نوشته اصلی از سوی
Dariush
مهربد گرامی، سخن من در کانتکست «فنآوری» و آنچه شما از هر سو
به آن میتازید، نیست و هتا من میان گفتمان «سنت و مدرنیته» و
«ستیز با گسترش تکنولوژی» هنوز ارتباط شفافی درک نمیکنم-
شما میتوانید در مورد هر چیز نظر بدهید که چه اندازه در پیشبرد
مبارزه علیه تکنولوژی یاریدهنده است-.
همهیِ اینها, فرهنگ, سنتگرایی, سرمایهداری و دیگرها در بستر شهرمندی (civilization) پدید
میایند و چسبی که مایهیِ پیوند و پیدایش شهرمندیست, همان تکنولوژی میباشد.
تا زمانیکه این بستر شهرمندی پذیرفته باشد, گفتگو دربارهیِ همین فرهنگ یا
برای نمونه چه اندازه بایستی به سنت نگریست و چه اندازه نُوینگرایی را درنگریست, درست و
بجا میباشند, ولی زمانیکه خود این بستر پذیرفته نباشد این گفتگوها همگی بیهوده به شمار خواهند رفت.
برای دریافت بهتر, گفتگو «سنت و مدرنیته» بمانند این گفتگوی دروندینی
میماند که شیعه درست میگوید یا سنی, هنگامیکه جایگاه شما دینداری یا دینزدایی است.
نوشته اصلی از سوی
Dariush
سخن من بیشتر خطاب به کسانیست که «فرهنگ» را چنان تبدیل
به امر خطیری کردهاند که آن را شبیه برخوردهای کیهانی قادر به
از بین بردن کلیت جامع بشری تبدیل کردهاند. چه کسی گفته فرهنگ
چنین توانمند است؟ و چطور ممکن است چنین قدرتی را به فرهنگ
نسبت داد و از آن سو توان بالای آن در انعطافپذیری را کوچک شمرد؟
من این را خوب میدانم که فرهنگ است که عامل پیروزی ملتی بر
ملتی دیگر میشود و گاه فرهنگ قالب، فرهنگ مقلوب را به کلی نابود
میسازد؛ اما هرگز از خاطرم نخواهد رفت که خود فرهنگ در اشکال و
رنگهای گوناگوناش توان فراوانی برای باززایی دارند.
فرهنگ تنها یکی از نیروهای پیشبَرندهیِ شهرمندی میباشد
و در جهان راستین فرهنگ چیره درست همان است که خود شما نایکراست فرمودید:
نوشته اصلی از سوی
Dariush
از سویی تمامِ اینها بدان معنیست که فرهنگهای گوناگون حتما
قابل قضاوت و هتا رتبهدهی هستند؛ توان بالاتر برای تولید مدنیت
درخشانتر مسلم است که موجب برتری فرهنگی یک ملت میشود
از این منظر فرهنگ «اسلامی» یا «داعشی» صد البته فروتر از
فرهنگ اروپایی یا ایرانیست. آنچه که فرهنگ ایرانی در هنر
و ادبیات میتواند تولید کند، و آنچه فرهنگ غربی در گسترهی
عقل و خرد میتواند تولید کند (یعنی هر آن چیزی که مایهی تعالی
اندیشه و روح حیات بشریت است و زندگی او را از بندگی غریزه
خارج میسازد) هرگز از فرهنگ «داعشی» دیده نخواهد شد.
این فرهنگ چیره در زبان جامعهشناسی Leitkultur - WiKi یا «سَـرفرهنگ¹»
نامیده میشود و فرهنگیست که دیگر فرهنگها ناچار از پذیرش و همراهی با آن
میباشند, زیرا اگر نکنند در میدان رقابت جامانده و خودبهخود نابود خواهند شد (فرگشت ِ فرهنگ).
بایستی اینجا افزود که فرهنگ برتر در رقابت جهانی آن چیز کلیشهای که همواره میپندارند نیست و بباید با هنر و ادبیات
و چیزهای نرم ستیزی ندارد و خشک و ماشینی نیست, بوارونه, در «گفتمان شهرمندی/تکنولوژی» تنها سنجهیِ برتری یک
فرهنگ (از نگاه فرگشتین) این میباشد که در میدان رقابت و پیشرفت تکنولوژی (progress) و فرآورینی (productivity) چه اندازه پیشروتر
میباشد, ازینرو, فرهنگی که فرا-اندازه ماشینی و دیسیپلینیزه شده باشد خودبهخود به کاهش انگیزه و نوآوری و پس فرآورینی و بیرون افتادن از میدان رقابت خواهد انجامید.
نوشته اصلی از سوی
Dariush
کاملا مشخص است که این سخنان از مغز کسی تراویده است
که زندگی غریزی و نباتی جامعه انسانی برای او آنقدر حداقلی است
که تقریبا برابر با نیستی انسان است. بنابراین آنچنان غیرقابل درک
نیست عدم توانایی ما از درک یکدیگر. چرا که من انسان را همچنان
موجودی فرهنگی میدانم.
آنچه شما اینجا آدم پنداشتهاید همان پندار و اندیشههایِ اوست که در بستر فرهنگی راستادهی
میشوند. فرهنگ درآمیختهیِ ایرانی/غربی/جهانی شما و من را به این سخنگاه سو داده و مایهیِ این
گشته است که بخشی از نیرو و کارمایهیِ ما به این اندیشهها بگذرد که نمونهوار سنت بهتر است یا مدرنیته.
به دیگر زبان, این
هرآینه, اگر از چهرهیِ کلان برنگرید در این فرایند هیچ چیزی به آدمی افزوده نشده است بجز آنکه اندیشههایِ او راستادهی شدهاند.
در زندگی نخستینی شما همین آدم را خواهید یافت تنها با این تفاوت که اندیشهها او
دربارهیِ چیزهای دیگری, همچون دوستی, شرایط زندگی, شکار, همراهی و گاه ستیز با دیگران,
برستودن زیباییهایِ زیستبوم, پدافند از خود و کوشش در همسریابی و چیزهای همانند راستا میپذیرند.
به دیگر زبان, آدمی درست همان است که از ≈دویصت هزار سال پیش تاکنون بوده است و تنها اندیشههای او
اند که سمت و سوی دیگری گرفتهاند و ازینرو, این بازیچگی از سوی ابرسازهیِ «فرهنگ» را نمیتوان یک چیز والا
برای آدمی برشمرد, بویژه زمانیکه فرهنگ بسیار بزرگتر از خود وی گشته باشد و او هیچ کنترلی بر آن نداشته.
فرهنگ یک تیرهیِ نخستینی (primal tribe) بسیار کوچکتر و ازینرو بسیار کنترلپذیرتر و پس خواستنیتر میباشد.
نوشته اصلی از سوی
Dariush
از سویی سخن بر ترس از آگاهی و لذت بردن از جهل است. مرا هرگز
با این مرام همسویی نبوده است؛ سرگشتگی دانایی را، اگر
وجود داشته باشد، هزار بار بیش از هراس از آن ترجیح میدهم.
اکنون تصور کنید جامعهای را با این ایدهئولوژی تربیت کنید. رقتانگیزتر
از این آیا ممکن است؟
...
این تناقض عظیم کلبیمسلکی، تنها یک تناقض کلامی نیست، بلکه واقعا حفرهی بزرگیست:
آگاه بودن از اینکه ناآگاهی بهتر است! این احتمالا خود آگاهی عظیمیست؛ و در قبال آن
جز اینکه خود را غرق در هراسی فاسد کردهاید چه دست خواهید آورد؟!
درست میگویید و این بازیِ خطرناکیست, ولی در خود بوارونهیِ نگاه خردگرایانهیِ آمده هیچ تناقضی ندارد.
شما به آگاهی و دانایی بیشتر از آنچه که میارزد اینجا دارید بها میدهید, هنگامیکه
ناآگاهی و نادانی نیز بسیار باارزشاند (چیزیکه خردگرایی بسختی میگیرد).
به این چند نمونه برنگرید. آیا شما میخواهید از تک تک رویدادهایی که درون پیکرتان رخ میدهید آگاه باشید؟ آیا میخواهید
بدانید در هر دقیقه چندبار دلتان تپیده است؟ آیا میخواهید همواره به دم و بازدم خود آگاه باشید و خودآگاهانه نفس بکشید؟
و اندکی فراتر, آیا میخواهید از هر چیزی که پیرامونتان و در زندگی دیگارن میگذرد آگاه باشید, هتّا اگر برایتان هزینهیِ زمانی نداشته باشد؟
چنانکه بتندی در همهیِ اینها میتوان دید, سنجهیِ خوبی و بدی "آگاهی" تنها نیست, بساکه چیزی فراتر از آگاهی ِ
تنها است و پس تا این اندازه نگاه سنتگرایان درست است که نمونهوار اگر ما این آگاهی که خدایی نیست را
نداشتیم به خودی خود بد نشده و میتواند سودمند و مایهیِ شکوفایی اخلاقی هم بشود.
--
از دیدگاه شناختشناسانه (epistemological) نگریسته, شما از کجا دریافتهاید آگاهی به نبود خدا و بهشت و دوزخ
خوب است و سنتگرایان و نمایندگان آنان (راسل, امیر, ..) از کجا دریافتهاند که نبود این آگاهی هم میتواند خوب, چه بسا بهتر باشد؟
پاسخ در این است که همگی, شما, من, ایشان یک چشمداشتی از واقعیت و اینکه چیزها
چگونه بایستی/باید باشند, و یک دریافتی از واقعیت و اینکه چیزها چگونه میباشند, داریم.
هر چه این دو از هم دورتر باشند تراز ناخوشنودی بالاتر خواهد بود.
اکنون در این رهگذر, شما میگویید نمیتوانید بخوبی سنتگرا را درک کنید زیرا چشمداشت
شما همان چشمداشت کلاسیک خردگراییست که کَس بایستی آگاه و دانا بوده و
هتّا سرگردانی و ندانمگرایی آگاهانه بهتراز پذیرش کورکورانه و ناخودآگاهانه است.
نگاه سنتگرایان اینجا ولی این است که وضعیت کنونی آنی نیست
که باید باشد, ب.ن. به نمونهای که امیر به آن بسیار میبالد برنگرید:
نوشته اصلی از سوی
Ouroboros
نوشته اصلی از سوی
Theodor Herzl
امیر گرامی این داستان شخصی که آوتار شما هست را من چند ماه پیش خوندم گریم گرفت ، کشیش کاتولیکی که در کمپ اشویتز وقتی گاردهای اس اس ۱۰ نفر را برای کشتن از طریق گرسنگی دادن انتخاب میکنند خود را بجای یکی از آن ۱۰ نفر تقدیم میکند که بمیرد چون آن شخص فریاد میزده که زن و بچه دارد و نمیخواهد بمیرد!
بله، مکسمیلیان کلب، واپسین مرد بزرگ تاریخ، آبروی ِ آن قرن بیآبرو و یادآور گوشهای از آنچه از دست دادهایم!
شاید سر فرصت در «پراکندهنویسی» به او پرداختم..
و نگرشی که خودتان پیشتر به کار این کشیش (برخاسته از نادانی) داشتهاید:
یادی از قهرمانان تاریخ بشریّت
نوشته اصلی از سوی
Dariush
کاری که ماکسیمیلیان کرده، شاید همانقدر که من الان فنجان چای خودم را اینجا پشت میز در دست گرفتهام و به مانیتور خیره شدهام برای بشریت بیحاصل باشد، اما «معنا»ی چنان کاری با چنین قابل همسنجی نیست!
...
نوشته اصلی از سوی
MEHDI
امیدوارم امثال داریوش گرامی برای اثبات سخنان خودشان حاضر باشند خود را در شرایط مشابه به کشتن بدهند وگرنه صرفا شاهد یک ریاکاری مشمئز کننده هستیم.
معلوم است که چنین کاری نخواهم کرد! یک نفر که هیچ،حاضر نیستم جانِ خودم را برای نجاتِ جان ِ یک میلیون نفر فدا بکنم! و برای شما احتمالا باورکردنی نیست که دقیقا به همین خاطر است که کلبی را میستایم! دقیقا به خاطر اینکه از میانِ میلیاردها و در طولِ قرنها شاید یک نفر «بتواند» چنین صحنهی عظیمی را خلق بکند که شایسته تعظیم خدایان است، ما برای این آدمها مجسمه میسازیم، یک روز را به نامشان میکنیم، نمایشنامه و فیلم میسازیم، رمان مینویسیم و... تا بزرگیهای چنین مردی بستاییم.
دوست گرامی، به من اعتماد داشته باشید، با تلاش برای توضیح دادنِ این چیزها با نگاهِ خردگرایانه، هرگز نخواهید توانست درکشان بکنید، نشانه هم اینکه شما متوجه نیستید که تحسین و ستایش کسی که کاری میکند که من در انجاماش ناتوان هستم، به معنای ریا و دورویی نیست.
سنتگرا:
پس این وضعیت بد امروز اگر با وضعیت بهتر دیروز همسنجی بشود, درمیاید
که در گذشته گرچه ما نادانتر, ولی وضع بهتری داشتهایم پس میتوان نتیجه گرفت کمی
نادانی و کمی پذیرش کورکورانهتر ساختار جامعه و خود را به امر و نهی جامعه واسپردن, بهتر است.
---
هر آینه, اینجا هر دو دیدگاه نادرست و کوتهاندیشانه میباشند. سنتگرایان بمانند همان آمیشهایی² اند که با جدا کردن خود از جامعهیِ مدرن میکوشند زندگی بهتری
بدارند, هنگامیکه در واقعیت اینان تنها سرنوشتی که به آن محکوم شدهاند را به دیر انداختهاند, زیرا درست
بمانند سرخپوستان آمریکا که دور و جدا از شهرمندی (تمدن) و شهرنشینی زندگی آسوده و زیبای خودشان را دنبال میکردند
و سرانجام بدست اروپاییهایِ کوشا و پرکار مدرن نیست و نابود شدند, آمیشها نیز تا چند صباحی میتوانند همچون کبک
سر خود را در شن فروبرده و خودشان را به کوچهیِ چپ بزنند و با نادانی خودگزیده بزیند, ولی دیر یا زود یا در زندگی مدرن
فروگوارده خواهند شد, یا اینکه از بیخ و بن نیست; و سرنوشت آنان که از سوی تکنولوژی نوشته شده است چیزی بجز این دو نمیتواند باشد.
سنتگرایان نیز اینجا نگاهی همین اندازه بیهوده و خودفریبانه دارند و میپندارند اگر یک شمار چشمگیری از مردم خودشان را
به کوچهیِ علی چپ زده و با وانمود به اینکه نه خدایی هم هست و نه گذشتگان یک چیزهایی میدانستند بکوشند فرهنگ
سنتی را دوباره زنده کنند شرایط بهتر و ایدهآلتر خواهد شد, هنگامیکه این نگرش نیز به اندازهیِ آن یکی, بساکه بیشتر, سادهانگارانه است.
نگرش سوم و پُرهوادار امروز نیز از آن خردگرایان است که اگر همگان یا دستکم بیشتریان به روشنفکری و
فرهیختگی روی آورده و آگاه باشند (political aware, social aware, etc.) آنگاه وضعیت بیگمان بهتر خواهد شد.
این دسته بوارونهیِ دو دستهیِ دیگر شانس بسیار خوبی برای کامیابی دارند, ولی این کامیابی زودگذر بوده
و تنها تا زمانی میپاید که تکنولوژی از آنها فراتر رفته و بمانند دو دستهیِ دیگر, یا در خود فروگواره — از دست
رفتن همیشگی آزادیها — یا نیست و نابود کند — جایگزین شدن با ماشینهای هوشمند و همانند.
نوشته اصلی از سوی
Dariush
سخن پیرامون این موضوع بسیار است مهربد، اما اکنون باید تکرار کنم که
موضع من و شما کاملا جدا از هم هستند. سخن من پیرامون امر فرهنگیست.
آنچه اکنون در عراق و سوریه در حالِ رخ دادن است ربطی به تکنولوژی ندارد.
ننگ جنازهی آن کودک سوری فراری که پریروز از آبهای مدیترانه خارجاش کردند
را تکنولوژی بر پیشانی ما ننهاده است، معلول فرهنگ است.
نه, بوارونه, این نگاهی دوباره کوتهاندیشانه است که مرگ ناچیز بهمان کودک سوریهای انگیختهیِ (معلول) فرهنگ تنها میباشد.
چنانکه گمان میبرم بدانید من هرگز روزنامهها و خبرها را دنبال نمیکنم چون میدانم هر چیزی که مهم باشد
خود به خود راهش را به گوشهایِ من پیدا میکند و این کودکی که شما نوشته بودید را نیز من روز پیشترش در جمعی از
دوستان ایران و انیرانی بودم و سخن از او رفت و یکی کوشید آنرا روی گوشیاش به دیگری نشان بدهد. برای خود من
ولی این رویداد آن اندازه ناچیز و بیاهمیت به شمار میرفت و میرود که هتّا رنج خم کردن گردنم را هم ندادم تا آنرا ببینم.
چرا ناچیز؟! چون این رویداد که برآمدهیِ شورانگیزی (sensationalism) رسانهها و شورانگیختگی
مردم باشد کوتهاندیشانه است. چه بیشمار کسانی که این چند روزه به ناگاه به epiphany (الهام) دچار
گشتند و چه شمار چامهها که در وصف مظلومیت این کودک نسرودند. هتّا سرکار مزدک نیز یک هایکو برای این کودک سرودند:
نوشته اصلی از سوی
Mazdak
ﻓﺮﻧﺎﺩﻫﺎﻱ ﻣﺪﻳﺘﺮاﻥ
ﻛﻮﺩﻛﻲ ﺑﻴﺠﺎﻥ
ﺁﻩ, اﻱ اﻧﺴﺎﻥ!
[ ﻓﺮﻧﺎﺩ= ﺳﺎﺣﻞ]
=>
نوشته اصلی از سوی
Mehrbod
رسانههایِ شورانگیز
شورانگیختگان بیاندیش
آه, ای انسان!
نکتهای که میکوشم برسانم, این شورانگیختگیها به کاری نمیایند. آیا امروز کسی دیگر زمین لرزهیِ بم را بجز
به قربانیانش در یاد دارد؟ گمان نمیکنم. آیا گامی برای برداشتن همیشگی آن و رخدادی همانند برداشته شد؟ گمان نمیکنم.
به این نمونه از ریاضیدان نسیم نیکلاس طالب بنگرید:
هنگامیکه یک پُل فرومیریزد, مردم انگیختار (علّت) فروریختن را در واپسین
کامیون سنگینی که از روی پل میگذشته میجویند و رسانهها در دست دیگر به
زندگی کامیوندار و خانوادهیِ داغدار او و شورانگیزانی پیرامون همسر بیوه شدهیِ او میپردازند.
آیا انگیختار فروریزی پل گذشتن آن واپسین کامیون سنگین بوده است؟ آری و نه. در نگاه
کوتهبینانه اگر آن کامیون نمیگذشت خب پلی هم فرونمیریخت و کسی هم کشته نمیشد, ولی در
نگاه فراخبینانهتر اگر پیمانکار دزدی نمیکرد و مهندس ساختمان کارش را بهتر انجامیده بود فرونمیریخت. (و در نگاه باز فراختر؟)
ازینرو, این یافتن دم دستترین انگیختار (علّت) است که کوتهبینی به شمار میرود.
آنچه اینجا انگیختهیِ (معلول) فرهنگ؟ به چشم آید تنها واپسین تکهیِ
دومینوی افتاده از یک رشتهیِ سترگ و دراز از انگیختارها و انگیختههای گوناگون ولی
بهم پیوسته است که همگی از تکنولوژی/شهرمندی (civilization) سرچشمه میگیرند.
نوشته اصلی از سوی
Darisuh
ضمن اینکه آنچه شما میگویید، یعنی به دور ریختن تکنولوژی و بازگشت به زندگی
بدوی، من هیچ مشکلی با آن ندارم، نقد من در مورد امکانپذیری آن است؛
ویراندن هزاران بار آسانتر از ساختن است.
یک تک یاختهیِ تنها میتواند یک پیکر را با سرطان از پادربیاورد, ولی همان یک
یاخته هرگز نمیتواند روی راستادهی و بهکرد پیکر نقشی بدارد, هتّا اگر یاختهیِ مغزی باشد.
ازینرو, نابودسازیِ تکنولوژی بویژه امروز که بسیار متمرکز و جهانیسازی شده میباشد, شدنی و کردنی است.
نوشته اصلی از سوی
Darisuh
غیر از این آنچه شما میگوئید، مبتنی است بر اگاهی بشریت از اینکه تکنولوژی بیش از
آنکه مفید باشد، عامل ضرر است و به همین خاطر آن را از زندگی خود خارج کرده
و به زیست بدوی روی آورند؛ در مقابل اما دوستان ِ طرفدار ِ بازگشت به سنت، خواهانِ
باز مقدس کردن جهالت بوده و دادن عصا به دست آنکه میبیند! متوجه این تفاوت بنیادین
هستید؟ و آیا من نظر شما را درست بیان کردهام؟
برداشت شما درست است. در پرسمان تکنولوژی رویکرد در بازگشت به زندگی نخستینی
از روی ناچاری و پذیرش واقعیت است. هر دو آگاهانه همراه با با نگهداری این آگاهی.
---
¹
Leitkultur ≈ فرهنگ ِ راهنما (leiten); واژهیِ سرفرهنگ از مزدک است.
²
زندگی آمیشها