شنیدن آن امواج صوتی نیست! بلکه بیانگر معانی ژرف و توصیفات گسترده و جامعی از تمام عالم است...با عمیق ترین هسته وجودی ام می تواند یکی شود و روزنه ای به سوی حقیقت خودم ایجاد کند.
وگرنه، اگر خویشتن خود را بر اساس تجربیات و موقعیت اجباری آن در همین جهان مادی ارزیابی کنیم، صرفا موجودی هستیم بیولوژیکی، خودآگاه همچون میلیاردها
انسان و یا حیوانات تکامل یافتهی دیگر... گم در میان میلیون ها سیاره و کهکشان... و کاملا بی ارزش در دستان کور طبیعت! بر اساس این دیدگاه، موسیقی در بهترین جایگاه، چیزی جز لذتی گذرا حاصل از فعالیتهای شیمیایی یاخته های مغزی نخواهد بود.
اینکه چرا به راستی موسیقی چنین قدرتی دارد و چه طور چنین تجربهی شهودی را می تواند رقم بزند، برای من نیز شگفت آور است! ولی در تلاشم از وجوه و زوایای دیگر به این موضوع بپردازم و چگونگی آن را بهتر درک کرده و توضیح دهم.
پس لازم است اذعان کنم که دیدگاهم در مورد ارزش و تجربهی مراقبه در موسیقی، آنچنان عجیب و غیرقابل باور است، که حتی برای شما که باورمند به متافیزیک و جایگاه حقیقت فراتر از این جهان مادی هستید نیز، موفق نشده ام به طور شایسته مفهوم مورد نظرم را انتقال دهم. پس کاملا محتمل است که این تجربهی من از موسیقی برای خوانندگان دگراندیشِ احتمالی دیگر، با برداشتی بیشتر از توهم و شوخی همراه نباشد! پس این کاستی در بیان تماما متوجه من بوده و
در تلاش خواهم بود تا در آینده در صورت نیاز، به طور گسترده و به گونهای قابل درک تر به این موضوع بپردازم.
خیر! تجربهی من چیزی کاملا برعکس آن را نشان می دهد...
در ادامهی جریان گفتگو، عمیق تر به این موضوعات خواهم پرداخت.
راستش از این برداشتی که شما از نوشته ی بنده کرده اید معلوم است که هنوز نوشته هایم را در مورد عالم درون نخوانده اید چرا که اگر می خواندید هرگز این چنین سخنی را بزبان نمی رانید:
نوشته اصلی از سوی
Rationalist
ر اساس تراز نگاهتان به موسیقی، دیگر ابراز سخنانی چون وصل بودن آن به عالم درون هنرمند و هنر والا دانستن موسیقی هم، به نظر نمی رسد مفهوم پرمغزی
در اندیشه تان داشته باشند.
می شود اندکی در مورد تراز نگاهم به موسیقی سخن بگویید؟!!
بنده از همان ابتدا موسیقی را لازمه ی حیات دانستم چرا که اگر نمی دانستم این سخنان را نمی نگاشتم:
نوشته اصلی از سوی
سارا
موسیقی برای من مانند آب است برای ماهی ، مانند حوا (ولی در اینجا بیشتر منظور هوا است) است برای آدم! بی موسیقی اصلا قادر به زندگی نیستم و این موسیقی است که این دنیای گنگ را برایم قابل تحمل می کند
راستش بنده یک انتقاد از شما دارم و آن اینست که نوشته ها را با دقت نمی خوانید! چرا؟ نشان به آن نشان که در جستار سالگر هموندی دقیقا به نام کاربریم یعنی خرقانی اشاره کردم و تنها کمی باریک بینی می خواست تا دریافت شود که نام کاربریم در هم میهن خرقانی باید باشد!
و خب برای نمونه در همین جا هم من زندگی بدون موسیقی را غیر ممکن دانسته ام اما اگر به نوشته های پیشینم در باب زبان و واژه و شعر توجه می فرمودید مسلما در می یافتید که اصلا در اندیشه ی بنده هنری نمی تواند به پای شعر برسد..
یادتان می آید که در همان جستار سالگر هموندی بر من خرده گرفتید که چرا از "دوست داشتن" استفاده کرده ام در حالیکه برای نوشتن و نویسندگی باید عاشق بود و عشق ورزید و بنده در پاسخِ چنین گفتم:
نوشته اصلی از سوی
سارا
اما گمان برم شما هم قبول داشته باشید که این واژگان در هر فردی به گونه ای نمایان شوند! برای نمونه همین دوست داشتن و عشق ورزیدن را در نظر بگیرید. کسی ممکن است دوست داشتنش یعنی تنها دوست داشتنش آنچنان پر شور باشد که برای دیگران همان عشق تلقی گردد.
خب ممکن است در این جا هم همین اتفاق رخ داده باشد یعنی با وجود آنکه بنده شعر را برتر و والاتر و اصیلتر از موسیقی می دانم اما برای موسیقی جایگاهی بس رفیعتر از آنچه که در ذهن شماست قائل هستم! آیا این احتمال نمی رود؟
در انجیل آمده است که " و در آغاز هیچ نبود ، کلمه بود، و آن کلمه، خدا بود " و آن کلمه آواز بود! اگر یادتان باشد در جستار موسیقی معماری زمان و معماری موسیقی مکان ! - برگ 2
مفصل درباره ی ریاضیات و عدد و تناسبات ... گفتگو کردیم؟
نوشته اصلی از سوی
سارا
ما در اینجا با دو هنر روبرو می شویم که بر مبنای عدد قرار می گیرد. فیثاغورث معتقد است که عدد،اصل وجود در آفرینش است. از اینرو گفته شده است اعداد دارای صورت ملکوتی هستند : عدد یک ، نشانه وحدت ، عدد دو گویای کثرت و از میان اینها عدد سه بدست می آید.
پس چگونه ممکن است موسیقی برایم یک هنر حقیر باشد؟ شاید آن ارزشی که موسیقی در ذهن من است بسیار فراتر از آن باشد که در ذهن شماست؟ و اینکه من وقتی می گویم "شعر" و تعریف می کنم وقتی شعور به بالاترین حد برسد شعر آغاز می گردد ... و اینکه هستی و حقیقت را ما با واژگان است که بیان می کنیم و شعر بهترین است برای درک حقیقتِ کلمه و اینکه زمانی که حقیقتی مکشوف می گردد شعر متولد می گردد اما موسیقی نه! موسیقی برای رسیدن به آن حقیقت است با موسیقی می توان به آن حقیقت دست یافت به آن بالاترین شعور و درک دست یافت اما جاودانگی کشف حقیقت با شعر است که صورت می گیرد!
قبول دارم که آمدم در بالا و تنها از منظر مادی در مورد موسیقی بحث کردم چرا چون شما موسیقی را "تک بعدی" خواندید و خب گمان بردم که برداشتتان این بوده که یک هنر تک بعدی است در کل! و البته شما یک دگر اندیش هستید دیگر و ماده وماتریالیسم و .... در حالی که بهتر بود می گفتید چرا موسیقی را هنری با یک بعدِ مادی در نظر گرفتم! خب چرا که نه؟ برای نمونه شما اگر شیفته ی نقاشی بودید می آمدید و می گفتید چرا نقاشی را دارای دو بعد در عالم مادی در نظر گرفتم خب برای آنکه دو بعدی است دیگر! همانطور که موسیقی یک بعدی است! بعد زمان! برای رسیدن به یک اثر هنری ما بعد زمان را باید لحاظ کنیم و خب در مورد پایداری و جاودانگیش گفتم و اینکه شعر از همه ی اینها مبرا است و جاودانه می شود در زمان و مکان!
در حقیقت اگر بخواهم شعر و موسیقی را بر پایه ی زمان تعریف کنم باید بگویم که :
موسیقی در زمان جاودانه می گردد و شعر به زمان جاودانگی می بخشد!
راستش با آنچه که از شما خواندم گمان می برم بکل گفتگوهایی که در مورد موسیقی در قبل داشتیم را فراموش کرده اید کاش دستکم به همان جستار موسیقی معماری زمان و معماری موسیقی مکان !
یک نگاهکی برای یادآوری بیاندازید.
و اینکه عرفایی چون مولانا اصلا ایمان داشتند که با موسیقی می توان به چنان ترازی از بی خویشتنی رسید و به حضرت حق رسید .
حضرت مولانا موسیقی را برتر از عبادات شریعتی می داند و آن را بالاترین مرحله ایمان و اصلا شهادت می داند!!این علم موسیقی بر من چون شهادت است
من مؤمنم شـــــهادت و ایمانم آرزوست
اصلا عرفا از نجم الدین کبری و جنید گرفته تا مولانا و شمس و عطار معتقدند که در خلقت آدمی ، روح واردجسم خاکی نمی شده و با آواز بوده که روح به درون آن تن خاکی می رود :
ناله ی تنبور و برخی سازها
اندکی ماند بدان آوازها
نمی دانم رابطه ی شما با موسیقی در چه حدی است اما دستکم در مورد خودم می دانم که ازوقتی که یادم می آید موسیقی در زندگی ام به مانند یک سیال جریان داشته است و بیش از ده سالی هست که نوازندگی هم می کنم یعنی از همان کودکی با ساز و آواز مانوس شدم و موسیقی هستی ام را در برگرفت و در حقیقت از دل این موسیقی بود که به شعر رسیدم پس در حقیقت موسیقی یک مرحله عقب تر از شعر است.. و البته سخن در این زمینه بسیار است........
و اینکه خود شعر در درون خویش موسیقی دارد.. موسیقیِ شعر... و بازهم سخن در این باب بسیار است...