Anarchy (10-03-2012)
ببینید، عشق یا دوست داشتن در ترازهای پایین چیزی بیشتر از «خوشی» یا پاداش درونی نیست، کارکرد فرگشتیک آن هم که روشنه.
از سوی دیگر ولی فیزیولوژی آدمی به هر چیزی خودش را سازواری (adaptability) میدهد. اگر شما یکماه یکبار بروید ماساژ بگیرید، به شما خوشی
بیشتری میدهد تا اینکه هر روز بروید. اگر هر روز سه بار ولی وادار به انجام ماساژ شوید - بگوییم از روی آوندهای اُرتوپدی - دیگر نه تنها خوشیآور نیست که دردناک هم میشود!
عشق هم مانند یک داروی خوشیآور (euphoric) کار میکند، در آغاز بسیار خوشیآور است، ولی با گذر زمان نیاز به دوز بیشتر و بیشتر شده و از خوشی کاسته میشود
و سرانجام، «آستانه خوشی» آن اندازه بالا میرود که دیگر عشق خوشایند نیست.
روی هم رفته "عشق" یکی از خوشیآورترین کنشهایی است که در جهان داریم، چراکه کارکرد فرگشتیک بنیادینی داشته که همان دلبستگی پدر و مادر به هم و بزرگ کردن بچهها بوده است.
درازایی که کالبد به خوشیآوری عشق خو میگیرد - که انگار با ترفندهای فیزیولوژیکی استثاء بسیار دراز است - نیز دستبالا 4 تا 5 سال است، که گویا زمان بسنده برای عاشق شدن، بچهدار شدن و جدا شدن میدهد؛ پس از 5 سال پرشورترین عشقها هم ولی از میان میروند.
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
Alice(10-03-2012),Anarchy (10-03-2012),Aria Farbud (03-21-2014),Russell (10-03-2012),Unknown (10-05-2012)
البته تا وقت به پایان رسیدن جشن هورمنها در بدن، دو طرف از طریق راههای دیگر به یکدیگر علاقمند میشوند. مثلا بدلیل هزینهی گزافی که بابت آن رابطه پرداختهاند(وقت، انرژی، پول، عاطفه ...)، یکی از مکانیزمهای ذهنی انسان چنان است که حاضر به رها کردن آنچه برای آن تلاش زیادی کرده نیست، حتی اگر جواب ندهد و یا نادرست باشد...روی هم رفته "عشق" یکی از خوشیآورترین کنشهایی است که در جهان داریم، چراکه کارکرد فرگشتیک بنیادینی داشته که همان دلبستگی پدر و مادر به هم و بزرگ کردن بچهها بوده است.
یا با سپری کردن زمان زیادی در کنار طرف مقابل و عادت کردن به او چنانکه تصور زندگی بدون آنها برایمان ممکن نیست، دست به رفتارهایی میزنیم که حتی از شخص تحت تاثیر هورمنها هم بعید بوده.
یا اینکه شانستان زده و مغز فرگشتی، دست به دست مغز فرهنگی داده و کسی را از طریق هورمنها به شما قالب کرده که با ایدهآلهای ذهنیتان نیز هماهنگ بوده، و عملا هیچگاه این فروکش هورمنها را درک نمیکنید. فقط نوعی دوست داشتن جایگزین نوع دیگری میشود..
زنده باد زندگی!
مهربد عزیز پس زن و شوهرهایی که بعد از ده یا بیست سال زندگی بازم عاشق همدیگه هستن چیــــ... ؟
Anarchy (10-03-2012),Rationalist (11-03-2012),Russell (10-03-2012),sonixax (10-03-2012)
آلیس عزیز گاهی هیچ راهی برای فرار از احساسات درونی نیست و تنها شاید یک چیز می تواند مرهم باشد و اون هم گذر زمان است ... البته این غلبه بر احساسات کاملا بستگی بر تونایی های افراد نیز دارد .
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
برای این مشکل چه راهکار عملی می شناسید؟ آیا داروی خاصی را درنگر دارید که با آن بتوان وابستگی عاطفی و جنسی را از میان برد؟
تاکنون بررسی های من از تاثیر هورمون های مهندی همچون تستوسترون،دوپامین و سروتونین؛ نشان از پیچیدگی و گستردگی تاثیر آنها در روان آدمی و خصوصا جستار مورد نگر دارند.
به یاد دارم که مدت ها پیش، زمانیکه یکی از دوستانم با این رنج دست به گریبان بود؛ من نیز چنین راهکارهایی را برای او پیشنهاد می دادم و خود را نسبت به او فردی منطقی و عاقل می دانستم!
ولی زمانی که به طور حیرت آوری خودم هم این رنج را تجربه نمودم...
راحت بگویم؛ هیچ گاه تا آن هنگام احساس ضعف و درماندگی منطق و خردم را در برابر آن احساساتِ شدیدِ وابستگی ندیده بودم.
...و به این موجودات دوپا بگو: آن ارادهای است مهیب که قدرت آن مهلک است!!
براستی که اگر می خواستم کدهای یک برنامه پیچیده شی گرایی را بررسی کنم؛ همچون مطالعه این پست چنین سردرگم نمی شدم!
ساختار حافظه آدمی چنین است که نمی توان به معنای واقعی و کامل کلمه، چیزی را "فراموشید". حتی نظریه هایی هم در برخی آروین های مربوط به LSD وجود دارند که حتی ابتدایی ترین خاطرات مربوط به دوران جنینی هم ممکن است قابل یاد آوری باشند!
آنچه پیرامون " آستانه خوشی/ درد " بیان نمودید را چگونه در برابر وابستگی شدید عاطفی/جنسی کارآمد می دانید؟ مقصودم این است که چه چیزی را در آستانه خوشی به جز برخی مخدرها، جایگزین
مناسب و همترازی می دانید؟
این هم یکی از ویژگی های مهادین حافظه است و چه پیوندی با جستار دارد؟!» نیز چیز پیچیدهای ندارد. احساس در فرایند ویرش (memorization) کارکرد بسیار سودمندی داشته و...
این راهکار هم در اینجا چندان جوابگو نخواهد بود؛ به طوری که خود من هم نتوانستم در این باره از چنین راهکاری به نتیجه برسم و حتی رنج فراوانی که به یکباره در این روش ادراک می شود؛مهاد پایندگی خوشی و درد
ممکن است عواقب خطرناکی را هم با خود به همراه داشته باشد.
...و به این موجودات دوپا بگو: آن ارادهای است مهیب که قدرت آن مهلک است!!
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)