نوشته اصلی از سوی
undead_knight
thanks ;)
دیدگاه من در این مورد به سم هریس نزدیک تره،میگه atheist برای توضیح باور ما درست نیست. ناخداباور به واژه انگلیسی نزدیک تره ولی از دید من خداناباور بودن تفاوت با وازه انگلیسی این هست که لیبل رو برمیداره و به صورت یک باور خاص جلوه نمیده.
Although an atheist, Harris avoids using the term, arguing that the label is both unnecessary and a liability.[21] His position is that "atheism" is not in itself a worldview or a philosophy. He believes atheists "should not call ourselves anything.
سخنت از دید فلسفی و هتا اندکی آواییشناسیِ زیباییِ "خداناباور" دربرابر «ناخداباور» درسته.
ولی به زبان باید مانند فرهنگ نگریست, اینکه ما امروز میاغازیم به ناییدنِ[1] واژه از میان یعنی باید در آینده چشمداشت دیدن واژگان همانند دیگری را نیز داشته باشیم که
ریختار نایشیک آنها از میان و اندر باشد: چیزی مانند "میهنناپرست" بجای «نامیهنپرست», یا "خردنگرا" بجای "ناخردگرا".
آشکاره که این راه به بیراهه میرود و روشنه که با ساییدگی اشان در آینده با واژگان شیرازه
گسستهای روبرو خواهیم بود که چهرهیِ ناییِ[2] آنها یک چیز دگرسان[3] از بایی[4] اشان است, بی آنکه کسی دیگر بداند چرا!
برای همین اندکی رنج «ناخداباور» بجای "خدا ناباور" گفتن را به خود دادن در بلند-زمان[5] ارزشش را دارد.
همین را برای صرف کارواژگان[6] هم داریم, بگوییم ما یک کارواژهیِ «واکافتن[7]» داریم که میشود "تجزیه و تحلیل کردن", اکنون میتوانیم به چهرههایِ زیر آنرا صرف کنیم:
وامیکاوم
میواکاوم
یکمی شاید از روی خوگیری[8] آسانتر باشد, ولی زبان را آشفته و پیچیده میکند و بسیار هم سیجناک[9]* است و
همینجور راه را برای کاربرد پیشوندهای بیشتر میبندد, بگوییم میخواهیم یک پیشوند "باز" نیز به سر کارواژه ببندیم, اکنون چه باید بگوییم؟
وابازمیکاوم؟
بازوامیکاوم؟
...
در اینجا اگر راهِ درست را رفته باشیم که همان «میواکاوم» باشد, "باز" را نیز به آن چسبانیده و بآسانی میگوییم: «میبازواکاوم» که همسان با همتای انگلیسی خود reanalyze خواهد شد.
* سیجناک زیرا زبان همخانوادهیِ ما آلمانی این راه را پیشتر رفته و امروز آنچنان پیشوندهای گسسته و بی سروتهی یافته که Mark Twain در یک نوشتار آنرا ریشخندیده بود: 'The Awful German Language' by Mark Twain (1)
The Germans have another kind of parenthesis, which they make by splitting a verb in two and putting half of it at the beginning of an exciting chapter and the other half at the end of it. Can any one conceive of anything more confusing than that? These things are called "separable verbs." The German grammar is blistered all over with separable verbs; and the wider the two portions of one of them are spread apart, the better the author of the crime is pleased with his performance. A favorite one is reiste ab — which means departed. Here is an example which I culled from a novel and reduced to English:
"The trunks being now ready, he DE- after kissing his mother and sisters, and once more pressing to his bosom his adored Gretchen, who, dressed in simple white muslin, with a single tuberose in the ample folds of her rich brown hair, had tottered feebly down the stairs, still pale from the terror and excitement of the past evening, but longing to lay her poor aching head yet once again upon the breast of him whom she loved more dearly than life itself, PARTED."
این همان راهی است که ما بنادرستی تا اینجا در آن گام نهادهایم, نخست پیشوندها را داریم میجداییم[10] و سپس میان آنها همی دورا[11] میاندازیم و بجای:
این نوشته را دیرتر خواهم واکافت
[7].
میگوییم:
این نوشته را دیرتر وا خواهم کافت.
این دورا در گذر زمان اگر پیش رویش را نگیریم بیشتر و بیشتر میشود و چرا که نه, دور نیست روزیکه خواهیم گفت:
این نوشت را وا دیرتر خواهم کافت
اکنون بکوش پیشوند "باز" را در گزارهیِ بالا جادهی!
پس هیچ ناباورپذیر نیست که با این روشهایِ نابخردانه زبانمان را به بی سروتهی آلمانی بنزدیکانیم (که هماکنون اش هم کَمکی شده).
----
1. ^ Nâyidan || ناییدن: نایی کردن; منفی کردن ⚕Heydari☉, Ϣiki-En to negate
2. ^ Nâyi || نایی: -; منفی negative
3. ^ digar+sân::Digarsân <— Degarsân || دیگرسان: متفاوت Ϣiki-En different
4. ^ Bâyi || بایی: +; مثبت positive
5. ^ Boland-Zamân || بلند-زمان: مدت طولانی long-term
6. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ verb
7. ^ آ ب vâ{pišvand}+kâftan::Vâkâftan || واکافتن: تجزیه و تحلیل Ϣiki-En to analyze
8. ^ Xugiri || خوگیری: عادت کردن Dehxodâ, Ϣiki-Pâ getting used to; accustoming
9. ^ sij+nâk::Sijnâk || سیجناک: خطرناک Ϣiki-En dangerous
10. ^ Jodâyidan || جداییدن: جدا کردن to separate
11. ^ Durâ || دورا: فاصله Ϣiki-En distance