خب گاهی خود همین چیزها هم بجای آرامش سبب اضطراب می شوند .
از قضا سر کنگبین صفرا فزود
روغن بادام تلخی می نمود
در دنیای بی خدایی ، مرگ پایانِ همه چیز هست و همه چیز باهاش تمام می شود عشق و علم و فلسفه... خب خودِ وجود همین مرگ، خیلی یاس آور و استرس زا است. با همچین واقعه هولناکی (مرگ) در زندگی باید تا کرد؟ چطور حضورش را به عنوان یک حقیقت در زندگی بپذیریم؟همین علم ، همین فلسفه از مباحث اصلیشان نیستی و مرگه .
همین!
شما الان در دنیایی زندگی می کنید که اکثریت آدمهای آن خدا باور هستند حال با مذاهب گوناگون و فرقه های متفاوت تازه بعضی از آنها هم بجای یک خدا، چند خدا دارند!!!! خب پس افراد بی خدا ، به باور جمعی اعتقاد ندارند، آیا همین قضیه باعث نا آرامی نیست. خودِ شما که در یک جایی فرمودید که که جامعه روی "باور از خود" در افراد اثر می گذارد. خب افراد بی خدا باید در یک برزخی باشند و مدام وجود یا عدم وجود خدا برایشان بعنوان یک سوال در ذهن باشد و بخشی از ذهنشان هر روز در گیر این موضوع باشد. خب این آیا سخت نیست؟ افراد خدا باور خب خدا را قبول دارند و چون اکثر افراد جامعه هم خدا باور هستند پس می توان گفت بیشتر افراد خدا باور اصلا برایشان این قضیه دغدغه نیست که بخواهند ذهنش را درگیر کنند. معادله ساده است "خدا ما را آفریده است تمام!" آنها حتی این را هم نمی گویند که "خدا وجود دارد" بلکه می گویند هستی ما از اوست . خب در چنین جامعه ای زیستن برای شخص خدا ناباور باید خیلی چالش ها و تضادها و.. رخ دهد.
الان بله ! آدمی تا جوان است و سرزنده سرش گرم کار و بار است و پر مشغله . ولی در دوران پیری چه؟؟ دیگر افراد به اندازه دوران جوانیشان پر مشغله نیستند!!! و در ضمن به مرگ هم نزدیکتر هستند. آنموقع را باید چگونه سر کرد؟ اکثر بی خدا ها در پیری خدا باور شدند. بزرگترینشان آنتونی فلو بود که حال برخی از بی خدا ها مدعی شدند که زوالِ عقل گرفته است .... البته بستگی دارد که عقل را چگونه تعریف کنیم چون همه خدا باورها هم گفتند که تازه انتونی فلو سر عقل آمده است!!