Anarchy (12-09-2011)
هدف ما از زندگی چیزی بیشتر از برآوردن نیازهای جسمی/ذهنی نیست. نیازهای ما هم از ژنهای ما سرچشمه
میگیرند، از همینرو شاید در ظاهر با یکدیگر پیوندی نداشته باشند، ولی در واقعیت همیشه هر دو به یک سر میرسند.
البته اینکه آیا ایندو میتوانند جدا از یکدیگر باشند برای من بسیار جالب است.
نمونه خودکشی ارگانیسم اما با بقای ژن تداخل ندارد و من هر چه نگاه میکنم مورد دیگری
پیدا نمیکنم که رفتار آدمی بر پاد خواسته ژنتکیش باشد. اگر نمونه دیگری در ذهن داری بگو.
در ادامه بالا، هدف ژن تولید مثل موفق و پایداری است و این هیچ تضادی با از میان رفتن ارگانیسم ندارد.
همانگونه که یاختههای بدن زمانی که "احساس" کنند نیازی به هستیاشان نمیرود دست به خودکشی میزنند، آدمها نیز در یک تراز بالاتر، زمانی که احساس کنند در زندگی بیهدف بوده و هستیاشان سودمند نیست انگیزه خودکشیاشان زیاد میشود. (یکی از فرنودهای مهادین)
در واقع با خودکشی ارگانیسم بقای ژن به خطر نمیافتاد، بلکه "تقویت" میشود.
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
من شک دارم که هدف انسان و ژن همواره یکی باشند.هوش با اینکه بوسیله تکامل بوجود آمده ولی میتواند مثلاً با افتادن بمب اتم دست که مسلمان نتیجه تکامل به کل حیات و تکامل روی زمین خاتمه دهد،همینطور که تمدنهای بزرگ میتوانند سقوط کنند تکامل هم میتواند خود را نابود کند.مساله اینجاست که انسانها برایشان آسایش و خوشبختی بسیار بیشتر از تولید مثل موفق و پایدار مهم است.میتوانند حتی خودشان و یکسری دیگر را برای رسیدن به زندگی ابدی منفجر کنند.حتی این تفاوت میتواند اخلاقی هم باشد مانند مثالی که از نابود کردن خود سلول آوردید و حتی پیری،که بر خلاف تلاش انسان برای عمر طولانی تر است که میخواهد فرایند پیری را متوقف کند.
مثلاً یک انسان در شرایط سختی که امید به زنده ماندن ندارد و میداند احتمالاً رنج زیادی خواهد کشید خود را میکشد،در حالی که از دید تکاملی احتمال ناچیزی همواره هست که از آن وضعیت نجات پیدا کند و به تولید مثل موفق و پایدار کمک کند.این تازه نوع آگاهانه آن است،برای بسیاری از فعالیتهای انسان برای رفاه خود نمیتوان کارکرد تکاملی دید و مواردی هم اصلاً کارکردشان حتی بر خلاف روند تکامل بنظر میرسد.بنظر میرسد که بسیاری از چیزهای عزیز برای ما کارکرد تکاملی نداشته باشند و از محصولات جانبی تکامل باشند.
"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" —Ezra Pound
اینکه چرا یک انسان در شرایط سختی که امیز به زنده ماندن ندارد دست به خودکشی میزند پس فرگشت در آن کنشی ندارد، مانند این است که بگوییم چرا فرگشت کامل و perfect نیست و چرا انگیزه زندگی در آدمی آن اندازه زیاد نیست که در شرایط بد و ناگوار زندگی را به خودکشی برتری بدهد و سپس، از آن هوده و نتیجه بگیریم که انگیزهها میتوانند از سرچشمه ناشناخته دیگری نیز ریشه گرفته باشند.
هر انگیزه و غریزهای که در آدم داریم از روی نیازهای پیرامون او درست شدهاند و هیچ فرنودی بر اینکه بیعیب و نقص باشند نیست و به بیان دیگر، در هیچ کجا لازم نبوده که
آدم آن اندازه انگیزهاش برای زندگی زیاد باشد که در بدترین شرایط و سختترین پیرامونها هم زندگی کند. تنها ابزار فرگشت "گزینش طبیعی" است که خود مکانیسی پر از عیب و نقص است.
از سوی دیگر در فرگشت انگیزههای گوناگون نیز همزمان ریخت میگیرند. رانش و انگیزه به زندگی تنها یکی از رانههای پایهای و کهنترین آن شاید باشد که ما از ریزترین تراز زندگی
و تکیاختهای به ارث بردهایم. در گذر زمان اما رانهها و انگیزههای پیچیدهتر دیگری نیز ریخت گرفتهاند که تنها از برآیند همه اینها در کنار یکدیگر است که رفتار آدمی شکل و معنا میگیرد.
برای نمونه ما رانهای به نام "بالندگی" یا افتخار داریم که میتواند بنابگفته رانههای دیگر مانند میل به زندگی و .. را override و زیرپاگذاری کند و ارگانیسم برای برآوردن آن خود را حتی فدا کند.
نمونه فداکاری هم که بسیار روشن و واضح است و ارگانیسم برای برآوردن نیازهای ژنتیکی کُد شده خود دست به فداکردنش در راستای سود همگانی میزند و حتی در جانداران ترازپایینتر از آدم هم دیده میشود.
چنین نمونههای ظاهرا پارادوکسیکال در آدمی زیاد هستند که البته منطقی است، چراکه انگیزش و رانههای (drives) ژنتیکی در رقابت با یکدیگر به سر میبرند و بسیاری از رانهها میتوانند دیگر رانهها را زیرپا گذاشته و باطل کنند.
اینرا اکنون میتوان با اندکی چشمپوشی محصول جانبی فرگشت دانست. به نگر من همه اینها همچنان در رده محصولات اصلی و نه جانبی فرگشت
جای میگیرند و رفتارهای ظاهرا متناقضی که ما در یک آدم میبینیم، از مکانیسمهای متناقض زیرین خود و از کنش و واکنش مستقیم میان آنها برآمدهاند.
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
Anarchy (12-15-2011)
خیر مهربد گرامی،من نتیجه نگرفتم که فرگشت کنشی ندارد،من نتیجه میگیرم که انگیزه فرگشت (که همان بقا و تولید مثل موفق است) با انگیزش انسانها از دید روانشناسی در بسیاری موارد ناسازگار است.همین است که روانشناسی فرگشتی یکی از نگرشها به روانشانسیست.این سخن که انسان نیمه تکامل یافته است ولی درست است و از حالا نمیتوان گفت که این انگیزیشها نهایتن یکی نخواهند شد،ولی تصادف زیاد هم در جهش ژنتیکی و هم در طبیعت و انتخاب طبیعی در کنار سابقه چند میلیارد ساله فرگشت این انطابق را دور از ذهن میکند،مخصوصان با بوجود آمدن آگاهی که بنظر میرسد بجای مطیع کردن بیشتر موجودات در پیروی انگیزش فرگشت تا حدودی از آن با انواع انگیزش های دیگر دور شده و چه بسا پیروی از تولید مثل موفق را در موجودات کمتر تکامل یافته تر بیشتر از انسان بشود مشاهده کرد(حداقل در ظاهر)
"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" —Ezra Pound
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
Anarchy (01-02-2012)
نوشتارهای بایگانده شده از جستار "اخلاق، ژن، فلسفه":
***
Mazdak
۲۲-خرداد-۸۵
<130> اخلاق و مهندسی مغز
Scientific American, Sep.2003
ترجمه كاوه فیض الهی - شرق
* نویسنده آرتور كاپلان (A.Caplan) استاد اخلاق زیستی و مدیر مركز اخلاق
زیستی در دانشگاه پنسیلوانیا است. پیش از آن كه در سال 1994 به پنسیلوانیا
منتقل شود در دانشگاه های مینه سوتا، پیتزبورگ و كلمبیا تدریس می كرد. او
نویسنده یا ویراستار 25 عنوان كتاب است از جمله كتاب «حیات از آن كیست؟» كه
در سال 2002 منتشر شد.
انقلابی كه در توانایی انسان در شناسایی و دستكاری ژن رخ داد، انواع
گوناگونی از بحث های اخلاقی را برانگیخت اما انقلابی دیگر، یعنی انقلاب در
علوم مغز، كه به همان اندازه ژرف و بنیادی است، به طرز حیرت انگیزی مورد بی
توجهی قرار گرفته است.
پیشرفت های اخیر در بسیاری از حوزه های علوم اعصاب نه تنها نویدبخش آشكار
شدن طرز كار كلی مغز است، بلكه امیدواریم تا به كمك آنها اطلاعاتی درباره
خواست ها، اندیشه ها و احساسات ما و نیز اختلالات ذهنی كه بسیاری از ما را
به ستوه آورده، فراهم آید. هم اكنون ابزارهای تصویربرداری پیچیده دانشمندان
را قادر می سازد كه ببینند در هر لحظه چه بخش هایی از مغز فعال است و به
این وسیله اثر داروها، ترس یا سایر محرك ها را مشاهده كنند.
درست است كه پژوهشگران تا این لحظه صرفا درك محدودی از كاركرد مغز دارند، اما این وضع تغییر خواهد كرد.
از آنجا كه ساختار و فعالیت های مغز ما خیلی مستقیم تر از ژن هایمان روی
رفتار و سلامت ذهنی ما تأثیر می گذارد، بسیار محتمل است كه در آینده برای
اهدافی نظیر معاینه و گزینش متقاضیان شغل، تشخیص و درمان بیماری، تعیین
اینكه چه كسی، سزاوار استفاده از مزایای از كار افتادگی است و سرانجام
تقویت مغز، توانایی «خواندن» مغز به اندازه دانش ژنتیك یا حتی بیشتر از آن
مورد استفاده قرار گیرد.
هم اكنون وكیلان در تلاشند كه برای اثبات بی گناهی موكل خود، به عنوان
مدرك، اسكن مغز ارائه دهند. سازمان های دولتی برای اینكه ببینند چه كسی در
شرایط تنش یا وسوسه، مستعد چه واكنشی است، به تدریج دارند می پذیرند كه از
سر خلبانان نظامی، فضانوردان و مأموران اطلاعاتی اسكن تهیه كنند.
پزشكان دستگاه هایی را مستقیما در مغز می كارند تا به بیماران كمك كنند كه
از پس بیماری پاركینسون برآیند. صحبت از قرص هایی است كه در پاك كردن
خاطرات تلخ جنگ به سربازان یاری می رساند و دستگاه هایی كه می توانند حافظه
را تعمیر یا حتی تقویت كنند.
گفته می شود كه بعضی از دانش آموزان دبیرستانی كه هیچ نوعی اختلال یادگیری
آشكاری ندارند برای موفقیت در آزمون های كلاسی یا پایان ترم، ریتالین یا
سایر داروهای روان گردان را می بلعند. این مسایل باید رادار اخلاقی ما را
به سوی خود بچرخاند و توجه ما را به این نكات جلب كند كه چه كسی ممكن است
در این میان آسیب ببیند و چگونه باید از این افراد محافظت كرد. در این لحظه
تعداد پرسش ها خیلی بیشتر از پاسخ هاست، اما نخستین گام ضروری، شناسایی
نكات اخلاقی كلیدی است.
دشوار بتوان استدلال كرد كه سعی در تشخیص و بهبود بیماری های مغزی اساسا
كاری نادرست است اما این پیشرفت ها به هر حال مشكلاتی جدی پدید خواهند آورد
شبیه مسایلی كه در اثر توانایی انجام آزمون ژنتیكی و ژن درمانی مطرح شد.
مسایلی از این دست كه چه كسی و بر چه اساسی تصمیم می گیرد كه كاری مخاطره
آمیز در مورد فلان شخص مجاز است یا خیر؟ و آیا كسی حق دارد بدون توجه به
پیامدهای آن روی زندگی دیگران، مانع از انجام آزمایش یا مداخله در مورد خود
شود، مگر آنكه از پیش رضایت داده باشد؟
حتی افرادی كه با تعمیر نقص های مغزی آشكار موافق هستند، وقتی بحث به آنجا
می كشد كه آیا می توان مغز را برای آنكه بهتر از خوب باشد دستكاری كرد، ادا
و اصول در می آورند.
به ویژه آمریكایی ها معتقدند كه آدم باید به آنچه دارد بسنده كند. داشتن
مغزی كه بتواند در نتیجه دارو یا تراشه یا یك ایمپلنت كارهای بیشتری انجام
دهد مثل آن است كه چیزی برای هیچ به دست آورده باشد، چیزی بی فایده مثل
درجازدن.
اما آیا كاربرد تكنیك های مورد استفاده در درمان بیماری آلزایمر یا اختلال
عدم تمركز در بهبود بخشیدن به حافظه معمولی واقعا تا این اندازه ترسناك
است؟ بد است اگر یك نوآوری - مثلا كاشتن یك تراشه مغزی در هیپوكامپ - شخص
را قادر سازد كه زبان فرانسه را ظرف چند دقیقه یاد بگیرد یا آنكه رمان ها
را سریع تر بخواند؟ آیا باید از كارگذاشتن ابزاری كه تكوین مغز را در
نوزادان تقویت می كند خودداری كنیم؟ اگر اصلاح مغز این امكان را فراهم سازد
كه مغز عملكرد بهتری داشته باشد، اگر باعث شود كه ظرفیت آن نسبت به مغز
والدین آن فرد افزایش یابد وتوانایی های بیشتری داشته باشد، آیا چنین
اصلاحی اساسا غیر اخلاقی است؟
من كه در تلاش برای تقویت و بهینه سازی مغز اشكالی نمی بینم. برای اینكه
روشن كنم چرا این طور فكر می كنم، اجازه دهید چند اعتراض احتمالی را با هم
در نظر بگیریم.
یكی آنكه پیچاندن سلول های عصبی به منظور بهبود استعدادهای مغز، برابری
انسان ها را تهدید می كند، زیرا آنكه مغزش تقویت شده، در اثر ممتاز شدن به
امكانات بیشتری دست خواهد یافت واز احترام بیشتری برخوردار خواهد شد. اما
حق برخورداری از احترام هرگز به همانندی زیستی یا هم سطح بودن رفتار بستگی
نداشته است. همانطور كه افراد معلول یا بیمار هرگز نباید از حق كمتری برای
برخورد عادلانه، شادی و فرصت های شغلی و غیره برخوردار باشند، آنهایی كه
مغزشان تقویت نشده هم نباید به دیده تحقیر نگریسته شوند.
بسیاری افراد معتقدند كه تقویت غیر اخلاقی است زیرا بعضی ها نخواهند توانست
كه مغزی تقویت شده داشته باشند و بعضی خواهند توانست و این غیر منصفانه
است. قطعا ممكن است - و در واقع محتمل نیز هست - كه اگر هیچ كاری برای
تضمین دستیابی به تكنولوژی های تقویت كننده مغز انجام نشود، نابرابری ظهور
كند. اما همانطور كه آزمایش كاپلان (Kaplan) در مورد مدارس خصوصی، اردوهای
موسیقی و معلم ریاضی سرخانه به یادمان می آورد، دستیابی به امكاناتی كه ذهن
را بهبود می بخشد هم اكنون نیز از توزیعی ناعادلانه برخوردار است.
راه حل، فراهم ساختن دستیابی عادلانه است- خواه معلم خصوصی باشد خواه تراشه
های قابل كاشت- نه رویگردان شدن از ایده تقویت مغز. اتفاقا پسر من هم
خانواده اش آنقدر ثروتمند هست كه او را به مدرسه خصوصی بفرستد. اگر پیش
بیاید كه با همسایه های فقیرترم درباره آموزش پسرم صحبت كنم، نخواهند گفت
كه من به خاطر امتیازی كه به او داده ام باید از خودم خجالت بكشم و نیز
ادعا نخواهند كرد كه آموزش بهتر غیراخلاقی است. بلكه خواهند گفت: «كاش من
هم می توانستم برای فرزندم چنین كاری بكنم.»
جدا از مسئله عدالت، حقیقتا مهندسی مغز غیرطبیعی نیست؟ چنانچه تقویت مغز
آغاز شود ممكن است بتوانیم كارهای بیشتری انجام دهیم، اما آیا آن وقت هنوز
هم می توان ما را انسان نامید؟ خطای اصلی این استدلال آن است كه از سوی
جماعتی مطرح می شود كه عینك می زنند، انسولین تزریق می كنند، لگن مصنوعی
دارند، دریچه های قلبشان با باتری بازوبسته می شود، اعضایشان پیوندی است،
سوار هواپیما می شوند، موهایشان را رنگ می كنند، با تلفن حرف می زنند، زیر
نور چراغ برق می نشینند و قرص ویتامین می خورند.
پس واقعا از چه چیزی صحبت می كنند؟ آیا این كه ما برای رفتن به محل كار به
جای پیاده روی از اتومبیل استفاده می كنیم از انسانیت مان می كاهد؟ ممكن
است این كار به تندرستی ما آسیب بزند اما آیا تكیه بر تكنولوژی برای حمل
ونقل سبب می شود كه دیگر به عنوان انسان قابل تشخیص نباشیم؟ آیا حدی طبیعی
وجود دارد كه فراسوی آن طبیعت ما در اثر تغییر آشكارا فاسد شود؟ مطمئنا
خیر، تلاش در جهت بهبود جهان و خود، ذات بشر است.
و بالاخره آن كه بعضی ممكن است بگویند تقویت مغز نادرست است زیرا ناگزیر به
استبداد خواهد انجامید، دولت یا شركت های تبلیغاتی به هر نحو ما را متقاعد
خواهند كرد كه اگر بهترین مغز ممكن را نداشته باشیم، به تدریج از خانواده و
جامعه خود دور خواهیم شد. گذشته از این شاید مردم احساس كنند كه به این
وسیله تحت فشار قرار خواهند گرفت از این نظر كه در صورت عدم پذیرش تقویت،
ممكن است در مسابقه یافتن فرصت های شغلی و موفقیت اجتماعی از دیگران عقب
بمانند. اما راه حل در ممنوعیت تقویت نیست. نباید فراموش كرد كه تقویت
همواره با خواست خود شخص انجام می شود، نه آن كه دیگران او را به این كار
مجبور كنند.
هرچند در واقع بعید به نظر می آید كه برای واداشتن مردم به بهینه سازی
مغزشان نیازی به اعمال فشار باشد. در جوامعی كه متكی به اقتصاد بازار باشند
تقویت مغز تشویق خواهد شد. فرهنگ های مذهبی و سكولار به یكسان كسانی را كه
در جست و جوی بهبود باشند پاداش می دهند. تمام ادیان روی این سیاره،
پیشرفت شخص و فرزندانش را یك وظیفه اخلاقی می دانند. در هر صورت انقلاب
قریب الوقوع در شناخت ما از مغز ما را وادار به ایجاد مؤسسات قانونی و
اجتماعی خواهد كرد كه از طریق آنها تمامی كسانی كه تصمیم به انجام كاری می
گیرند كه
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
Anarchy (04-07-2012)
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
sonixax (04-07-2012)
undead-knightگرامی
تشکربابت توضیحاتتان
اگرامکانش هست شمانیز موضعتان را در رابطه با اخلاق بیان کنید.
با وصف اینکه مشکلات دیگران بمن مربوط نمیشود چرا باید اساسا واقعیت این ارزش هارا درست یا غلط بدانیم ؟مگر در مواقعی که جامعه و هنجارهای پذیرفته شده در ان مارا وادار به عمل کردن به انها میکند نه برای اینکه برایمان دارای ارزش هستند صرفا به این دلیل که برایمان سودمند است (چه سود مالی چه ارزشی مثل مورد قبول واقع گردیدن در جامعه)
اما در رابطه با مثالی که قبلا عرض کردم :کمک به دیگران ،طبق گفته ی دوستمان مهربد،همین شادی میتواند به نوعی ارزش تلقی شود چون با اینکار من از یک سودی هم به نفع خودم بهرمند شده ام .اما اگر من نسبت به این مساله بی تفاوت باشم پس برایم سودی ندارد و این عمل دارای هیچ ارزشی نیست (دست کم برای من) چنانچه بحث اخلاق به سودمندی برمیگردد من میتوانم کشتن هزاران هزار انسان بیگناه یا مجرم را یک عمل اخلاقی بدانم وتوجیه کنم .چراکه نه تنها مرا ناراحت نمیکند حتی مایه ی لذت هم میشود(برای مثال عرض کردم) در اینصورت اصلن کاربرد کلمه ای به نام اخلاق بیمورد نیست؟به هرحال هرکسی سود خود ودیگران را در چیزی میبیند ونهایتا چه جنایت هایی که به اسم اخلاق صورت نمیگیرد.
گمان نمیکنم بتوان اخلاق ر ابه عنوان یک موضوع شخصی مطرح کرد.به دلیل مشکلاتی که در بالا عرض کردم.اخلاق باید به شیوه همگانی به صورت یک قانون بیان شود که همه ملزم به رعایت ان شوند.هرچند قبلن هم دیده ایم ادیان بااین احکام چه بلاها که به سر مردم نیاوره اند.اما ایا شما راه بهتری سراغ دارید؟
به نظرم باید اساسا مفهوم اخلاق وارزش مقدس ان برای همیشه مردود اعلام شود.شهروندان اگر مایل به ادامه حضور در جامعه هستند مجبور به اطاعت از قوانین هستند لزوما نه برای این که ادعا میشود قوانین درست وبی عیب هستند فقط به این دلیل ساده که قانون ،قانون است. اگر کسی یا کسانی خواهان تغییر ان هستند باید قدرت را خود به دست بگیرند .ابزاری که در تاریخ همیشه حرف اول را زده است.به اینصورت اقلن مردم عامی تحمیق نمیشوند که دارند کاری را انجام میدهند که درست است.
سپاس
Mehrbod (01-29-2013),nirvana (04-10-2013),sonixax (01-29-2013),undead_knight (01-29-2013)
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)