مقصودتان روشن نیست.
دو گانه ای در هستی قابل تصور نیست که یکی ماهیت داشته باشد و دیگری نداشته باشد.
یک وجود بیشتر قابل فرض نیست و ماهیات شکل دهنده این وجودند.
شاید منظورتان این است که آن وجودی که ماهیت های مختلف روی آن سوارند و موجود نامیده می شوند آیا تعین و تشخصی دارد یا نه؟
آیا به چنگ فهم آدمی می افتد یا نه؟
جواب این است که هم آری و هم نه !
نه از این جهت که لازمه این موضوع این است که انسان از آن وجود بزرگتر شده و بر او احاطه پیدا کند که این محال و ناشدنی است
آری
از این جهت که انسان مانند سایر موجودات خارج از این وجود نیست و به مقدار بزرگی و خُردی وجودش می تواند درکی از آن داشته باشد.
عارفان وجود انسان را نمونه کوچک شده کل وجود می دانند، وجود انسان یک بروز و ظهوری دارد که مثلا قد و وزن او فلان مقدار است سامانه تناسل او اینگونه و سیستم گوارش او آنگونه است و ....
اما همه انسانها متوجه حقیقت دیگری در خود هستند که خود را چیزی غیر از این بروز و ظهورهای ملموس و محسوس می بینند که در معارف درون دینی به آن روح گفته می شود؛
این حقیقت هست اما چه چیزی است؟ کنه آن برای ما روشن نیست.
نسبت وجود (که در معارف دینی آن را خدا می گویند) با هستی ملموس و محسوس همین نسبت است یعنی به گونه ای جان جهان.
مخالف نیستماما در بحث هستی شناسی آیا موافق هستید که:
در مورد بیشینه اشیا، ما از طریق محسوسات به ماهیت و سپس وجود آنها می رسیم. پس وجود آنها هم به واسطه نمودهایشان ادراک می گردد. اینکه در مورد ذات وجود هم پی به اصالت
آن می بریم؛ در گرو اداراک موجودات(هستندگان) است.
اگر مخلف نظر من هستید؛ به مهر توضیح دهید که خرد چه طور می تواند فارغ از پرداختن به "موجود"، صرفا به "وجود" بپردازد؟
اما از راه محسوسات به ادراک کلی نمی توان رسید، اما درک یک سری امور جزئی ممکن است مثل اینکه از وجود حیات در میان موجودات می توان حکم به زنده بودن وجود کرد و از هوشمندی آنها پی به هوشمند بودن او برد و ...
نمی دانم منظورتان از فلسفه چیست، فلسفه ای که من می شناسم در عرض عرفان نیست بلکه عرفان در طول فلسفه است و تضادی با آن ندارد و به قول عارفان امروزی قرآن، برهان و عرفان اموری جدا از هم نیستند بلکه لازم و ملزوم یکدیگرند.من تا اندازه ای با اشعار خواجه عبدالله انصاری آشنایی دارم. اینها که معرفی کردید گویا به عرفان اسلامی پرداخته اند؛ و آیا به نظرتان کسی که در فلسفه، اسلام را خرافه
یافته است؛ می تواند در عرفان اسلامی چیزی بدست آورد؟!
بوعلی در بحث معاد، معاد جسمانی را موافق با دلیل عقلی نمی داند اما از آنجا که کلیت دین را عقلانی دانسته و آن را پذیرفته، در موضوع معاد جسمانی تسلیم نقل می شود.در ضمن؛ من قبول دارم که برای هر فربود، شاید نشود استدلال منطقی ارایه داد. ولی به هر روی، باید برای خردقابل پذیرش باشد.