نوشته اصلی از سوی
nevermore
خب اگر قرار است اینجا بگوییم آنچه دلمان می خواهد را،بگذارید ببینیم چرا مردان اینگونه می اندیشند؟
اساسا زنان چه چیز دیگری برای عرضه دارند که ما به آنها دل ببندیم؟اندیشیدن درباره ی اینکه لاک ناخن فلانی چه رنگی است یا پاشنه ی کفش آن یکی چند سانت است؟
به این دل ببندیم که چون حرف از علم و فلسفه و سیاست می آید با خود می گویند که فلانی "اسکل" است و یکسره به ریشمان می خندند؟به اینکه دغدغه اصلی شان اینست که با که بخوابیم که بیشتر او را تیغ بزنیم؟به اینکه اگر گفتیم به مرد ها این ستم ها می شود به بیضه نداشته شان هم نباشد و یکسره بگویند این ادعا را می کنید تا از زنان بیشتر کولی بگیرید؟به هزار و یک باور و دغدغه مسخره دیگرشان؟
زنان برای من (نگر شخصی) = مشتی جاندار پر ناز و ادا و به درد نخور که یکسره یا دارند مینالند, یا به خودشان میرسند و هرگز, هرگز, هرگز ندیده ام از پس کاری بتنهایی بربیایند:
نه
فرنود[1] دارند.
نه هوش دارند.
نه خردورزی دارند.
نه اندیشهیِ والا دارند.
نه گرایش به دانش دارند.
نه گرایش به فلسفه دارند.
نه گرایش به راهکاریابی دارند.
...
هیچ.
آیا استثنا داریم؟ ١٠٠%.
آیا من تاکنون با یکی از این دخترِهای استثنا بیرون از اینترنت آشنا شدهام؟ نه, براستی نه.
برای آنکه به ژرفایِ[2] تاریکیِ داستان پی ببرید, من دستکم در ٥ سال گذشته در ٥ کشور گوناگون, از کانادا گرفته تا
هلند و انگلند زیستهام و با دخترانی از هلند و روسیه و انگلیس دوست بودهام و به شما با دلپری[3] هر چه بیشتر میگویم که هر جای گیتیزمین بروید زنان همینی هستند که
میبینید: باشندگانی[4] پررو, فزونخواه, انگلسان و رویهمرفته همهیِ آنچه که در مغز من به یک گزاره میترزباند[5]: به درد نخور (که گزارهای است ناراست, به درد زایمان و سکس میخورند).
در بیرون چه میکنم؟ هیچ, دهانم را میبندم و خفه خون میگیرم. چنانکه امیر بخوبی
گفت, مگر دیوانه هستم این بیزاری ام را بنمایانم و سکس را از خودم دریغ کنم؟
اگر از من بپرسید راهکار چیست, شاید در گام نخست بگویم که ما مردان باید اندکی این بیزاری امان از رفتارهای انگلسانی زنان را بیشتر بنمایانیم.
از چند ماه گذشته و در پی سخنان روشنگرانهیِ امیر هر چه بیشتر بیرون هستم بیشتر مردستیزی میبینم.
با اندکی گرم شدن هوا, همهیِ مردان را میبنم که به کارهای کثیف و پستِ کارگریِ ساختمانی (construction), رفتگری,
لایروبی, تعمیرات و بسیاری کارهایِ پستِ دیگر میپردازند و من هر بامداد, هنگامیکه در یکی از کافیشاپهای شهر ناشتایی[6]
میگسارم[7] و همزمان با چشمانی باز و جستجوگر از شیشه بیرون را مینگرم, میکوشم میان همهیِ این کارگران و رنجکشان تنها «یک زن» بیابم.
مردانیکه با موهای ژولیده[8], دست و پای کثیف و سر و رویی آشفته سرگرمِ خدماترسانی به همهیِ ما هستند. سپاسداری[9] ما کجاست؟ زنانِ برابریخواه را چرا نمیبینیم؟
----
1. ^ far+nud::Farnud || فرنود: استدلال; منطق; دلیل Ϣiki-En reason
2. ^ Žarfâ || ژرفا: عمق یک چیز profundity
3. ^ Delpor || دلپر: مطمئن Ϣiki-En, Ϣiki-En, Ϣiki-En certain; assured; confident
4. ^ baš+ande::Bâšande || باشنده: موجود being
5. ^ tar+zabânidan::Tarzabânidan <— Tarzabândan || ترزبانیدن: ترجمه کردن to translate
6. ^ nâštây+i{pasvand}::Nâštâyi || ناشتایی: صبحانه Ϣiki-En breakfast
7. ^ Gosâridan <— Gosârdan || گساریدن: مصرف کردن Dehxodâ, Ϣiki-En to consume
8. ^ Žulidan || ژولیدن: درهم شدن و درهم رفتن و پریشان گردیدن Ϣiki-En to tangle
9. ^ sepâs+dâštan::Sepâsdâštan || سپاسداشتن: قدرشناسی کردن Dehxodâ, Ϣiki-En to appreciate