مهربد گرامی خیلی دوست دارم شما هم داستان خودتون رو بگین.شخصا برای شما احترام زیادی قائلم و میدونم باید خیلی از وجود شما استفاده کنیم.
مهربد گرامی خیلی دوست دارم شما هم داستان خودتون رو بگین.شخصا برای شما احترام زیادی قائلم و میدونم باید خیلی از وجود شما استفاده کنیم.
Mehrbod (02-07-2012),pedram1978 (12-11-2012),sonixax (02-05-2012)
درود،
من گمان نمیکنم در این زمینه:
کار آنچنان ویژهای انجام داده باشم. در خانوادهای که من بزرگ شدم اصولا دین و مذهب مسائل خرد و حاشیهایچگونه و چرا و در چه زمانی بر این اندیشه استوار شدند که اسلام دروغین است و چگونه با کنار گذاشتن باورهای اسلامی، به باورهای امروز خود رسیدند.
محسوب میشدند و من از همان بچگی میدیدم که چگونه نزدیکانم، به ویژه مادر بزرگم از دین مانند یک ابزار
احساسی سود میبردند. برای نمونه مادربزرگ من میتوانست در یک ساعت به همه محمد و خاندانش فحش
بدهد که چرا ایران را خراب کردند و یک ساعت دیگر نماز بخواند و از نزدیکی خود با الله و خدا احساس خوبی پیدا کند!
گیراتر از آنکه در جای دیگر، از محمد نقل قول کند که "رطب خورده کی منع رطب کند" و نمونههای اینچنینی بزند.
روشن است که چنین آدمی و مادر بزرگ من هیچگاه درباره دینداری خود منطقی فکر نکرده
است و نمیتواند (و گرایش هم ندارد) تضادهای آشکار و پارادوکسهای اینچنینی میان اندیشههای خود را ببیند.
دیدن این نمونههای روزمره از بکارگیری ابزاری/احساسی دین و همچنین دسترسی به کتابخانه پدرم و خواندن بیشمار
کتابهای تاریخی (با روایت داستانی) و پندگیری ار نمونههای بسیار، از سلاطین و شاهان تاریخ و اینکه هر کدام چگونه با رواج
دین و مذهب و آیین و مرام خود پایههای قدرتشان را پابرجا میکردند، در همان سن ده دوازدهسالگی باور به اسلام را سراسر کنار گذاشتم.
باورمندی به خدا را نیز من بیشتر از همه از چشم ترس میدانم تا چیز چیز دیگر، و تا آنجاییکه به یاد دارم در همان نزدیکی بیدین شدنم
به اینکه بود و نبود خدا به «حال کنونی» من تفاوت چندانی نمیکند و در آینده و پس از مرگ روشن میشود به جایگاه یک آگنوستیک رسیدم.
در پی آن هم فکر میکنم در نتیجه بحثهایی که با دوستان بچگیام (که همگی مسلمان و خداباور بودند) بر سر اسلام داشتم کم کم به این نتیجه رسیدم
که داشتن جایگاه بیتفاوت به بودن و نبودن خدا کاربردی نیست و حقیقتا هم نبود خدا بیشتر معنی میدهد تا بودن خدا، و بدون آنکه بدانم آتئیسم چیست یک خداناباور شدم.
از آنجاییکه اما در زندگی آدم کلهشقی هستم و اگر خودم را در جایگاه درست و برحق بدانم، هرگز در برابر دیگران کوتاه نمیآیم
حتی اگر براستی قضیه ارزش بحث و دعوا نداشته باشد (فکر میکنم بحثهای من و میلاد در جُستار برنامهنویسی نمونه
خوب آن باشد ) دوران مدرسه و دانشگاه را در یک جنگ همیشگی با اطرافیانم به سر میبردم و بدون آنکه اهمیتی
بدهم با معلم و دانشآموز و .. وارد بحث میشدم و شگفتانگیز اینکه، به گونهای هم از همه آنها جان سالم بدر بردم!
به کسانی که اینها را میخوانند جدا پیشنهاد میکنم که در زمینههای حساس مانند دین و مذهب هوش بیشتری از خود نشان داده و اینچنین رفتار و بحث نکنند.
همه این بحثها و ندیدن یک آدم بیخدای دیگر نیز برای من این احساس را درست کرده بود که تنها آدم خداناباور در جهان هستم و
خوشبختانه، در همان زمانها بود که فاروم ایرانکلیک IranClick.com راه افتاد و من متوجه شدم که خیر، گویا آدمهای دیگر مانند من هم وجود دارند!
فاروم ایرانکلیک و در پی آن گفتمان یکی از بهترین دورههای زندگی من به شمار میروند. خواندن و آشنایی با کاربرانی مانند لامذهب بُردبار
و نکتهسنج، مزدک خردگرا (معرف همگی) و روزبه دوستداشتنی و ابرمرد بزرگ و بسیاری دیگر بدون گزافهگویی، بیشترین تاثیر را روی فکر و
رسیدن به باورهای امروز من داشتند و همینجا، امیدوارم همگی هر کجا که هستند زندگی به کام، و جام میشان سرریز از شراب باشد!
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
من هم اول به اسلام اعتقاد داشتم و نماز میخواندم و حتی در زمان خاتمی اعتقاد به لزوم اسلام روشنفکری و عدم ایجاد سکولاریسم داشتم. ولی همان زمان خیلی چیزهای اسلام برایم سوال بود:
1) در کتب حدیث علیه موسیقی و مسیقی دانان و نقاشان و مجسمه سازان و کلا هنرمندان فحاشی شده بود و آنان جهنمی شمرده شده بودند. (با عقل و وجدان سازگار نیست)
2) هرچه ترجمه قرآن را می خواندم چیزی جز مزخرفات نمی دیدم!
3) احکام وحشیانه قرآن برایم سوال بود
4) خدای خونخوار و شیطان صفت (الله) برایم جای سوال داشت.
بیشترین مطالعات من در اسلام زمان خاتمی بود به هدف اینکه بیایم در مجلات دانشگاه مقاله بنویسم بگویم این چیزهای خشونت آمیز و ضد بشری و ضد تمدنی اسلام توطئه بنی امیه و بنی عباس بوده!!! و اسلام خیلی مترقی است و... هرچه کتب اسلامی را مطالعه کردم دیدم واقعا خود محمد رسول الله و امامان و خلفا منبع توحش و عقب ماندگی بودند و تازه فهیمدم حتی بنی عباس و بنی امیه بهتر از امامان شیعه بوده اند!
مثلا اینکه بنی امیه با وجود اینکه دشمن ایرانیان بودند ولی با مسیحیان و یهودیان دوست بودند و نوعی پلورالیسم داشتند ولی امامان شیعه هم با ایرانیان دشمن بودند (حدیث معروف امام حسین که می گوید دشمنان ما ایرانیان هستند) و هم با مسیحیان و یهودیان. امامان شیعه همان زمان که توسری خور عباسیون و امویان بودند نقشه قتل و غارت و بگیر و بببند و بکش می ریختند (عجب مظلومانی بودند)
هر چه غزوات و سریه های پیامبر را خواندم دیدم سراسر رذالت و توحش بوده و به این ترتیب اسلام و روشنفکری اسلامی از چشمم افتاد . یعنی به این تفکر رسیدم که روشنفکر اسلامی دارد چشمش را به پلیدی های اسلام می بنندد و سعی دارد از ببخشید گوه حلوا و از استفراغ شله زرد بسازد و به مردم تحخویل دهد.
دور اول ریاست جمهوری خاتمی تمام نشده بود که کاملا از این دین اهریمنی بریدم.
سپس در اینترنت با سایتهای مختلف مثل گفتمان و گفتگو و افشا و زندیق آشنا شدم و بیش از پیش به رذالت و پلیدی اسلام آگاه شدم.
Anarchy (02-11-2012),D@mneD (05-03-2012),Mehrbod (02-11-2012),pedram1978 (12-11-2012),Rationalist (09-14-2012),Reactor (02-12-2012),sonixax (02-12-2012),کافر_مقدس (05-19-2012),viviyan (11-22-2012),yasy (12-10-2012)
کلا باورهای مردم ایران بر پایه تبلیغات و تلقینات است. به بچه ها می گن میدانی تو بهترین دین و مذهب را داری؟ بعد هم یک سری خالی بندی در فضیلت امامان و پیامبر تحویل بچه میدن.
البته بعد از انقلاب تبلیغات در مدارس و کتب و رسانه ها هم اضافه شده ولی همین عملکرد منفی ملایان تا حدی آن تبلیغات را خنثی کرده.
مردم یک برداشتی از امامان و پیامبر دارن که او را در حد حضرت مسیح می دانند ولی در واقع امامان و پیامبر خلافکارانی بودند که به قتل و ترور و شکنجه و غارت و کلاه شرعی و دزدی و تبعیض و شکم و پایین شکم اهمیت میدادند.
من کتب تاریخ اسلام مورد تایید شیعیان و سنی ها را خواندم که از اسلام بریدم! نه کتب شفا و انصاری و کسروی بعدا این کتب را خواندم.
ببینید مردمی که حقایق تاریخی اسلام را میشنوند و می خوانند چند گروه هستند:
1) عده ای از دین اسلام متنفر میشوند و پی حقیقت می روند.
2) عده ای ژنتیکی وحشی و منحرف هستند که آنچه پیامبر و امامان انجام داده اند با شخصیت و خوی و خصلت آنها یکی است مثل ملایان و بسیجی ها و حزب اللهی ها اینها ژنتیکی تمایل به خشونت و توحش دارند و اصلاح نمیشوند.
3) برخی ها باور نمی کنند امامان و پیامبر این چنین خلافکاران و وحوشی بوده اند و همچنان آنان را قدیسی با اخلاق مثل مسیح می دانند. اینها عقیده دارند احکام کنونی اسلام با حیله به این دین وارد شده و این احادیث و احکام جعلی هستند!
4) برخی می ترسند از اسلام ببرند
5) برخی میدانند این دین چه دیو پلیدی است ولی حیله گر و منفعت طلبند و به همین دلیل از این دین برای چپاول خلق یا دیگر مقاصد خودشان استفاده می کنند. با این دین شکار خلق و صید خام می کنند.
Anarchy (02-11-2012),D@mneD (05-03-2012),pedram1978 (12-11-2012),sonixax (02-12-2012)
من با وجود اینکه دینی نیستم و آگنوستیک هستم برای مسیح احترام قائل هستم چون ایشان بر خلاف دیگر بزرگان و بنیانگزاران ادیان ابراهیمی وحشی صفت نبود. با خواندن انجیل در میابیم ایشان در پی توحش زدایی از دین یهود (دین یهود هم مثل اسلام سرشار از توحش است) و پرورش عواطف انسانی بوده ولی خیلی زود توسط احکام ظالمانه دین یهود تکفیر شد و با شکنجه فراوان به قتل رسید.
به نظر میرسد باکره حامله شدن مریم و پیشگویی سه زرتشتی و ... همه سالها بعد از مرگ مسیح توسط بنیانگزاران دین مسیح (نویسندگان کتب انجیل) به این دین افزوده شده تا شباهتی بین این دین و دین میترا بوجود آورند تا مقبول مردم روم و ایران شود.
البته تا می گویی دین مسیح تحریف شده فوری مسلمانان دجال می پرند وسط و می گویند بله مسیح مردم را به محمد بشارت داده بود! این خیلی مسخره است مثل اینکه مهاتما گاندی مردم را به صدام حسین بشارت دهد یا امیرکبیر مردم را به احمدی نژاد بشارت دهد. یعنی یک پاکیزه خو مردم را به دجال بی شرف بشارت دهد.
مسلمین فوری از کتاب جعلی انجیل بارنابا - که صدها سال پس از اسلام نوشته شده آنهم توسط شیعیان دقل!! - صحبت به میان می آورند و می خواهند بگویند این انجیل تحریف نشده است و اسلام حق است و مسیح محمد رسول الله را بشارت داده.
یادش بخیر. تمام این دوستان رو یادم میاد. من رو یاد چه انسان های گلی انداختید. امیدوارم هرجا هستند سالم و سلامت و خوش باشند. زمان گفتمان من 16-17 تا 19سالم بود . اون اوایل یک دوره ای از عضویت من در اون تالار هرجا که این دوستان مشغول بحث جدی ضد دینی بودند من از راه میرسیدم و با ارسال پارازیت و دلقک بازی و پرسیدن سوال های چرند و روی اعصاب اسکی کردن مراسم دینی خودم رو بجا می آوردم که البته دوستان مخصوصا لامذهب عزیز خیلی متین و با آرامش به این سوال ها جواب میدادند که دست آخر همین قبیل روحیه ی ورزشکاری دوستان مارو نمک گیر کرد و از توابین شدیم...با آرزوی سلامتی و موفقیت برای همگی اون دوستان و ایضا شما دوست عزیز
انسان پیشرو با جامعه همخوانی ندارد هم آهنگی دارد
دوستانی که تازه به انجمن پیوستن لطفا بیان و توضیح بدن چطور به عقاید امروز خودشون رسیدن.شاید این کمک کنه برای اینکه بدونیم چطور میتونیم بقیه رو هم آگاه کنیم.
من که خیلی وقته به انجمن پیوستم ولی الان میگم چطور بی مذهب و بیخدا شدم.
من از بچگی برای هر چیزی دلیل قانع کننده میخواستم. دین و خدا و مذهب هم همیشه فکر میکردم یه امر بدیهی و درست هستند ولی خیلی برام مبهم و غیرمنطقی بودند. یادمه دوران راهنمایی که کتابهای داستان راستان و زندگی نامه های امامان گرامی رو میخوندم به نظرم میومد دارم یه داستان تخیلی رو میخوندم و برام بسیار غیر قابل باور بودن. ولی نمیدونم چرا همیشه واهمه داشتم به به راست بودنشون شک کنم و احساس میکردم اگه شک تردید به خودم راه بدم بدبخت خواهم شد. یادمه یه بار که حرف حضرت علی در مورد ناقص العقل بودن زنان رو خوندن خواهرم هم کنارم نشسته بود بهش گفت چقدر بیشعور اما علی. خودش ناقص العقله. ولی بعدش کلی ابراز ندامت و پشیمانی کردم و بین انگشت اشاره و شصتمو گاز گرفتم. یا وقتی که این جمله امام علی که گفته بود مومنان فقط در سایه شمشیر هست که با هم برادر و نمیدونم چی هستن کلی حرص خوردم که چرا امام محترم اینقدر جمله بیخردانه ای گفته. و ...
ولی خب بعضی وقتا واقعا احساسات روحانی بهم دست میداد و حس میکردم خدا خیلی بهم نزدیکه.
بعضی وقتا نماز میخوندم بیشتر وقتا هم نمیخوندم ، مامانم که ازم میپرسید چرا نماز نمیخونی؟ میگفتم مامام من فلسفه نماز رو هنوز درک نکردم. چون غیر از مشقت برای من هیچ معنی نداره.
وقتی دانشگاهم تموم شد گفتم بشینم در مورد دینم تحقیق کنم ببینم چیه واقعا. شروع کردم به نماز و قران خوندن. هر چی بیشتر قران میخوندم شکم بیشتر میشد. از بس متناقض بود. مامانم خیلی خوشحال شد که من بالاخره نماز و قرآن خون شدم ولی بهش گفتم مامان مطمئن نباش. اینجور که دارم قرانو پیش میرم آخرش کافر میشم.
البته در مورد داستان قرآن و حرفهای خدا وقتی به جمله های غیرعقلانی برخورد میکردم یه جوری خودمو توجیه میکردم میگفتم حتما یه چیزی هست که عقل ناقص من قادر به درکش نیست و برای من غیرمنطقی به نظر میرسه هر چی باشه خدا عقلش بیشتر از منه.
تا اینکه یه روز حرفهای رضا فاضلی رو شنیدم در مورد زنان پیامبر و خود پیامبر و هر چند که ده دقیقه بیشتر هم نبود ولی از بس بی ادبانه بود باعث شد کل تابوهای من فروبریزه و جرات اینو پیدا کنم که به خودم اطمینان کنم و به مزخرفات قران و ائمه یقین حاصل کنم.
بعدش با خوندن بیشتر در مورد تاریخ اسلام بیشتر به مخرب بودن این دین و بلاهایی که سر مردمون آورده پی بذدم و الی آخر.
بعدش در مودت کوتاهی در مورد وجود خدا هم دیگه فهمیدم که همش افسانه و توهم آدما هست.
---------- ارسال جدید اضافه شده در 09:32 pm ---------- ارسال قبلی در 09:30 pm ----------
البته الان که مامانم منو میبینه کلی برام تاسف میخوره که بیخدا و بیمذهب شدم. ولی چندبار بهش گفتم مامان خودت دیدی که چقدر قران خوندم تقصیر من چیه که کتابای دینی جواب قانع کننده ای برای من نداره؟ مامانم میگه اون قران خوندن تو به درد نمیخورد تو برای اینکه بفهمی توش چی نوشته خوندی نه برای اینکه ایمانت بیشتر بشه و ثواب کنی.
درود
مال من چندان طولانی نیست.
توی عمرم فقط دو بار اون هم بچگی که هیچی نمی فهمیدم ما رو با زور توی مدرسه میبردن نماز خونه و یه اخوند گردن کلفت میاوردن و ما رو هم میذاشتن پشت اون تا نماز بخونیم من هم چون که بلد نبودم با توجه به حرکات دیگران ادای نماز خوندن رو در میاوردم یادمه یه بار معلم ابتدایی ما یه حرف قشنگی زد گفت برین تحقیق کنین که خدا رو کی بوجود اورده؟!خدا چطوری میتونسته وجود داشته باشه از اول؟!البته من شاخ در اورده بودم به خاطر تعصب بی خودی که داشتم که چطوری ممکنه یه انسان یه وجود خدا شک کنه؟!مادرم هم از یه طرف توی خونه داستان های دینی و مذهبی و سلیمان و پرواز و ممد و جن و فرشته و اینا رو برام تعریف میکرد که من هم باورشون میکردم!وقتی که حدودا 15 سالم بود نماز خوندم به نظرم مسخره میومد ولی روزه نه!ماه رمضان ها یه چند تا روزه میگرفتم بقیش رو هم بی خیالش میشدم تا چند سال گذشت تا پارسال که توی وضعیت بد اسم خدا رو صدا میزدم ولی هیچ جوابی نمیشنیدم!مردم رو میدیم که ایمانشون از من هم قوی تره ولی خدا به اونها هم کمکی نمیکنه و جوابی نمیده!پس به شک افتادم!این رو هم بگم از بچگی تا پارسال هیچ وقت نشده بود که به شک و تردید بیوفتم!
این طوری شد که اول مزخرفاتی به اسم دین رو کنار گذاشتم و بعد هم به وجود خدا شک کردم و بعد کلا کنارشون گذاشتم و کلا زندگی من عوض شد!طرز فکرم خود به خود عوض شد و با منطق و خرد اشنا شدم البته این رو هم بگم من در مورد همه چیز کلا زیاد فکر میکنم و که بیشترش رو هم مدیون این هستم.الان حدود یک سال هست که بنده شدم یک بی خدای دو اتیشه که کلا تحمل شنیدن اراجیف و مزخرفاتی به نام دین و خدا رو ندارم!کلا وقتی که خرافات رو کنار گذاشتم وارد یه دنیای دیگه شدم و چشمم به روی حقایق باز شد و الان هیچ چیز رو نمیتونم چشم بسته قبول کنم و قبل از انجام هر کاری به خوبی فکر میکنم و برای همه چیز سعی میکنم یه توجیه منطقی پیدا کنم و البته مغزم هم بهتر کار میکنه و احساس میکنم میزان و سطح هوش و درک و فهمم هم رفته بالاتر و نسبت به قبل تیزتر شدم.این رو هم بگم وضعیت بد و سنگین جامعه هم تاثیر گذار بود که من رو وادار به شک کرد درست مثل همون مساله ای که میگن ادم زیر شرایط سخت محکم تر و تیزتر بار میاد من هم این جوری شدم!الان پشیمانم که زودتر این مزخرفات رو کنار نذاشتم!
البته این رو هم بگم که واقعیت های کثیف اسلامی که پشت صورت زیبای اسلام خودشون رو قایم کرده بودن رو شنیدم خیلی در من تاثیر گذار بودن در جدا کردن دین سادیسمی اسلام از خودم.
ویرایش از سوی D@mneD : 05-03-2012 در ساعت 11:03 PM
Anarchy (05-03-2012),Mehrbod (05-03-2012),Russell (05-03-2012),sonixax (05-03-2012),Theodor Herzl (05-03-2012)
از هموندان تازهامان، Kaveh، کافِر و مَتمتال گرامی خواهش میکنم درباره چگونگی رسیدن به باورهای امروز خود برایمان بنویسند
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
Anarchy (05-18-2012),pedram1978 (12-11-2012),Russell (05-18-2012),sonixax (05-18-2012),کافر_مقدس (05-19-2012)
هماکنون 5 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 5 مهمان)