آمد شدن تو اندرین گیتی چیست؟
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد!
sonixax (01-26-2013)
نه، شوربختانه پیشانگاشت شما در اینکه «ارزشمندی» با «پوچگرایی» جور نمیشود نادرسته، برای روشنگری:
نبود معنایی برای زندگی ≠ نبود ارزشها (e.g. نیک و بد)
سیستمهای خودسامانده (self-organizing) میتوانند ارزشهای بیپشتوانه درست کنند، ارزشهایی که پشتوانهاشان را نه از جایی دیگر
که از خودشان و میان خودشان بدست میاورند.
ارزشهایی مانند نیکی و بدی نه تنها باشنده (موجود) هستند، که بسیار مهند هم هستند!
نیکی و بدی (اخلاقیات) بسادگی رفتارهایی هستند که در راستای فرازیست (survival) ژن ما و بالاییدن هوتادِ (کیفیت) زندگی باشند،
پس پشتوانه خود را از ایندو میگیرند. فرازیست ژن پشتوانه خود را اژ ژن و دگرسانی میان "مرگ" و "زندگی" میگیرد، «مرگ و زندگی» نیز
پشتوانهی خود را تنها از پیچیدگی اندرکنشهای مادی میگیرند. پس از پایین به بالا خواهیم داشت:
ماده با جنبش جاویدان
اندرکنشهای وابسته به جنبش —> افزایش پیچیدگی و هوشمندی
پدیداری جاندار و ناجاندار: دگرسانی میان جاندار و ناجاندار تنها در تراز هوشمندیاشان میباشد، تراز هوشمندی نیز به پیچیدگی
پدیداری پندارهی فرازیست ژن
پدیداری پندارهی اخلاقیات در راستای فرازیست ژن = نیکی و بدی
آری، ولی چنانکه بالا گفتیم ارزشگذاری نیاز به گرفتن پشتوانهی خود از جایی فراتر از خود ندارد، اگر ترازمندی بالا را بنگرید میبینید که ارزشهاینوشته اصلی از سوی onali
نامبردهی نیکی و بدی، خوشی و درد براستی هستند و اینها هستِش خود را نمینیازند که از جایی فراتر از خود بگیرند —> نبود معنایی کلی برای زندگی
نوشته اصلی از سوی onali
پوچگرایی با ارزشمندی جور میشود.
پوچگرایی با آماجمندی زندگی جور میشود.
پوچگرایی با آماجمندی جهان جور نمیشود.
پس پندارههای آماجمندی (هدفمندی زندگی)، ارزشمندی کُنشها (نیکی و بدی) همگی با پوچگرایی جفت و جور میشوند، ولی اینکه "خود جهان"،
خود جهانی که آماجمندی و ارزشمندی را پدید آورده نیز آماجمند و ارزشمند است نه.
پس همه سخن باز میبرگردد به اینکه زابهای درونی یک سیستم را نمیتوان به خود سیستم گستراند: جهان زابهای آماجمندی و ارزشمندی
را پدید میآورد، ولی خود جهان نمینیازد که آماجمند و "ارزشمند" باشد.
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
نکته نه در مادهی سازنده، که در چینشِ (arrangement) مادهی سازنده است!
ما چینش ویژهی مغزمان هستیم، این چینش به بستری مادی برای پردازش مینیازد، در اینباره اینجا جُستار خوبی داریم: بایگانی: آگاهی
کلیدواژه = چینش
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
SAMKING (01-26-2013),sonixax (01-26-2013),undead_knight (01-27-2013)
عذر میخواهم ولی به نظرم این فقط نگاه کردن به شرایط فعلیست.در نظر بگیرید ما واقعا به این مسئله اعتقاد نداریم که بعد از مرگمان به کلی از بین میرویم این من، با این تجارب و این نوع برخورد با مسائل به دلیل پیچیدگی و جزئیات بسیار شاید هیچ گاه تکرار نشود اما من جسمانی ما بازهم در اینجا حضور دارد و خود به خود درگیر یک وجود انسانی دیگرمیشود .گمان نمیکنم وقتی میگویید درد دارید یا عقیدتان را ابراز میکنید منظورتان اینست که دستتان جداگانه درد میگیرد یا ابراز عقیده میکند وشما جدا.
نمیشود گفت همین که بمیرم از شر انتخابهایم خلاص میشوم.ذرات وجود ما از خود خاطره ای ندارند که خود را متعلق به کس دیگری یا زمان ومکان دیگری بدانند. همه ی وجود من در تصمیم گیریهایم به صورت یک واحد مستقل در نظر گرفته میشوند. در نظر بگیرید سلول های شما همین الان هم هرکدام از جسم موحودی امده است مثلا شاید یک فیلسوف شکاک یونانی که تصادفا مسئله ی وجود بسیار هم ازارش میداده شما خود رااز اوجدا میدانید چون هیچ خاطره ای از او ندارید و اورا کاملا نسبت به خود بیگانه میبینید.من به تناسخ روح یا یک من بخصوص،اعتقاد ندارم اگرچه تمام این قضایا کمی شبیه به تناسخ به نظر میرسد.اما واقعا نمی فهمم جدا کردن من از غیر من در طول زمان درست است یانه.
Mehrbod (01-26-2013),SAMKING (01-26-2013),sonixax (01-26-2013),undead_knight (01-27-2013)
یك سوال : میشود كسی كه به خدا و انبیا اعتقاد دارد پوچ گرا شود؟؟؟
Mehrbod (01-26-2013),undead_knight (01-27-2013)
[QUOTE=Mehrbod;28714]نبود معنایی برای زندگی ≠ نبود ارزشها (e.g. نیک و بد)
سیستمهای خودسامانده (self-organizing) میتوانند ارزشهای بیپشتوانه درست کنند، ارزشهایی که پشتوانهاشان را نه از جایی دیگر
که از خودشان و میان خودشان بدست میاورند.
به نظرم در این زمینه باشما هم عقیدهام چنین جهان تصادفی میتواند دست به افرینش مفاهیم بزنند. اما درباره ی اینکه این مفاهیم مثل اخلاق و نیکی در قبال غیر، واقعا چه میزان اعتبار دارند.چقدرقابل قبول هستند یا بهتر بگویم کدامیک درست یا غلط هستند چگونه میتوان نظر داد. دراینکه این مفاهیم وجود دارند شکی نیست اما با چه معیاری یکی را درست ویکی راغلط میخوانید.
ماده با جنبش جاویدان
اندرکنشهای وابسته به جنبش —> افزایش پیچیدگی و هوشمندی
پدیداری جاندار و ناجاندار: دگرسانی میان جاندار و ناجاندار تنها در تراز هوشمندیاشان میباشد، تراز هوشمندی نیز به پیچیدگی
پدیداری پندارهی فرازیست ژن
پدیداری پندارهی اخلاقیات در راستای فرازیست ژن = نیکی و بدی
بابت ترازمندی مفیدتان ،تشکر
آری، ولی چنانکه بالا گفتیم ارزشگذاری نیاز به گرفتن پشتوانهی خود از جایی فراتر از خود ندارد، اگر ترازمندی بالا را بنگرید میبینید که ارزشهای
نامبردهی نیکی و بدی، خوشی و درد براستی هستند و اینها هستِش خود را نمینیازند که از جایی فراتر از خود بگیرند —> نبود معنایی کلی برای زندگی
برایم جالبست بیشتر درباره ی موضعتان درمورد اخلاقیات بدانم.شما واقعا به نیک وبد اعتقاد دارید؟
از انجاییکه اشکال ساده تر طبیعت قادر به درک و خلق چنان مفاهیمی نیستند و از انجاییکه انسان را موجودی به نسبت تکامل یا فته تر میدانیم ایا میتوان ادعا کرد اخلاق واقعا وجود دارند البته میتواند خودش را در دستگاه سنجشی موجودی تکامل یافته تر نظیر انسان جادهد.اما قبول بفرمایید وجود ان کاملا وابسته به خرد انسانیست و وجود ان با ماده کاملا متفاوت است.به عبارتی وجود خود را از وجود انسان به اعتبار میگیرد و این امکان هست که در موجودی حتی تکامل یافته تر از انسان در انسوی کهکشان وجود نداشته باشد.
نه، شوربختانه پیشانگاشت شما در اینکه «ارزشمندی» با «پوچگرایی» جور نمیشود نادرسته، برای روشنگری:
پوچگرایی با ارزشمندی جور میشود.
پوچگرایی با آماجمندی زندگی جور میشود.
پوچگرایی با آماجمندی جهان جور نمیشود.
گفته های شما را میپذیرم .اما به جرات میتوانم بگویم این بی معنایی برای کل بر روی اجزا هم یا اقلا موجود ذی الشعوری مثل انسان تاثیر میگذارد.واقعا انتخاب گرفتن دست یک کودک فقیر یا پشت کردن به ان با در نظر گرفتن این مسئله که این جز یک حس شادی در دل انسان(که ان هم حقیقتا از موقعیتی به موقعیت دیگر متغیر است ونمیتوان دربارهی ارزش مطلق ان سخن گفت) معنای دیگری برای کیهان نمیتواند داشته باشد،از چه ارزشی برخوردار است؟
در نهایت باز کمال تشکر را دارم.سپاس
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
nirvana (01-26-2013),SAMKING (01-26-2013),sonixax (01-26-2013),undead_knight (01-27-2013)
خرد و جنبش دگرسانی چندانی ندارند گرامی، خرد همان جنبش مادی است که در "ذهن" و بیاری بستری مادی مانندسازی و پردازش میشود.
اخلاقیات تنها در دامنهی کُنشها هستند، اندیشهها نمیتوانند نااخلاقی باشند، مگر زمانیکه به گامِ اجرایی برسند.
در کنار همه اینها روشنه که به نیک و بد میباورم، اینجا بگردید پیشتر یک فرمول ساده شده رایانش (محاسبه) اخلاقیات را هم آوردهایم:
فرمول نامبرده ( اخلاقیات چیست؟ ):
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
چرا نمیشود درباره ارزش مطلق شادیای که گرفتن دست کودکی در ما میآورد سخن گفت؟
شادی و درد (پاداش و پادافره) ابزارهای مغز برای راستادهی به کُنشهای ما هستند. زمانیکه کار درستی میانجامیم (کسی را شاد میکنیم)، مغز به ما پاداش میدهد
که همان خوشی باشد و برای همین در آینده باز بسوی انجام آن کار میرویم، زمانیکه مغز پادافره میدهد (کسی را بیخود میرنجانیم)، دچار درد میشویم و در آینده
رفتار را دیگر نمیانجامیم.
اینکه چرا گرفتن دست کودکی فقیر ما را شاد میکند، از اخلاقیات نهادینه ما میاید که در روند گزینش طبیعی در گذر میلیونها سال
فرگشته (evolved)، اگر در آن باریک شوید میبینید که چرا این شادی برای ما خوب است و چرا گرفتن دست کودک ندار "اخلاقی" است.
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
Miss.Sheyda (01-27-2013),nirvana (01-26-2013),onali (01-27-2013),SAMKING (01-26-2013),sonixax (01-26-2013),undead_knight (01-27-2013)
فرموده ی شما در رابطه با درنظرگرفتن سیر تکاملی برای هنجارهای اجتماعی واخلاقی درطول زمان های طولانی وتثبیت ان را در ذهن قبول دارم.اما درباره ی کسانی که به چنین شادی هایی و اعمال نیکی بی تفاوت هستند چه؟(اگرچه به دلیل حضور در جامعه از بدو تولد غالبا افراد خواسته یا ناخواسته درگیر این ارزش ها میشوند اما باور دارم میتوانند در طول زمان این عادات را در خود ترک دهند.) یا قضاوتتان درباره ی کودکانی که بالفرض تحت یک ازمایش ،در محیطی به دور از این ارزش های اخلاقی رشد میکنند چیست؟میتوان انهارا به نحوی باراورد که دیدن مرگ یا درد هیچ انسانی انهارا تحت تاثیر قرار ندهد و فقط به فکر منافع خود باشند.ایا این دسته از افراد رادیوانه یا بیمار میدانید فقط به این دلیل که تحت هنجارهایی که تا به الان در بین اکثر جوامع انسانی مشترک بوده اند،قرار نگرفته اند؟نوشته اصلی از سوی Mehrbod
بگذارید واضح تر بگویم به عقیده ی من اگر نتوانیم بگوییم این هنجارها حاصل تصادف و عبور از پیچ وخم موقعیت های سیاسی ،فرهنگی ،دینی، اقتصادی وغیره هستند دست کم میتوانیم ادعا کنیم که یه راحتی قابل تغییرودست کاریند. این هنجار ها مثل ایده ی جهان های موازی می مانند که در ازای هرکدام از انها میتوانست هزاران نوع برخورد ونگرش دیگر وجود داشته باشد. فقط به این دلیل که اینها اکتسابی و ساخته و پرداخته خود بشر هستند. اگرموافق باشید به گمانم این مشکل با وجود خدا حل میشد زیرا تمام این هنجارها مبرا از تجارب وخطاهای انسانی میبودندو همه ی اینها اعتبارخود راازو میگرفتند. بنابراین میشد ادعا کرد حتی اگر انسان نیز به هزار شکل دیگر در می امد باز این هنجار ها همواره درست بودند. اما میبینیم که قرار نیست مشکل به این راحتی حل شود.
نکته ی دیگر که در پست قبلی نیز اشار ه کردم این بود که مایلم بدانم نظرتان درباره ی درست و غلط بودنشان چیست ؟اصلا کاربرد چنین واژه هایی درباره ی انها جایز است؟
جان کلام رابگویم ببخشید اگر طولانی شد،به نظرم چون این ارزش ها بی ثبات ومتغیرند (منظورم در جریان تکامل وبهتر شدن نیست به سادگی اینکه، بین ما وشما در این زمینه تفاوت هایی دیده میشود)نمیتوان به انها اطمینان کرد.بله وجود دارند ولی سرمایه گذاری روی انها بی معنی است.نوشته اصلی از سوی Mehrbod
مطلب اخر که درباره ی هم ارزی اخلاق و سودمندی بیان کردید، در جدال بین انتخاب نجات جان خودم یا دیگری بالاخره کدامیک از این انتخاب ها اخلاقی است.من هرکدام راکه برگزینم مرتکب یک عمل اخلاقی ویک عمل غیر اخلاقی شده ام.زیرا این وسط فقط یکی از ما دونفر میتواند از شرایط موجود سود ببرد؟(اگر این هم ارزی برایم دچار سوتفاهم شده لطفا تذکر دهید)
سپاس
ویرایش از سوی Mehrbod : 01-27-2013 در ساعت 03:08 PM دلیل: درست کردن تگ quote!
sonixax (01-27-2013)
حتی اگر 1 درصد از مغز هم آسیب ببینه با توجه به نقطه ای که آسیب دیده بخشی از توانایی های مغزی انسان از دست میره،نورون ها زایایی ندارند(حداقل در شرایط غیر آزمایشگاهی) و فقط قابل ترمیم هستند اگر نورون ها نابود بشند بدن به طور طبیعی نمیتونه جایگزینشون کنه(البته باید دقت کرد مغز یک سیستم هست و سیستم با آسیب های جزئی میتونه کنار بیاد بدون اینکه اثرات چندانی داشته باشه)
در نتیجه مغز من=من :)
To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)