بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
دلا بسوز که سوز تو کار ها کند
تو دنیا جمله ای سراغ دارید
انقدر اهنگین و زیبا و بهتر از این سوز دل رو توضیح بده؟
شاهدان گر دلبری زین سان کنند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند
هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد
گلرخانش دیده نرگسدان کنند
ای جوان سروقد گویی ببر
پیش از آن کز قامتت چوگان کنند
عاشقان را بر سر خود حکم نیست
هر چه فرمان تو باشد آن کنند
پیش چشمم کمتر است از قطرهای
این حکایتها که از طوفان کنند
یار ما چون گیرد آغاز سماع
قدسیان بر عرش دست افشان کنند
مردم چشمم به خون آغشته شد
در کجا این ظلم بر انسان کنند
خوش برآ با غصهای دل کاهل راز
عیش خوش در بوته هجران کنند
سر مکش حافظ ز آه نیم شب
تا چو صبحت آینه رخشان کنند
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز
و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
نا خلف باشم اگر من به جوی نفروشم
خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست
پرده ای بر سر صد عیب نهان می پوشم
چندی پیش مطلبی رو عنوان کردم در رابطه با تأثیر حافط از شاعران قبل از دوره ی خود و هم دو ره ی خود ...
در بین شاعرانی که حافط از اونها تاثیر بیشتری پذیرفته می توان به خواجوی کرمانی اشاره کرد... بعضی از این ابیات دقیقا کپی شده و حافط تنها به تغییر شاید یک کلمه و یا دو کلمه در مصرع بسنده کرده و عینا آن را نفل کرده ... تنها دلیل کمرنگ شدن نقش خواجوی کرمانی در غزل فارسی می تواند قرار گرفتن وی از نظر زمانی بین دو شاعر بزرگ و اعجوبه تاریخ ادبیات فارسی و غزل فارسی باشد .
به غیر از خواجو می توان به شباهت بعضی از غزلیات حافظ به شاعرانی همچون : نزاری قهستانی ، سعدی ، عراقی ، کمال الدین اصفهانی ، و ... اشاره کرد که بیشترین این شباهت ها را می توان در غزلیات خواجو جست .
برای نمونه شاهد هایی از این تشابه ابیات رو عنوان می کنم :
* خواجو : خرم آن روز که از خطه ی کرمان بروم / دل و دین داده ز دست از پی جانان بروم
* حافظ : رخرم آن روز کز پی جانان بروم / راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
* خواجو : دل صنوبریم همچو بید می لرزد
* حافظ : دل صنوبریم همچو بید لرزان است
* خواجو : خیز تا رخت تصوف به خرابات بریم
* حافظ : خیز تا خرقه ی صوفی به خرابات بریم
* خواجو : جان بی جمال جانان پیوند جان نجوید
* حافظ : جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند به فتراک جفا دلها چو بربندند بربندند ز زلف عنبرین جانها چو بگشایند بفشانند به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند ز چشمم لعل رمانی چو میخندند میبارند ز رویم راز پنهانی چو میبینند میخوانند دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند بدین درگاه حافظ را چو میخوانند میرانند در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
درود بر شما. با طرح کلی ادعایتان (تاثیرپذیری حافظ از دیگر شاعران بویژه خواجو یا سعدی و عراقی و ..) موافقم
اما با اینکه "تنها" دلیل کمرنگ شدن خواجو، واقع شدن میان دو شاعر بزرگ ماست را نمی توانم به این صورت بپذیرم. بله، یکی از مهمترین دلایلش اینست، اما "تنها" دلیل نیست.
زبان حافظ لطف و "رندی" دیگری دارد که آنرا ممتاز کرده است.
اصلا وقتی شاعری بزرگ باشد فرقی نمی کند در چه قرنی باشد، در چه زمانی باشد. "هنر خود عیان شود"...
به هر روی از شما سپاسگزارم.
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی
سخن غیر مگو با من معشوقه پرست
کز وی و جام می ام نیست به کس پروایی
این حدیثم چه خوش آمد که سحر گه می گفت
بر در میکده ای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)