من فکر میکنم در معنی واژه از سد راه برداشتن اسلام دچار بدفهمی شده ایم.من مقصود من این نیست که هیچ مسلمانی در ایران نباید باقی نماند تا ما به خواسته هایمان برسیم.منظور من گرفتن قدرت و مشروعیت سیاسی و اخلاقی و دادن آن بجامعه آزاد و دموکراسی است که مبتنی بر اعلامیه حقوق بشر هم باشد در قانون اساسی.شما فکر میکنید مسیحیت هنوز هم وجود دارد ولی خوب و مهربان شده،ولی در واقع مسیحیتی نمانده بر اساس آنچه ما میگوییم،ان روی خوش هم بقول مهربد بخاطر این است که قدرت را از دست داده اند و باید حماقتهای خود را پشت لبخندهای مصنوعی و مزورانه مخفی کنند.این چگونه خردمندی و خوبیست که باید مراقب باشیم که یکوقت قدرت دستشان نافتد؟!!
ببینید همین مسیحیان مهربان چه بر سر افریقا میاورند وقتی احساس میکنند مشروعیت اخلاقی دارند.کلیسای کاتولیک شده مرکز هرچه متجاوز جنسی و ادمکش فراریست.
من هم اتفاقن موافقم که باید از روشنگری اروپا بیاموزیم ولی گویا شما نیش و کنایه ها تمسخرهای همین روشنگران را فراموش کرده اید،ان موقع خوب بوده ولی الان برای جنگ با تقدس تمسخر بدرد نمیخورد؟!
و یک نکته جالب این است که در اروپای عصر روشنگری روشنگران برتری این را داشتند که دستاوردهای تکنولوژی روشنگری را همراه خود داشتند ولی در عصر ما گویا پیشرفتهای تکنولوژیک حاصل روشنگری هم نشانه ای از قدرت الله و آغا امام زمان است
بنظر من خشم مذهبیون ما بیشتر از اینکه ناشی از خشم کور باشد که با دو تا شکلات بتوان گولشان زد یکی از سنتهای اصلی انهاست که هر چه دارند از همان خشم و شمشیر دارند و اتفاقن وقتی سمبه و شمشیر طرف مقابل را پر زور ببینند است که میروند در سوراحهایشان و تقیه پیشه میکنند.برای همین بقول اوباما همه گزینه ها همواره باید روی میز باشند